دوشنبه، فروردین ۳۰، ۱۴۰۰

سیه موی .


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا .

من موی خویش را نه از ان روی میکنم سیاه / که باز نو جوان شوم و نو کنم گناه 

چون جامه ها به وقت مصیبت سیاه کنند  / من موی خویش را در مصیبت پیری کنم سیاه 

نه !ابدا خیال ندارم موی سپید م را  سیاه کنم اگر چه نوجوانان آنرا نپسندند وبه دیدارم نیایند مهم نیست آنها موی سپید مرا دوست ندارند با موهای بلوند ولغزنده مادرشان اخت شده اند . تنها یک نوه ام با من همراه  است وبه راستی مرد زندگیم شده نوه دختر ام  بیشتر بمن می چسپد تا بقیه . مهم نیست 

روز گذشته  بمناسبت ماه رمضان روی تابلت من  چند ین اشعار  نشسته بود منجمله " ربنای " مرحوم ذبیحی  که ما با آن بزرگ شدیم مادرم با ربنای وصدای او  او گوش فرا میداد وروزه اش را میگشود وشبها با  دعای سحر او او نماز سحری را اغاز میکرد  آنرا گوش کردم به دلم نشست وبیاد  گفته بزرگ مردی افتادم

که میگفت  پروردگاررا میتوانی حتی از زبان دیگری صدا کنی .اورا  بخواهی . 

به دنبالش  الهه ناز بنان را شنیدم  آه چه سالهایی بودند آن روزگار وان سالها وما کودکانه چگونه  بی پروا  وبیخبر از امروز ان سالهارا نادیده گرفتیم .

در همین زمینه بیاد خاطره ای افتادم  دریک  غروب  تابستان چند بانوی فامیل میهمان بودند فرشهارا را درحیاط پهن کرده بودند و ظروف میوه طالبی / هندوانه وانگور وشیرینی های دست پخت روی سفره ای سفید خود نمایی میکرد  آن بانوان که هرسه خواهر بودند  وارد شدند  پذیرایی گرمی از آنها به عمل آمد  ومادرم فورا خودرا به اشپزخانه رساند تا برنجی خیس کد ودرفکر شام انها بود  آفتاب داشت غروب میکرد که بانوان از جا برخاستند تا بروند مادرم اصرار کرد که شام بمانید برایتان  شام آما ده کرده ام . اما آنها اصرار داشتند  تا بخانه برگردند یکی از انها گفت  . بی بی . امشب شنبه شب است وبنان میخواند  ما حتما باید خودرا بخانه برسانیم ساعت هشت ونیم ! مادرم پرسید کجا روضه میخواند ؟  همه سکوت کردند من با همه کودکی وندانیم میدانستم بنان خواننده است نه روضه خوان . 

یکی از خانم ها صورت مادررا بوسید وگفت دختر خاله بنان روضه خوان نیست آوازه خوان است شما هم که رادیو ندارید  .مادرم سرخ شد وگفت " بلی درخانه ما رادیو داشتن حرام است  و یخچال هم حرام است ! همه چیزهای خوب حرام است  صورت سفید او سرخ شد وسرخی گونه هایش بیشترمن سایه اشک را درچشمانش دیدم که چگونه نزد فامیلش خوار شده بود. 

آنها رفتند ومادر به اطاقش رفت ودرب را ازدرون قفل کرد میدانستم که دارد گریه میکند . حال  این اله ناز با ان سازهای های قدیمی وصدای مخملی بنان مرا از جا کند و بسوی اشیانه ام برد اشیانه ای که  دیگر وجود ندارد و ویران شده است و ادمهای جدیدی  آمده اند  که  >پروتوکل <را  >پروکوتل <میخوانند تا ادای فضل ودانشی کرده باشند .

امروز ایمیلی داشتم  تا بر سر کارم برگردم  ........هورا !!!

ای که مهجوری عشاق روا میدار ی / عاشقان را زبر خویش جدا میداری 

تشنه بادیه راهم به زلالی دریاب  /  به امید ی که دراین ره به خدا میداری ......"حواجه حافظ شیرازی "

پایان ثریا ایرانمنش !  19/04/ 2021 میلادی ..

 این خاطرات شاید برای عده ای جالب نباشد  اما برای من تاریخ است  !!!!!



هیچ نظری موجود نیست: