پنجشنبه، آبان ۲۰، ۱۴۰۰

حواس من

 

ثریا ایرانمنش " لب پرچین "اسپانیا !

تجلی گه خود کرد خدا دیده مارا ..........

با این بیت از خواب بیدار شدم  گمان میبرم این اشعار باید از" صفای اصفهانی " باشد ! اگر اشتباه  نکنم  

خدارا نتوان دید که درخانه فقر است / به این خانه بیایید ببینید خدارا 

خدا دردل سودا زندگان است  بجویید/ مجویید زمین را ومپویید سمارا ! .......

همه اینها درکنج حافظه ام نشسته بود  وهمه حواسم در  گفتمان بقیه بود  چشمانم را باز کردم ساعت چهار ونیم  شب بود / اتش فشان همچنان طغیان میکند وزلزله های پی درپی به دنبال آن  یعنی جهنم را به چشم میبنیم  توریستهای زیادی  به این سو آمده اند ومغازه های زباله  فروشی بسرعت برق باز شدند دوربین / ماک / تی شرت !! وهقت هزار  خانوار آواره بی مکان بی جا وبی غذا / در پارلمان دعوا بر سر واکسن است نه رساندن کمک به این آوارگان وخانه برباد داده ها و شعله هایی که بسوی آسمان روان است ودود  همه جا را گرفته است . نه نباید حرف زد از واکسن وپوزه بن د نباید سخن گفت درغیر اینصورت برای همیشه زندگیت بلاک میشود !

از خودت بگو  از دیروز بگو هر شب با سروده ها وموسیقی بخواب میرفتی وصبح با اوای ساز بیدار میشدی زندگی جریان داشت هوا درهمه جا یکسان بود  نگاهت به دید ن هر چیزی  یکراست غرق تماشا میشد  بوسه بر لبهایت می نشست  لبی خاموش ترا از خواب  میرماند   وخاموش غرق بوسه میساخت  گوش غرق شنیدن آهنگهای زیبا بود ودر دلت عشق آهنگی دیگر مینواخت . در میان گلها به گل تبدیل مبشدی  ودر گفتار ا زهرچیزی بی نیاز   وبی نیاز از  همه ریا ها و  پندارها  میگذشت بیخبر از جهنمی که درراه است .

امروز هر خس وخاشاکی درجلوی تو  ترا به خاموشی وا میدارد  پرده ناکامی بر همه زندگی ها  کشیده شده  وهمه دریک خاموشی فرو رفته اند  ویا خودرا انکار میکنند  دیگر کسی از عشق سخن نمیگوید   درییراهه ها   وا مانده اند  وعشق خاموش در گوشه ای پنهان شده است . 

مدتهاست  که دیگر از درونم بیخبرم  از قلبم واز سایر اعضای  پنهانی پیکرم  خودرا رها ساخته ام  اما اندیشه هایم بین هزارها میچرخد  درخاموشی دل  نوای  سرنای عشق را در سراسر وجودم احسا س میکنم باید آنرا خاموش کنم  خاموسی آن یعنی خاموشی زندگی  یعنی از هم گسیختن تارهای  پیکرم  ورگهای جانم  آن تارها چنگ من میشوند ومن آنهارا  مینوازم .

نه نباید بیش از این سخن گفت  اتش فشان کار خودرا میکند  خس وخاشاکها هم کار خودرا  آنها مامورند  ومعذور .

دیگر بسوی وطنم نیز نمیروم  نمیدانم وطم کجاست  همه چیز درمن یکسان خوابیده  راهها بسته وهیچکس راه عبوررا نمیداند .

هر نوری از خود سایه ای برجای میگذارد خاموشی نیز سایه خودرا دارد  وهیج سخنی نیست که بدون سایه باشد . تسلیم نشان ضعف است  نور قدرت بیشتر دارد نو رمیسوزاند کلمات گاهی نیز میسوزاند  عده ای تنها درسایه ها خاموش نشسته اند  مانند یک مجسمه وتنها نظاره گرند  دیگر من درانتظار هیچ گفتاری نیستم  که از   میان آنها زیبایی وقدرت را بیابم  همه  امثال الحکم شده اند  .وهمه از دیروز میگویند  دیروز که دیگر در فضا گم شده است امروز را نمیبیند وفردای نیامده را در میان مشتهای بی رمق خود میفشارند .

نه ! نمیتوان خاموش نشست ویا لال بود  گاهی  خیلی کم این خاموشی  فریاد  دارد  وآنان که امروز مرا شکنجه میکنند وعذاب میدهند از لال بودن من لذت میبرند  اما دردهارا نمیتوان کتمان کرد باید فریاد کشید  نباید گذاشت چهره ات درخاموشی فرو رود وتبدیل به خاک شوی  باید با کلمات وعبارت پیجیده فریاد درونیت را عیان سازی  انسانی که خم شد  . تا میشود  ودوتکه میشود  وچند تکه میشود وسر انجام به خاک یا کلوخی مبدل میگردد . 

 باید چین بخوری حرکت کنی  وان تاشدگی هارا  که امروز با حیله وتزویر وریا  بما نشان میدهند  درمیان عفونتهای مغزی /  از بین ببری  مانند یک جویبار  اب روان جاری شوی . سیل شوی وبنیان کن . ث

پایان  1/ 11 .2021  میلادی !

هیچ نظری موجود نیست: