پنجشنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۹۹

به سر زمینم ایران .

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا .
---------------------------------

شبهای ارامی بودند  در یک دریای بی جنبش . گاهی فریادی بود از سر مستی وبی پروایی  وخشونتی که زایده عقب ماندگی فرهنگ و نوکیسه گی وتازه به دوران  ها رسیده بود .

آن روزها درقعر آن گرداب  عمرم داشت بی فایده به  پایان میگذشت  خیلی نوجوا.ن بودم وبی تجربه وهمیشه دو چشم خسته ام دچار خواب بود ودر بیداری نیز چیزی را نمیدیدم.

روی که از خوب خوش مستی چشم گشودم دیدم تا گردن درلجن فرو رفته ام وباید خودرا بیرون بکشم لجنی که دیگران برایم درون یک خانه بزرگ درست کرده ومرا مدفون ساخته بودند افکار عقب مانده وهنوز درگه  امام زاده ها بقای زندگیشان بود .

فرار کردم بامید آنکه در فراسوی آن سر زمین بتوانم  کمی ارامش را بیابم وکودکان کوچک  خودرا به ثمر برسانم برای روزهای خوب وساختن آن سر زمین وبه آنها بگویم که ملیت با دیانت فرق دارد اصالت با بی اصلی فرق دارد اصالت را نمیتوان با پولهای باد آورده خرید .

میان خواب وبیداری  مغزم میکوفت  وخاطرات بر سرم فرود میامدند  دلم بسوی شهرهای دوردست بود بسوی زادگاهم که دیگر جایی درآنجا نداشتم وکسی را نمیشناختم همه عوض شده بودند .
اما یاد آن روزگار  پیش چشمانم  نقش میبست در میان مشتی بیگانه که مرا نه مرا  فهمیدند ونه من انهارا  چون رویا درخواب راه میرفتم .
دلم انجا بود دلم در لابلای آجرهای خانه که نام اولین عشق را به ثبت رسانده بودم میچپرخید  درآن دوران هنوز دلها چرکین نشده بودند  ونفرت تا اینهمه بالا نیامده بود  تنها من غمگین بودم  ومیل داشتم به شهر کودکیم  باز گردم / 
آنرا ازمن گرفته بودند با بیرحمی تمام  باید بزرگ میشدم به زور بزرگ میشدم وراه وروش بزرگانرا فرا میگفتم  .
امروز دیگر نه مام  وطن هست ونه ارامشی  وهر گز هیچ بیگانه ای مرا خودی نمینامد  ویا اشنای خود  من بی نام وبی نشام  در راه دشواری که طی کردم .

هیچ همراهی نداشتم وهیچ همدلی وهیچ همرازی تنها  . دیوارهای سپید  وایینه های گوناگون  که هر روز تصویر تازه ای را ازمن به تماشا میگذاشتند .

دیگر میلی به بازگشت ندارم همه را بیازمودم همه فریب بودند همه ریا بودندوهمه در فکر سود  خود و من به تنها مردی میاندیشم که غریب در گوشه ای غربت در خاک خفته وهنوز چشمانش نگران  سر- زمینش میباشد  مردی که مارا ساخت وما اورا ویران کردیم این کار ماست درخون ما جریان دارد ویرانی را دوست میداریم ابادانی را مضر . وجای اوهیولاهارانشاندیم  وسر به سجده شان گذاشتیم 
 آه که چه ها دیدم وچه ها شنیدم وچه ها ضبط کردم در ذهنم تا روزیکه بتوانم انهارا به راحتی به روی یک صفحه بیاورم .
حال دراین فکرم که با مردمانن دیروز بیگانه ام و وبا آنهاییکه فردا خواهند آمد نیز بیگانه ام واین بیگانگی چه زجر بی نهایتی است .

واما تو ای مام میهن / مادر من دلت همیشه سبز باد که هیچگاه سر به نیاز به سوی کسی دیگر نخواهم آورد  غیر از روح تو که درمن دمیده است من خود تو هستم  مرا دیگر پناهی نیست / جایی نیست / تکیه گاهی نیست . پایان 
ثریا ایراتمش . اسپانیا / 21 ماه می 2020 میلادی برابر با اول خردادماه 1399 خورشیدی وغیره !!!