جمعه، فروردین ۲۷، ۱۴۰۰

مرا به سخت ......


 ثریا ایرانمنش  " لب پرچین " اسپانیا !

هر کو نکند فهمی  زین کلک خیال انگیز / نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد 

جام می وخون دل هریک به کسی دادند / دردایره قسمت اوضاع, چنین باشد 

تمام شب دراین فکر بودم  که آن دو مردی که به ظاهرهمسران من بودند وعاشق  کاری را که با من کردند هیج سر باز گشتاپویی با  یک زندانی خو د نمیکرد هرچند هردو درهمان  شهر گشتا پوها تربیت شده بودند  ونمی بایست توقعی شعور انسانی را از آنها داشت . 

درهمین حال واحوال بودم چشمم به نوشتاری افتاد .... ای داد وبیدا د  "میم "!" اسی!" شما هم بعله ؟؟؟؟؟؟ 

هر هفته روزهای پنج شنبه با چه شوقی به گفته ها وشیرین زبانی های  اوخاطرات او گوش میدادم فیلمساز خوبی بود نویسنده نمایشنامه نویس هنر پیشه خلاصه همه کاره  وآن یکی ترانه سرا واهنگساز  حال سر پیری رفته اند در جام جهان بین مریم بانو وحقوق بگیر او شده اند تا برایش فیلمی بسازند  وآهنگی .......دیگر همه چیز را فراموش کردم سر پیر ی خود فروشی کار درستی نبود اگر مرجانه رقاص  فیلمهای  آبگوشتی خودرا به آنها فروخت / اگر مرضیه خودرا به آنها فروخت آنها بدون شهرت .

پول  جان  میسپردند الهه توبه کرد وبه دامن مردم کشور برگشت ودرخاک میهن جان داد اما آنها باشکوه وجلال  دریک قبرستان گمنام به خاک سپرده شدند ای داد وبیداد همه مواجب بگیراینفرقه مخوف شده اند؟؟؟؟ ایکاش منهم به حرف آنطرفی گوش داد بودم ! الان مجبورنبودم درکنج این خلوت سرا  برای هیچ بگریم و بفکر گذشته ها باشم که چرا اینگونه گذشت ؟  خود فروشی اسان است خیلی هم آسان  تنها کافی است که خودرا به هرکسی که ترا خوب میخرد تسلیم کنی دیگر باقی کارا خود بخود روبراه میشوند اتومبیل زیر پایت میگذارند گارد برایت تعیین میکنند وغیره ! ...

خوب اورا هم فراموش کردم همه را فراموش میکنم دیگر حتی به ان  ذره خاک  الوده هم نمی اندیشم آدمهایش را نیز به دست فراموشی می سپارم . 

خیال میکنم مرده ام /  زباله سیر نمیشود  .

گذشته را پست سر میگذارم  بسوی تاریکی ها میروم شاید درون  تاریکی ها روزنه ای  باز باشد ومن بتوانم  نفسی تازه کنم کسی چه میداند . 

طبیعت قانون خودش را اجرا میکند قانون فشار و زور  در فیزیک که خوانده ای  قانون فشار را  میدانی > بنابر این توقع هیج نرمشی را نداشته باش  و توقع اینکه انسانها همیشه همان باشند که بودند  نیز نداشته باش  تو یکی با بقیه فرق داری . 

خوب چها رسکوی کوچک داشتم  دستهایم را بالا  زدم با آهک وساروج وسیمان و آهن چهار ستون ساختم  امروز به آنها تکیه میدهم  هر کدام خسته شدند به دیگری تکیه میدهم  درزمان بیماریم تنها این چهار ستون بودند که مرا نجات دادند  تمام لحظات کنارم بودند  دقیقه ای مرا رها نکردند  . پس چرا از بقیه توقع دارم  خودم هستم اگر " او" بود امروز این ستونها به درختان نارکی تبدیل میشدند که با وزش هر نسیمی باین سو آن سوخم  میشدند وچه بسا می شکستند  راهشان را میدانند  انها مانند اسبان اصیل که میتوانند هرکجاررا میل دارند ویران سازند ویا اباد کنند  .  به آنها افتخار میکنم  .باید هرچه بود فراموش کنم وبه دست باد بسپارم . باز ی را بلد نبودم دستم را ازپشت میخواندند  بنا براین همیشه بازنده بودم تنها خودم را نباختم ..

متاسفم برایتان  مردان  خوب وصاحب نظر وهنرمند  که برای چندر قاز خودرا به یک زن هرزه  فروختید همه گذشته های خوب تان را  واینده ای که دیگر برایتان هیچ کس ارزشی قایل نیست .  عده ای از ازل از کودکی  نقش خودرا خوب میدانند  هرکه بیشتر داد بسوی او میروند خودرا دراختیار همه کس میگذارند تا مرز جاسوسی وحتی آ دمکشی هم میروند اما شما چرا؟ هنرمندان معمولا همه احساسی ظریف دارند ....خوب دیگر کافی است  درخارج نشستن وگب زدن  خرج دارد  عده ای برای یک  کلمه  چند سکه طلب میکنند  وعده ای همه وجودشانرا در اختیار خریدار میگذارند . 

در کار گلاب وگل  / حکم ازلی این بود / کاین شاهد بازاری وآن یک پرده نشین باشد . زیاده عرضی نیست . پایان 

ثریا ایرانمنش  16/04/ 2021 میلادی .

هیچ نظری موجود نیست: