شنبه، فروردین ۲۸، ۱۴۰۰

سرزمین نفرین شده

 

ثریا ایرانمنش " لب پرچین "  اسپانیا !  (همان سر زمین نفرین شده !)

امروز نه  آغاز و نه  انجام جهان است /  ای بس که غم و شادی  که پس پرده نهان است 

ای کوه . فریاد من امروز تو شنیدی  / دردیست در این سینه  که همزاد جهانست 

خون می چکد از دیده  دراین کنج صبوری  /  این صبر که من میکنم افسردن جان است 

میل ندارم بدانم ونمی خواهم بدانم  که آنهاییکه مارا به این روز سیاه نشاندند ورفتند  تره وتخمشان همان راه پدر را می روند ؟ ظاهرا همین  طور است  >تره به تخمش میره ابولی به باباش اگر حلال زاده باشد<.

اولین کلامی که امروز بر زبانم نشست پس از بیدار شدن  " فریاد کشیدم لعنت برتو ای سر زمین نفرین شده / ای بارگاه کلیساها وکاتدردالها  لعنت برتو  هر چه را که داشتم ازمن گرفتی  ذره ذره وناگهان افکارم به انسوی دنیا رفت به سر زمینی که دران زاده شدم وامروز برایم ناشناس است هم خودش  وهم مردمش  آنها نیز شاید همین ناله هارا درگلو دارند شاید بیشتر ازمن زخم بر سینه دارند .

روز گذشته مصاحبه شومن معروف (هوتن و همکارش ) را  دیدم  و نمایشی را که داده  بودند  یکهزارو پانصد نفر  بلکه بیشتر  به تماشای این نمایش رفته بودند !!! همه اراسته وپیراسته با جواهرات وکیف های گران قیمت  پپر پاتالهای هنر مند گذشته که به زور بوتاکس وجراحی خودرا شبیه میمون ساخته بودند .

با خود فکر کردم اگر همان  روزها که درانگلستان بودم  گوش به حرف  آن دوست یهودی داده وراهی امریکا میشدم  ؟؟؟؟؟ مانند سوسن خواننده در کنجی از گرسنگی میمردم ودختران وپسرانم معلو م نبود  درچه وضعی زندگیشان میگذشت  موج آنهارا میبرد بسوی نامردمی ها  

پدری که بر بالای سرشان نبود یک موجود مفلوک لاابلای  دو جنسیتی وهزار چهره !!! که  همه پولهایش را به معشوق که همسر برادر زاده اش بود بخشیده بود وهمه اموال ودارایی را نیز به آنها واگذار کرده بود تنها مالیاتهارا را برای  من گذاشته بودند . پولی دربساط نبود یا میبایست خدمتکار  از ما بهتران میشدم یا داخل کارهای نا مشروع آنها تا بتواتم  یک کیف سه هزار دلاری را به دست بگیرم و جلوی دوربین به تماشا بگذارم !!! این کارها از من ساخته نبود .

داشتم ملافه هارا عوض میکردم بیاد خانمی افتادم که روزی داعیه دوستی را بامن میکرد   روزی بمن گفت " 

 : که تو روزی که  به خدمتکارت ماهی دوهزارتومان حقوق میدادی  حقوق من هفتصد تومان بود !!!امروز جایمان عوض شده » البته بقیه راه خودم  گفتم «  خوب  اکبر بهرمانی که رفته لابد با خانواده اش  زد وبند دارند وصاحب چند خانه وسایر چیزهایی که بهتر است نامش را نبرم ......

نه از من ساخته نبود با این گله همراه  شوم  درکنج این ویرانه سرا باهیچ ساختم آن هیچ را هم این روزگار دهر بی رحم نمیگذارد که درگلویم غرغره کنم . 

شاید این دنیا جای من نبود  / شاید بیهوده دراین سیاره افتادم وداخل این جمعیت شدم  بازی را بلد نیستم هنوز پای بند هما ن گفتار وکردار وپندار  گذشتگانم هستم دست نمی کشم راه آنهارا میروم اهورا مزدارا به کمک می طلبم  ایاا و مرا میشناسد ؟ خدایان امروز که مرا نشناختند وکمکی بمن نشد هرچه بود رنج بود ورنج  هر صبح که روی صندلی کهنه خود مینشینم  از خو د میپرسم خوب ! امروز باید درانتظار کدام زخم باشم ؟ درانتظار کدام درد باشم ؟ ....

گاهی فکر میکنم اگر درهمان سر زمینم میماندم ؟؟؟؟؟ امروز بطور قطع کارتن خواب بودم !!!!  چون با این قبیله وقوم دیگر ابدا روابطی نداشتم  یا در اتشکده ها خاکسترهای داغ را جا به جا میکردم . 

تو رهرو  دیرینه  سر منزل عشقی  ؟ بنگر  که ز خون تو  به هر گام نشان است .

باشد که یکی هم به نشانی  بنشیند  / بس تیر که در چله این  کهنه کمان است 

تمام شب نخوابیدم ازخودم پرسید م ایا دخترک  همانرا که بمن گفته  یا درد بیشتری بر  سرش امده که اوخودرا پنهان ساخته و میل ندارد من او را ببینم یا او مرا ببیند تنها  تلفنی باهم گفتگو داریم .

نفرین برتو ای زندگی  نفرین برتو ای زوزگار کدام نفرین ؟  ........دلت خوش است  پر رو باش  وقیح باش مردم را بکش  هول بده برو جلو / در صف ایستادن واحترام گذاشتن یک راه احمقانه است  باز ی را بلد باش چند نقاب بخر و بر چهره ات  بگذار به غیراز این ترا احمق میخوانند  ساده دلی همان احمقی است  نامش را عوض کرده اند .

نمیدانم باید  به سرنوشت اعتماد کنم یا به او پشت کنم ؟ من سرنوشتی ندارم تنها  سرنوشت سازم . همین !

از راه مرو  سایه که آن گوهر مقصود  / گنجی  است که اندر قدم رهروان است !

پایان / شنبه  17 آپریل 2021 میلادی ! ثریا 

"اشعار متن از هوشنگ ابتهاج / ه .الف. سایه . "  از دفتر ی که  پسرم بمن هدیه داده است !!!



هیچ نظری موجود نیست: