پنجشنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۹۹

یک بعد از ظهر

ثریا ایراتمنش " لب پرچین " اسپانیا .
------------------------------------
اتفاق جالبی در بالکن خانه من افتاده است ! خیلی جالب ! کار گران رنگ کار بیرون از خانه را رنگ میکنند در داخل کاری ندارند  من در بالاترین  طبقه هستم بنا براین انها مجبورند روی نرده ها تاب بخورند واز پشت بام پایین آمده  دیوارهای بیرونی طبقات  را رنگ کنند کاری به داخل وبالکن ندارند  .اما امروز دیدم که چادر بالکن من بالاست آفتاب شدیدی درون اطاق را فرا گرفته وگرما داشت کلافه ام میکد  رفتم برای  آبپاشی گلها دیدم یکی از چادر ها بالاست ! تعجب کردم  به دخترک زنگ زدم که ایا تو  آنرا بالا کشید ی؟ گفت ! نه من خیال کردم که خود تو انرا بالا کشیدی میله اش هم وسط بالکن افتاده بود ! مدتی حیران بودم  از بیرون کسی نمیتواند انهارا وقفل سنگین ومحکم آنرا باز کند  بنا براین لابد از یک فرصتی استفاده کرده به درون  بالکن پریده اند !!! اکثرا باید پرده هارا پایین بکشم بخاطر کبوتران  که یا درباغچه مشغول عشقبازی ویا تخم گذاری هستند !! .و آنجارا به توالت تبدیل میکنند بیچاره گلهای باغچه ....... حال حیرانم .
مهم نیست . 
بیاد امیر عباس  "میم "افتادم  فرشته ای که سالهای پیش جلوی پایم سبز شد معاونت مدیر کل دستگاه را داشت  سخت دلداده وشیفته من بود زن داشت  . بدن بچه  برایم انگشتر ی نامزدی خرید برایم صفحه  میخرید برایم کتاب میخرید  اما من درخیال دیگری در اسمانهاسیر میکردم درخیال دشمن او  که داشت زیر پایش را خالی میکرد تا خودش به ان مقام برسد ورسید اورا پرتاب کرد به  بوفه یعنی ریاست بوفه ! سه زبان زنده دنیارا بخوبی حرف میزد تحصیلات عالی داشت بانکداری خوانده بود  وعمویش سناتور وصاحب امتیاز روزنامه معروف  ایران بود .... آه که چقدر _(خر) بودم ان روزها  چه روزها پیش مادرجانم میرفت واشک میریخت  ومیگفت اورا نصیحت کنید این مرد به درد او نمیخورد اما عشق این حرفهارا   نمیشناسد  هنوز انگشتر نامزدی اورا دارم  وانرا  پنهان ساخته ام تا کمتر احساس گناه کنم .
وروزیکه به عقد دیگری درامدم گریه کنان گفت ترا نفرین میکنم تا خوشبخت نشوی  ومن به اشعار  دکتر حمیدی شیرازی بسنده کردم وگفتم : 
کدام عاشق به معشو ق دشنام میدهد ونفرین میکند برایم سعادت را آرزو کن .! امروز از من خوشبختر کسی دراین جهان نیست !!!
دگر  او دراین دنیا نیست اما سایه او  را احساس میکنم و میدانم که  همه جا نگران منست ومیدانست که کلی ( خر ) تشریف دارم وخرمهره را از در تشخیص نمیدهم .
حال با آمدن این تحفه های امروزی باغبانان / چوپانان / دزدهای سر گردنه و لاتهای شهر نو  دیگر اثری از آن روزهایی شیرین وبیخبری وآن مردان تحصیل کرده ودرستکردار نیست هرچه هست درد است ودرد  وزخمهایی که التیام نا پذیرند .===
امروز با دیدن ویدیوهای آن امیر عباس  نمیدانم چرا چهره پر مهر ومحبت وسیمای نجیب او در برابرم ظاهر شد . امیر! امروزهر دو آزادیم  اما تو  زیر خاک خفته ای ومن روی زمینی راه میروم که هر آن ممکن است فروریزد . یادت گرامی وروانت شاد.ثریا 
یک بعد از ظهر داغ  روز پنجشنبه  ومیروم تا شمعی برایش روشن کنم .پایان