یکشنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۹۹

خصوسیات ما !

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
----------------------------------
 همین بس است  ز آزدادگی نشانه ما 
که زیر بار فلک هم  نرفت شانه ما 

ما ملت منحصر بفردی هستیم دردنیا نطیر نداریم ( نمیدانم شاید درقبایل بدوی  این نشانه ها باشد ) ؟
اما ما ادعای فرهنگ وتمدن تاریخی را داریم وهیچکس  قبول نداریم اما چنان همیشه سرسپرده واسیر دیگیر میشویم که خودمان  را  وشخصیت مان را وذات خودمانرا فراموش میکنیم ! 
 کاری به بردگی وسپردن ملت ایران که خودرا دربست دراخیتار یک قوم بیگانه گذاشت ندارم . دیگر برای این حرفها دیر است  اما درهمین  محدوده خودمان دربین همین آدمهایی که نقش ( اپوزسیون) رابازی میکنند  اولا برای هر کلامی که میگویند باید یک سکه درون دهانشان انداخت  ودوم همیشه یک مدیر دارند ومدیر یک ناظم دارند وناظم یک مبصر !وبقیه همیشه اول مبصرا میپایند وبعد خوشخدمتی ناظم را میکنند  وبکلی ریاست فراموش میشود .
در کامنتهایی که زیر بعضی از این  نو رسیده ها میبینم  میفهم که کی ناظم است همه دسته گل وقلب وشادی نثار ناظم میکنند !
روزی روزگاری یک انجمن شعر وادب وموسیقی اصیل پیدا شد وماه هم خودرا انگل وار آویزان کردیم ریاست اولیه به عهده  یک مرد بود که درایران بسر میبرد مرا بعنوان مادر خوانده انتخاب کرد !!! وسپس یک  مدیره سر وکله اش پیدا شد که بیشتر اشعار ی  را که بوی  مذهب وعبادت و اسلامی میدادند قبول میفرمودند با عشق بکلی بیگانه بودند وعشق را تنها درعالم هپروت وبه آن کسیکه اورا نه دیده ونه نشانی از او دریافت کرده بودند انتقال میداند  خوشبختانه رابطه شان با این حقیر ناچیز که تنها یک چیز را میشناید آنهم ( عشق ) است خوب بود واحترامی بما میگذاشت واشعارمانرا مرتب به چاپ میرسناند وبه وبه چه چه  ها فراوانی نثارمان میکرد همه اورا میستودند رییس اولی بکلی گم شد خودش رفت جداگانه یک سایت دیگری درست کرد در راه عرفان وعشق واین گونه حرفها  آن انجمی تعطیل شد بخاطر بسته شدن یکی از راهها وهمه پرت وپلا شدند . 
من دیوان اشعار همه شعرارا دارم از قرن هفتم هجری تا قرن بیستم  وبیشتر اشعارا حفظ میکنم چرا که  اعتقاد دارم تنها رابطه  ما بادیگران همین شعر است  حتی سر لوحه نامه هایی هم که برای دوستنان مینوشتم یک بیت شعر نثارشان میکردم  بستگی داشت به موقعیت  آن شخص .
حال امروز پس از ماهها  بدون برنامه بدون هدف  سری به یکی ازاین یوتیوبها زدم  دیدم به به  گل و وبلبل  وسنبل است که برای یک  بانویی که گویا عزیز کرده آن مرد گوینده است میباشد ! 
باخود گفتم که " گوش اگر گوش تو وناله اگر ناله من  / آنچه البته بجایی نرسد فریاد است ...

 چهل ویکسال ما ازاین شاخه به آن شاخه پریدیم وازاین دستبوسی  به آن دست بوسی به آن یکی روکردیم من تنها بودم ودل به کسی بسته بودم که یگانه بود تنها سفر میکرد تنها میرفت همه اورا سرزنش میکردند تهمت میزدند نا سزا وناروا  -  و من  رویم باو بود وامیدم باو که اگر کاوه ای  بر میخیزد همان اوست . اوهم به دامن دیگری آویزان بود ونوکر دیگری تنها نبود من اشتباه کرده بودم .
حال دیگر نا امید شدم دندان را کندم وانداختم دور تنها درکنج دلم یک گوشه ای را باز کرده ام وشبها بااو راز ونیاز دارم  کسی که مانند ندارد .
فریدون مشیری در یکی از اشعارش گفته بود که کاوه آینده  یک زن است !! خوب این زن حتما معصومه خانم است یا کبرا خانم ! یا مریم خانم ! 
این زنانند که مردانرا میافرینند  وتربیت میکنند  شاهنشاه آریا مهر چرا انهمه به دین وقران چسپیده بود درعین حال فرهنگ غربی را نیز با دین شیعه مخلوط کرده بود مادرش بسیار مذهبی بود واورا آنچنان بار آورده بود  /
من به فرزندانم گفتم هرگاه بزرگ شدید  اگر میلی داشتید به راهی بروید خودتان انتخاب کنید من تابع هیچ آیینی نیستم تنها باید انسان بود ویک انسان حقیقی هیچگاه نه دروغ میگوید ونه فریب میدهد ونه خودرا برای فروش به بازار برده فروشان  عرضه میکند گرسنگی بخورید / سرما را تحمل کنید / در آتش گرما بسوزید اما تن به هیچ خفت وخواری ندهید  تنها باشیدمهم نیست وارد هیچ کلوب وحزبی نشوید  انسان باقی بمانید وهمان شد که من آرزویش  را داشتم  امروز دختر من بی هیچ شعاری وفریادی آهسته هرماه مبلغی به  یک مجمع خیریه  میدهد برای کودکان گرسنه وپسر من هر ماه به یک موسسه خیریه برای کودکان عقب افتاده ماهیانه میفرستد ودیگری در یک کمیته خیریه خود عضو است کمیته ای که برای سرطانیها کار  میکنند  نذر ما تنها خرید آذوقه  برای گرسنگان است واین  است راه درست انسان بودن وراه  عشق. پایان 
 ثریا / اسپانیا / 17 ماه می   2020 میلادی .