جمعه، خرداد ۰۹، ۱۳۹۹

کجا میرویم ؟

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
----------------------------------
جهل سال پیش هنامیکه نخستین قدمها  ومشتهای گره کرده  بر آسمان رفت وزمین وزمانرا به لرزه انداخت ! من در کنج غربت خویش میدانستم که دیگر هیچگاه سر زمینی نخواهم داشت ودنیایی را که ساخته بودیم بسرعت ویران خواهد شد واین اولین علامت وصدای اولین چکش برای ویرانی جهان بود .
آن حس ناشناخته درمن غوغا میکرد  ومیدیدم که افتاب  کم کم روبه غروب میرود ودیگر هیچگاه صبح شادی فرا نخواهد رسید واز آنچه که بوده نه تنها بهتر نخواهد شد بلکه ما بسوی جهنم میرویم .
بخوبی میدیدم که آن فریب خوردگان  علیرغم مشتهای گره کرده  دارند کم کم بسوی واپسا میروند  وکور کورانه دل به کسی بسته اند که حتی سواد کلام را نیز نداشت .

بخوبی احساس میکردم که این فریب خوردگان  بخیال اندیشه فرشتگان در قعر جهنم  فریب   آدمهای قدرت خواه   را میخوردند وکودکانه دل به سراب  سپرده اند .
 هر چه بود من امروز را پیش بینی کردم وزمانی که آن مرد بزرگ از دنیا رفت  تصویرکودکانه جانشین او  نا امیدی مرا دو صد چندان بیشتر کرد وخود او بخوبی میدانست که او تنها عروسکی دردستهای پنهانی است و هیچگاه جای پدررا نخواهد گرفت .

وچنین بود که ان احساس بیدار من به همگا ن میگفت راهرا غلط میروید ! من دعوی غیب گویی ندارم پیشگو هم نیستم اما این راهی را که شما میروید به ترکستان و هیچستان  ختم خواهد شد.

همه آنهاییکه خودرا دراین راه ذینفع میدیدند مرا سر زنش کردند امروز اثری از آنها نیست  آن روزها من هنوز خیلی جوان بودم وهنوز مشتهایم قدرت داشتند تا مردیررا ازپای بیافکنند و من این انرژ ی را صرف  نهالانی کردم که هرکدام بیگناه مانند گنجشهای تازه سر ازتخم بیرون اورده چشم بمن دوخته بودند  از ان یکی همه قطع امید کرده بودیم : آسوده بخواب  کسی باتو کاری ندارد تنها سکه هارا بشمار که کم نشوند :  بجای آنکه برخیزد وتن بکار ی بدهد تنها فریاد میکشید  ومن از پشت شیشه های باران زده با چشمان باران زده ام به آینده ای مینگریسنم که بسیار تاریک بود .

روی شانه های او نمیشد سوار شد پر بی رنگ وبی همت بود باید کاری میکردم .......
امروز دیگر  ازآن  گفته ها ثمری به دست نمی اید وآنهاییکه هم برخاسته اند شک دارم بتوانند قدرتی را دردست بگیرند امروز قدرت دردست سپاه است مگر آنکه ( او) از خودشان باشد  بقیه دیگر قدرتی ندارند مترسکانی هستند که تنها مردم را میترسانند .

اگر این گفته ها درست باشد که " تاریخ هر ملتی را  در ادبیاتش باید خواند " ویا شاعری یک نوع مکاشفه درمجهولات است !  بنا براین ادبیات ما رو به قهقهرا رفته وشاعران نیز در بخار اففیون حل شده اند به هماگونه که در گذشته از بخارات مغز علیل وبیمار خود  آثاری را  بیرون میدادند که تنها خودشان معنی آنرا میدانستند . هرچه بود برای ما به پایان رسید .

چند صباحی است که مردم این دیار بر ضد  رییس دولتشان برخاسته اند دولتی که  میل دارد خدمت کند اما هیولاهایی که با پولهایی سپاهیان وسایر معولین پرورش یافته اند آنهارا به کوچه وخیابانها فرستاده اند وما هرشب باید با صدای قاشق های سنگین بر قابلمه ها در سکوت چشم به اینده نا پیدا بدوزیم که مبادا دوباره مشتها گره شوند وفریب دوباره بر سراین قوم نیز فرود اید ویک دیکاتور دیگری  سوار شده  وبشود آنچه که برما گذشت واین قانونی است که باید  مو بمو به اجرا گذاشته شود .دنیا وقدرتمندان همین را طلب میکنند.
------
داغ کدام گریه در آن سوی این کوه 
نای مرا ز حسرت فریاد . سوخته ؟
آیا مسیح دلها 
آن نای خوشنوای  شبانی را
ودارایی زمانه را 
به هیچ فروخته 
در پشت این کوه که به همچشمی صلیب
گل میخ دکمه هارا  بر سینه زمین  کوفته است ؟ 
دل بان مسیح پاک سپرده ام 
تا اسمان  پریده  وبر گشته بسوی خاک 
را ببینم
خاکی  پرازگناه   ولی همچنان نجیب ........." صبح دروغین . نادر نادر پور " 
--------پایان
ثریا ایرانمنش / اسپانیا /29 ماه می 2020 ملادی برابر با 9 خداد ماه 1399 خورشیدی و... غیره !