پنجشنبه، اسفند ۲۶، ۱۴۰۰

چه زیبا بهاری !!؟؟

 

ثریا ایرانمنش  ، لب پرچین ، اسپانیا .
نه بر اشتری سوارم  نه چو خر به زیر بارم. ،،،،، نه خداوند رعیت ،،،نه غلام شهریارم ،
نمیدانم این اشعار سروده کیست اما مرحوم بانو. هر وقت به خانه ما میامد ودوگانگی زندگی ما را میدید همین شعر را زیر لب زمزمه میکرد خودش تنها بود سالها بیوه شده بود تنها بود وتنها میزیست   از من خیلی بزرگ‌تر بود  مجهولات زندگی را خوب درک میکرد دراین حال میتوانست بین دو  نفر از ما یک میزان باشد با مرد من مینشست ودکا میخورد وتخته نرد بازی میکرد. به همراه  من مینشست باقلا پاک میکرد. وهمیشه هم ورد کلامش این بود که ،،،،خوب بعضی ها تجربه ندارند ،،.
امروز زیر دوش. به همراه آب گرمی که بر پیکرم مینشست واشکهایم را میشست ناگهان  بیاد این اشعار افتادم ،
چه خوب مجبور نیستم آن خاک سرخ رنگ را که معلوم نیست از کدام گورستانی برخاسته وسر تا سر این سر زمین را به زیر رنگ خود برده اتومبیل‌ها شیک وأخرین مدل هم زیر این خاک مدفون واز همه مهم‌ترین آن بناهای تاریخی. بازماندگان اعراب. نیز به رنگ سرخ در آمده اند ،،،،
از طرف دیگر سیل جنازه ها روی زمین در مرز جنگ‌های فرمایشی وفرسایشی  و زلزله بزرگ در ژاپن ،.خوب ! رفقا کم کم به مراد دلشان  میرسند  جمعیت کم وکم وکمتر می‌شود  کامیونداران هنوز در اعتصابند ومن خبر از داخل سوپر ها ندارم. چون احتیاج به غذا ندارم. ،
گاهی درویشی وگوشه گیری مزایایی دارد. یک هفت سین مینیاتوری.  چیده ام بدون دانه های سنجد خوب از عناب استفاده می‌کنم و……
شاخه درختان بید مشگ پشت سر گوینده وخبرنگار بود ،اه ایکاش می‌شد یک شاخه بمن  میرسید !
 از گل سنبل خبری نیست    گلها همه جمع شده تا روی جنازه های مانده بر زمین گذاشته شوند ،
أزادی ؟!!!!!  درکجا  پنهانی ؟.  در زیر چشمان  براق ونگاههای سرد ‌مرده ای که گاهی از پشت بعضی از. شیشه ها به تو دوخته می‌شود. ،،،، 
خوب تنها باید از هوا نوشت. هوا ابری دلگیر بارانی وچه بسا  رعد و برقی  هم. ناگهان در أسمان جرقه بزند. ومن ؟. در انتظار فرشته  نجاتم هستم تا. برایم غذا بیاورد  ویا خودم. چیزکی را سر هم بکنم. وقورت بدهم  تا زنده بمانم.  زنده بمانم. برایم  کدام زندگی ؟!  کدام آینده.   
روز گذشته برای پسرم پیام گذاشتم و،،،،، بغضم را فرو دادم. او زندگی می‌کند برای کار. نه کار برای زندگی  گرفتار است.  با این تحولات معلوم نیست سر نوشت او  به کجا ختم خواهد شد  ، وبیکاری در راه است و  چه خوب ،،،،، من در پایان راهم. راهی بس طولانی ‌دشوار بود تنها آمدم کسی  به کمکم بر نخاست  با پاهای خودم راه رفتم. دستم روی زانوانم بود و سرم  بسوی أسمان ،….
ای آفرید،گارا  ،،نگذار. بسوی شیطان  وشیطان پرستان. بروم ،،،،أیا صدایم را شنید ؟ 
گمان نکنم. هفت آسمان تیره وتار. به همراه  دود بمب های شیمیایی و،،،،،، بقیه اش بمن مربوط نیست    نه ،چگونه می‌تواند صدای ضعیف مرا از زیر دوش. حمام بشنود  با گرمی اشک‌هایم ،
 …پایان 
 چهار شنبه آخر سال   هفدهم ماه مارس بیست ودو ، 

هیچ نظری موجود نیست: