یکشنبه، آذر ۰۷، ۱۴۰۰

زیر تیغ دیکتاتوری

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

" داستان روز ! "

من از رنگ صلح مئ آندم  بخون دل بشستم دست / که چشم باده پیمانش  صلاح برهوشیاران زد 

روز گذشته سر انجام توانستم  سری به خیابانهای  رنگ پریده وبدبخت فلک زده با مردمی مرده  بزنم شاید بتوانم چند  تکه  زباله را که احتیاج داشتم بخرم ! درون یک فروشگاه  که سالهاست اینجا دهان بازکرده وامروز خودرا در راس بزرگترین فروشگاهها مانند هاردوس میبیند  توانستم چند شمع ومقداری  زباله دیگر بخرم درحین خرید مردی دست به شانه من زد وگفت " سینورا بکش بالا ! آه  پوزه بندم را کمی پایین کشیده بودم که بتوانم هوای بخورم آنهم چه هوایی ! در کنار صندوق  پرداخت پلیس گارد ایستاده بود سینورا ! اینسو نه آن سو  چه فرقی میکند> دخترم تنه بمن زد وگفت " هیس !! به درستی ندانستم  چه خریدم  فقط حرص داشتم ناهارا توانستیم دورازچشم عسس ها بدون پوزه بند درهوای آزاد صرف کنیم چند ساندویج مانده ! بخانه برگشتم  انقدر خسته بودم  که تنها گریه کردم  ازادی مارا ازما گرفتید  نفس ما را درون سینه هایمان حبس کردید قلبم ضربانش تند شده بود ....... سپس نشستم تابلتم را باز کردم  .! 

یک سریال بلند بالای ترکی به زبان فارسی به به  دیگر همان مانده این سریالها بعنوان تابلو درون حمام جای بگیرند ؟ اول آنرا نگاه کردم هنر پیشه نیمه ترکی نیمه قفقازی در سوئد به دنیا آمده  وملکه زیبایی ! وقهرمان مرد نیز زیباترین مدل وفوتباللیست بزرگ ونامی ترکیه ! اما داستان ؟؟؟؟ دراین فکرم چه روانش پریشی این داستانها را مینویسد وبه دست تهیه کننده ها میسپارد  همان افسانه های شوم قدیمی  آنکس که ندارد باید بمیرد  انهم با تیر بانوی دیوانه خا نه ! یا بانوی مزرعه تحقیرها توهین ها بی ادبی ها دراین فیلم بخوبی دیده میشد وچه راههای زشتی را جلوی پای جوانان میگذارند برای رسیدن به هدف رسیدن به یک گردن بند بدلی به یک مرد که شوهر دیگری ست ! نه ! فرق چندانی با فرهنگ پر بار ملت شریف امروزی ایران ندارد ویا جهان .

هنوز باید ببازار بروم  وبه کدام فروشگاه که مامورین شریف  وظیفه شناس از من پاسپورت  نخواهند ؟! 

وکدام خیابانرا میتوانم مستقیم بروم ویا راه را کج کنم به پس کوجه ها بزنم وپوزه بندرا از رروی بینی  بردارم  حیرانم آن مردک  چگونه مرا دیدبا انکه سرم پایین بود وداشتم چیزی را که نمیدانم چیست لمس میکرم تنها نوک بینی ام  بیرون بود مرگ برشما نفرت برشما بیزارم ازشما . 

دراین فکر بودم که چه آرام روی اقیانوس  جهان  قایق خودرا بسوی هیچ کشاندم بسوی " آزادی "  آهه !!! آزادی کسی در کنج زندان خانواده  دیکتاتوری  به دنیا بیاید وزیر تیغ دیکتاتوری بزرگ شود ودر زندان یک دیکتاتور دیگر به صلیب آویخته شود همیشه زندانی است درکودکی زندانی واسیر بیماری های گوناگون در جوانی اسیر وزندانی یک عشق ناپایدار وگمشده واین سرانجام که به آخرین نقطه  یک زندان جهانی  رسیدم . دوباره کریسمس شد دوباره دیوانگان از درون سوراخهایشان درآمدند وپشت تریبونها قرار گرفتند وقانونی جدیدیبرای حبس خانگی  دوباره را بمورد اجرا خواهند گذاشت  آهای دربریتانیای  صغیر میلیونها نفر فدای سر من شدند !!! جنازه ها کو؟ لابد پزشکان انهارا میخورند !؟ درسایر کشورهای اروپایی که درذهن من چه زیبایها یی داشتند  ایا کسی میداند درنروژ چه خبر است ؟ سکوت مطلق ! این ویروس به آنجا نرفته  ؟ شاید هم رفته ام اینهمه بلوا نکرده اند . هرساعت ده هزاردلار به سرمایه سازندگان سرم مرگ اضافه میشود  چرا هیاهو به راه نیاندازند وما  درون محبس  سرمان با سریالهای ترکی  آنهم ازنوع سطح بالای جامعه گرم است ارباب  ونوکر ورعیت و=حد وسطی ندارد هرروز  باید زیر دست ان دیوانگان  له شود مانند قانون جهانی قانون دستهای پشت پرد ه ونامریی .

 عیسی مسیح ؟ در کجا نشسته ای اسمان که فتح شد وتو درکنار پدرت نبودی حال کجا رفتی تو نوید باز گشت را به پیروانت دادی حال همه اسیریم وزندانی همه جهان غیراز اربابان  رعیت زندانی است دیگر حتی سیب زمینی قرمز هم که خوراک بردگان گذشته بود  در بازارا درون  ویترنیهای لوکس نشسته است بقیه جای خودرا دارند . 

من با خرقه پشمینه  کجا اندر کمند ارم / زره مویی  که مژگا نش زره خنجر گدازان زد " حافظ شیراز" 

پایان ثریا ایرانمنش / 28/11/2021 میلادی .


 

هیچ نظری موجود نیست: