دوشنبه، اسفند ۲۳، ۱۴۰۰

گفتگو


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد /بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد

بازی چرخ  بشکند بیضه در کلاه / زیرا که عرض شعبده  با اهل راز کرد......." حافظ شیرین سخن " 

به راستی ایکاش منهم در حد وتوانایی او بودم ومیتوانستم  گفته هایم را بصورت  شعر ودر پنهانی بگویم اما دیگر پنهانی واشکاری وجو.د ندارد حتی ساعت مچی دست تو ترا نیز  عیان میسازد وبه همه جا نشان تو هست .

شب گذشته برنامه  "حشمت رییسی را روی یو تیوپ نگاه میکردم ودیدم ای وای  که این دستورات نیز به او وهمه جا صادر شده که آنچه استاد ازل گفت همان را بگویید وپای از گلیم خود بیشتر بیرون مگذارید  آنچه را که ما میگوییم شما مانند طوطی تکرار کرده وبر باورهایتان  بیافزایید  / درغیر اینصورت فردا ممکن است که حقوق و ماهیانه شما قطع شود برق واب شما قطع شود ونان روزانه شما نیز  دیگر به دست شما نرسد .

بنا براین از این پس باید  تنها  مشغول ذکر مصیبت  ورنگ وروی صورت خودم باشم  وبر حال زار خودم بگریم  که چرا  پروردگار مرا و  پوست مرا سفید نیافرید وچشمان مرا به رنگ سبز یا آبی خلق نکرد ومرا تا جایگاه پریان بالا نبرد  که امروز درکنج این سردخانه  با پوشیدن صد  خرقه رویهم وکشیدن پتویی برسرم در زیر نور شمع بنشینم وبنویسم که : 

چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد  /نفس ببوی خوشش مشکبار خواهم کرد 

به هرزه بی می معشوق عمر میگذرد / / بطالتم بس از امروز کار ! خواهم کرد 

در گذشته چندان به بفکر پوست وموی خویش نبودم چرا که همه مرا زیبا میپنداشتند ومرا تحسین میکردند تا زمانی که به خواستگاری همسرم رفتم ! بلی من میبایست به خانه آن خا نم بروم  تا آن زنی که  از بالای صخره های سرد سیبری پای به سر زمین من گذاشته بود تا شاگردانی را تربیت کند  مرا ببیند وآری یا ونه خودرا به ما اطلاع دهد .

پسرش چیزهای دیگر درسر داشت میل داشت که خانه ای مستقل داشته  باشد وبه کار خودش برسد چه  بهتر زنی بگیرد با جهاز او به کار خود جامه عمل بپوشاند .

مادر شوهر مانند همان صخره های سرد بی احساس وکشنده بود  پس از انکه مدتی مرا ورانداز کرد یک چای جلویم پرتا ب کرد وپس از آن ما خارج شدیم /

فردا به پسر خودش گفت  » نه ! از نظر فیزیکی بسیار زیبا بود اما من رنگ پوست اورا دوست ندارم چرا که میل ندارم نوه هایم رنگین پوست شوند .....آن روز من برای اولین بار نگاهی به پوست خودم انداختم من سیاه پوست نبودم اهل جنوبم اهل کویر  سبزه بانمک ! همانند ان مس های سر زمینم که امروز به یغما رفته  نگاهی به پوست رنگ پریده وبی خون او انداختم وگففتم ترا بخیر ومارا به سلامت .

اما نشد وشد آنچه که نباید بشود باقی دیگر داسنانی است که باید در کتابی جداگانه نوشته شود 

واین رنگ پوست  باقی ماند تا زمانی که دختر هفت ساله من از من پرسید چرا رنگ پوست تو مانند مادرجان سفید نیست وچشمان تو مانند چشمان او  آبی وسبزوخاکستری نیست وموهای تو چرا مانند موهای او طلایی نیست ....ای داد وبیداد  اگر از جانب پدر بود حتما  گمان میبردم که حرام زاده هستم اما ازجانب مادر ؟ خوب تقصیر پدرم بود که مرا پس انداخت  ....اخر اواهل بم بود درکنار همان ارک بم ....طبیعی است که پوست من بیشتر به او رفته مانند همان خاک ارک بم .

حال دیگر برای این مطالب خیلی دیر است باید بفکر دوهفته دیگر باشم ........ایا ممکن است که مرا عمل نکنند ؟ وبگذارند خودم خودم را معالجه کنم ؟ ..... زندگی در بردگی  لطفی ندارد ....پایان

ثریا ایرانمنش .14/ 03/2022 میلادی  برابر با 23 اسفند شاهنشاهی !

هیچ نظری موجود نیست: