ثریا ایرانمنش …. لب پرچین … اسپانیا .
فرزندان عزیز من. از اینکه شما را به این دنیا هدیه. کرده ام سخت پشیمان شرمنده شما هستم ،
از صدای رعد برق وحشتتاکی از خواب پریدم ، باخود فکر کردم حتما یکی از بمب های برندگان جنگ به اینسو آمده است ،
حیران ترسناک وسط تختخواب نشستم تا صداهای بعدی وسپس ریزش باران . دیگر خواب نبود شکم گرسنه داشت فریاد میکشید. باید بر میخواستم .
خوب چه چیزی میتوانم برای صبحانه بخورم همه چیز برای من ممنوع است غیر از کمی شیر شیره آبی قهوه ای ساخته شده از شیر خشک رنگ شده بنام قهوه یا نسکافه.،
همین خوراک هر صبح وناشتایی من است ،
خوب ببینم از برندگان جنگ. چه کسی برند شده است ،
اوف ردیف آدم کوچولوها به همراه بانوانشان گویی یک امپراطور از خاک برخاسته همراه پوزه بند درمیان طرفداران بهره مند شد،آن از اش اشپزخانه. حالم را گرفت .
کجا بودیم،وبه کجا رسیدیم . خوب اخبار و خبرهای سیل وباران ،نه ، ردیف کامیون داران واعتصاب آنها ….
چه بدبختیم غذای روزانه ما دردست کمپانی های مواد غذایی است واینها باربرانند حال کم کم همه چیز در بازار گم میشود ویا سه مقابل قیمت اصلی بما عرضه میشود ،
در کذشته. هنگامی که. زنی درب خانه مارا میزد و تقاضای کار داشت مادر من اولین سئوالش این بود ،.نانپزی بلدی ؟ چون زن نانوای ما قهر کرده است اگر بلد بود وارد خانه میشد ردیف خم های آرد در زیر زمین که از ده میامد با آسیاب دستی ،
اه ،،،،،زندگی چقدر شیرین بود نان دست پخت خانگی چه مزه ای میداد تا کم کم ما عاذت به باکت یا نان لوله ای کردیم کالباس. آمد ژامبون آمد وسپس گوشت خام دودی آمد و جای سبزیجات خالی شد و همه چیز به زیر چادر رفت. به همراه مواد مصنوعی ژنتیکی .
همه پروار شدیم مانند باد کنک های تو خالی نشستیم به تماشای رژه مردان کوچک .و……دیگر چیزی نیست
حال نگران آینده شمافرزندانم هستم ونگران فرزندان شما که در یک أیینه تیره وتازیک اتیه خودرا تماشا میکنند. بیحوصله میشوند . و……بقیه بماند ،
ثریا . شانزدهم مارس همان سال بیست ودو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر