سه‌شنبه، اسفند ۱۷، ۱۴۰۰

هشتم مارچ


 روز جهانی زن را بعموم بانوان  جهان  تهنیت میگویم .

ثریا ایرانمش  ، لب پرچین . اسپانیا .

افسوس که دیر خبر دار شدم. در غیر اینصورت منهم بیرقی در دست میگرفتم وبه دنبال این زنان. تظاهر کننده میرفتم وآزادی زنان را طلب میکردم. اگر چه یک  نفر بودم واگر چه تنها بودم ،

اسارت  زن در میان دسته‌ای آلوده مردان  خیلی دردناک است. دردناک‌تر از یک غده  چرکین. سرطانی وچقدر آزادی خوب است وچقدر بدون مرد بودن خوب است وچقدر  تختخواب  تک نفره خوب است. خیلی چیزها خوب است مشروط بر اینکه. سطح توقع را پایین آورده وروی پاهای خود بایستی ومردانه حرکت کنی ،،

گاهی از کاری که کرده ام خیلی خوشحال وسر بلندم. ریاست را از او گرفتم وخود شدم رییس خانواده. به او طعنه میزدند  که زن ذلیل شده است اما برای من مهم نبود  میتاختم همچو یک اسب اصیل در راههای پر پیچ وخم کوهستانی نه از سرما ترسیده ونه از گرما ونه تشنه  دستها‌ای بی رمق او بودم  ،امروز همه چیز تمام شده  من أزادیم  را به دست آوردم مال ‌مکنت اورا بخودش واگذار کردم  خانه ساختم که توپ انر ویران نمیکرد. انر  بباد داد خوشبختانه دیگر من نبودم   درکنار بچه هایم. داشتم  به یک زندگی  کوچک ادامه میدادم. بارها به دنبالم آمد. بقول خودش قاره به قاره   اگر اروپا بود من امریکا بودم اگر ایران بود من اروپا بودم  ،

سختی ها زیاد بودند. طعنه ها و  بی لطفی های زنان شلخته وتازه به  دوران رسیده اما من همچنان مانند  یک کوه  استوار ایستاده بودم نه. از  سرما ونه از گرسنگی نترسیدم احتیاجی  به هیچ دست ویا پناهگاهی نداشتم خودم از نو شروع  کردم با  تنها هنری که داشتم خیاطی وپس از مدتها نویسندگی  که خوب  دومی به تعطیلی رفت  ،بچه‌ها بزرگ شدند ناگهان چشم باز کردم دیدم نوه هایم  یکی دانشگاهش راتمام کرده دیگری در دانشگاه است وسومی در. راه دانشگاه. ناگهان چشم باز کردم ودیدم در کنار نوه هایم سه توله سگ زیبا نیز  دارم عشقم به آنها افزون تر  از عشق به آن جناب رییس بود  ،

راهی دشوار آمدم  اما پیروزمندانه. امروز  بر تنها صندلی که به آن عادت کرده ام نشسته ام ‌ابدا به آن روزها وانچه را که نامش مال ومنال بود نمی اندیشم. خوشحالم که می‌توانم کتاب بخوانم بنویسم وبرای شما. افسانه بگویم . وگاهی تقی به سایر زنان بزنم که ،،،،شمابرده نیستید در سر سفره عقد در ازای چند سکه شما را میخرند  وسپس ارباب شما می‌شوند من مهرم را درجا بخشیدم حتی حلقه وانگشتری هم نه خواستم ونه داشتم  مهم خود او بود که متاسفانه توزرد از آب در آمد و،،،،، باقی بماند 

 پایداری زنان  باشرف وقدرتمنر را آرزومندم روز وزورکارتان شاد وپیروز باشید .

ثریا ، اسپانیا ، هشتم ماه مارس  دوهرازو بیست ودو میلادی .

هیچ نظری موجود نیست: