سه‌شنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۹۹

گم شدیم

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
--------------------------------
نه مارا گوشه گرم کنامی 
شکاف کوهساری  - سر پناهی 
نه حتی جنگلی کوچک که بتوان 
در آن اسود بی تشویش گاهی .......الف. ثالث /

در جایی خواندم که  اگر مینویسی چنان بنویس که نامت درجهان باقی بماند وگرنه دریک سوراخ بی نام ونشانی گم خواهی شد ! 
اما برای من نه نام مهم است ونه شهرت ونه مزایایی که ازاین راه به دست میاید من راه خودمرا میروم ودردهای روزانه خودم را مینویسم  روی سایر دیوارهای مجازی اگرچیزی بنویسی که برخلاف گفته وافکار واوهام  دیگران باشد دچا دردسرها وتوهین خواهی شد هنوز دود جناب اجل مصدق السلطنه از دودکش خیال  بعضی ها بلند است وهنوز آن حزب منفور توده وخورده هایش بنام اقلیتها واکثریت ها ودست آخر مجاهد ین  مانند علف هرزه درمغز سر خیلی ها رشد کرده وحتی ریشه دوانیده است پاک کردن آنها کار دارد به همین دلیل هم سر زمین پر برکت وبا شکوه ما در دست مشتی اراذل وچرند گو وبی سواد که تنها اسلحه جوابگوی آنهاست  - دارد جان میکند .
من با نام شاه ومیهن بزرگ شده ام  حال دیگر کسی نمیتواند تبر بردارد وشاخه هایمرا  هرس کند  ویا مرا از کمر ببرد  ویا بشکند ریشه ام به فغان میاید .

حافظ  والاتبار ما میسراید :
بهشت عدن  اگرخواهی  بیا با ما به میخانه 
که از پای خمت  یکسر به حوض کوثر اندازیم 

شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم 
نسیم عطرگردان را شکر در مجمر اندازیم 

یکی از عقل میلافد  - یکی طامات می بافد 
بیا کاین داوری هارا  به پیش داور اندازیم 

حال شبهای ما همه ازهول هوای تدین جان باختند  وسرود مستانرا دعای صبگاهی در ربود  وپایان داد  بجای اوای بلبلان - انکرالصوات  واذان از گلدسته های بی مصرف بگوش میرسند  وما هنوز مست سرودیم واواز دلکش ودر دیار کافران هنوز بخود میبالیم که انسانیم !  درشهری که صدها هزار جام می  پروخالی میشوند وما تنها تماشاچی هستیم  وبرای جواب ان بزرگوار  شاعر همیشه زنده ازاین بند پند میگیریم :
بهشت عدن اگر خواهی  برو بیرون ز میخانه 
که از پشت درت یکسر  به پیش داورت اندازیم 

نسیم عطر گردان را  به بوی زهد  بفروشیم 
شر اب ارغوانی ر ا به حوض کوثر اندازیم ......." شاعر توانا نادر پور "

و...دیگر زمان طلا نیست زمان خالی از بعد است  دیگر هر لحظه آن یک اکسیر نیست  بلکه درداست ونا پایداری  دیگر ضمیر ما آگاه نیست  وروزها وشبها به تقویم بی تفاوتی مینگریم ودرانتظاریم ! 
در انتظار دیدار عزیزان  ودرصبح جنون فریاد بر میداریم کجا شد انهمه  بینایی وتماشایی  وتنها صدای گریه غریبانه خودرا میشنویم  وبه آسمان بی ستاره  منیگریم که درانتظار هوای ( ابی ) دارد خودرا میاراید  تا بما بگویند  همه چیز ازازل  دروغ بود  ومن تنها از یک بلندی به خیابانهای خالی مینگریم  واز هراس دیگران نیز دچار شک میشوم  روبرویم تاآسمان  خانه ها قد کشیده اند  وچراغها همه روشند  اما درهای یگانگی همه بسته است . پایان 
ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 2020/ 05/ 19 میلادی برابر با 30 اردیبهشت 1399 خورشیدی وغیره !