پنجشنبه، اسفند ۱۲، ۱۴۰۰

هفت پرده

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

مطربا ! عشقبازی از سر گیر  / یک دو ابریشمک فروتر گیر 

چونکه درچرخ  آردت  باده  / خانه  بر بام  چرخ اخضر گیر 

ملک هستی وبیخودی داری  / ترک سودای  ملک سنجر گیر ........." شمش تبریزی " 

انسان بی فردا  انسانی بی هدف انسانی قربانی وله شده در زیر دست وپاهای تکنو لوژی وبر باد رفتن خصوصیات انسانی ساختن غولهای بی شاخ ودم با دهان گشاد وبرده داری نوین در سطح جهانی !

باید برگشت وپرده هارا یک به یک بالا زد وفردا را به دست فراموشی سپرد . 

زندگی من هفت پرده دارد که تنها یکی ازآ نها سپید وپاکیزه ویکی نیم تاریک بقیه همه یک دست سیاهند  بنا براین هرگاه خاطره ای بر ذهنم مینشیند فورا پرده آخررا پایین میکشم .

پرده اول روشنایی بود باغ بود  زمین بود اب بود دریاها لبریز وهوا افتابی وصاف ودرختان غرق درشکوفه وبوی گلهای ارغوانی وسرخ وسفید ولاله های گلگون وسبزه زار طبیعی همه جارا اشباه کرده بود  با خود میگفتم" حتما فردا بهت خواهد بود این اول کار است .

بیآنکه بدانم فردا همه چیز مصنوعی وپلاستیکی خواهد بود .!

پرده دوم کمی نیم تاریک افتاده به دور از متن خانواده وزادگاه وچشیدن مهر پدری ودامان  وآغوش او !

پرده سوم ...نه  تاریک وسیاه است / پرده چهارم نیز همچنان سیاه است  پرده پنجم  کمی روشن تراست اولین فرزندم پای به جهان گذاشت ومن دنیارا در چشمان درشت وبراق او میدیدم  وبه زودی این پرده نیز تاریک شد. 

پرده های چهارم وپنجم و ششم تاریکی محض وپرده هفتم امروز است وفردایی نیز نیست .

دیگر اندیشه ها یم را بکار نمیگیرم  بی فایده است  ظروف اشپزخانه بی مصرف افتاده اند درعوض کیسه هال زباله انبوه تر شده ند زندگی  تبدیل به زباله شد ومردان همانند غول های بی شاخ وبی دم گاهی بادم با دهانی گشاد  در جهان نعره میزنند .

دنیای زیبای ما  درمیان مشتهای گره کرده یک پیر زن مردنی که اقبال دارد واز طایفه آن معجونهای  مافیا میباشد ومردکی مقوایی که هنوز جغرافیای جهانرا به درستی نمی شناسد مانند یک مومیایی ویک مانکن یک رباط اورا همان زنان هرزه حرکت میدهند  در آنسوی جهان خرسی به بزرگی همه کره جهان نشسته است دنیارا میان خود مانند یک هندوانه قسمت کرده اند وبا اسلحه نوک تیز خود مرا وترا واورا مورد حمله قرار میدهند " شما خود بخود خواهید مرد یا ازگرسنگی  که ما بشما خواهیم داد ویا در لباس مثلا رزم ویا بیماری های ناشناخته  / بزم دیگر به پایان رسید بزم های ما ازنوع دیگری است . خون را بجای شراب مینوشیم .

روزیکه در یک فروشگاه بزرگ انبوه ظروف چینی اعلارا رویهم انباشته برای حراج دیدم  آن روز فهمیدم دنیا دارد به آخر خط نزدیک میشود .

دیگر به ان ظروف چینی احتیاجی ندارند  بشقابهایشان از طلا ست وصندلی هایشان نیز طلایی ونقره است .

از همه بدتر بچه نوکرها وبچه زعیمهایعنی کارگران مزارع که روزی ما به انها اهمیت میدادیم و ارج مینهایدم امروز روی صندلی های  طلایی بی هیچ سواد وشعور سیاسی یا اجتماعی  مشغول نشخوارند .

انسان فردا دیگر  آینده ای ندارد وعجب آنکه صاحبان همین تکنو لوزی های پیشرفته نیز خود قربانی همان  ابزاری میشوند که بادست  خود آنهارا ساختند وبشریت وخصوصبات انسانی را ازجهان روبیدند وبه دست باد دادند.

حال تنها یک کشور قلابی وحهنمی بر دنیا حاکم است   که همه تاریخ را بخود اختصاص داده  وهمه پیامبران دروغین ر از آنجا صادر کرده است وبقیه نوکران اویند وبس .

حال چگونه میتوان درکنار یک مجسمه بی جان نشست واز او کمک خواست ویا به اسمانی که تنها محل رفت وآمد جت های جهنمی و کشنده میباشند به دنبال خداوند گشت  .

خدواند همان " سکه " است از طلا که درون صندوق های غیر قابل نفوذ  نشسته است .

مستی آمد زر اه  بام ودماغ  / برو اندیشه  ره دگر گیر  

از ره خشک راه بسیار است  / کشی بساز و  زو ره  تر گیر 

فارغم همچو  مرغ از مرکب  / مرکبم  را تو  لنگ ولاغر گیر 

گر نروید زخاک  هیچ انگور /  مستی عشق را مقرر گیر ....پایان 

ثریا ایرانمنش 03/03/2022 میلادی برابر با 2580 شاهنشاهی !


 

هیچ نظری موجود نیست: