سه‌شنبه، مهر ۲۹، ۱۳۹۹

درخیال من

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا .


دریا به وجود خود موجی دارد 

خس پندارد که این کشا کش از اوست 

خیر ! "آی پد "  من مرد  که مرد دیگر روشن نمیشود برایش سیم جدید خریدم کلی ناز ونوازشش کردم درآغوشش کشیدم  . بیست وچهار ساعت تمام در زیر شارژ بود ....خیر مرد  خیلی دوستش داشتم بعد ازاو سه تا لپ تاپ وگوشی وغیره خریدم هیچکدام او نبودند همه خاطرات خوب من همه ترانه هایم همه عشقهایم همه عکسهایم درون او خوابیده بودند او همدرد وهمراز روز وشب من بود  شبها برایم موسیقی هایی را که نگهداری کرده بودم تا موقع خواب  پخش میکرد  کیبورد خوبی داشت خط خوبی داشت  خوب هرکسی عمری دارد حال اورا به نزد طببش میبرم اما اگر گفت مرده  بازهم  اورا نگاه میدارم !  اینهم نوعی دیوانگی است که انسان به بعضی از اشیاء دل میبندد انسانی که نیست دوستی که نیست حیوانات هم دیگر یا گرانقیمت شده اند ویا باید در فضای مخصوصی رشد کنند مانند سگ کوچک  نوه من  با قیمت سر سام اوری آورا خریدند  حال خانه عوض کرده اند  دختر خانم ازخانه جدید خوشش نمی آید مرتب گم وگور میشود وگریه میکند  لوس شده عکس اورا روی کوسنها چاپ کرده اند یکی هم نصیب من شده که روی صندلیم نشسته انصافا سگ زیبایی است خوشبختانه بزرگ هم نمیشود  از نظر قد وهیکل تنها عشق او پسرمن است آنچنان دلبسته اواست که اگر ساعتی او ازخانه بیرون برود گریه راسر میدهد وآنقدر  زوزه میکشد که همه اهل خانه را به ستوه می آورد   خوب هرکسی را شانسی داه اند  / 

بما هم شانس زندانی بودن ابدی را داده اند  درخانه ماد ردرون خانه ودر محضر همسر حبس ابدی  وامروز درخانه خودمان! زندانی نامعلوم .

روز گذشته خانم دکتر به همراه دو پرستار مهربان آمدند برای معاینه مانند فرشتگان باریتعالی هرسه زیبا وجوان ومهربان همه چیز خوب بود اما نگفتند چرا من شبها اینهمه سردم میشود ؟  شاید اطاقهای خالی وبی نفس  شاید هم ..... نمیدانم  تمام شب با کیسه اب گرم دربعل خوابیدم   ...... در حالیکه ابدا  عاد ت ندارم نه باکسی درون یک رختخواب بخوابم ونه کسی را بغل بگیرم اما این کیف آبگرم  دنیای من شد !!!!معلوم میشود پیر شده ام .

به همین دلیل هم امروز بجای گفته های عاشقانه درددل مینویسم  چیزی نیست بنویسم  کسی نیست که ازاو بنویسم خاطره ای نیست که از آن یاد بکنم  همه چیزها راازما گرفتند آهسته آهسته نرمک نرمک  وامروز دراین گوشه دنیا چه زبون وبیچاره افتاده ایم  مخاطب ما همین دستگاههای  تکنو لوژی میباشند که دلبستگی را نیز بما اموختند  دیگر لبی نمیخندد  تنها دردهای بی فرجام  هرروز شمارش میشوند  اینجا دیگر حریم رحمت نیست زندان  خورشید است  وجایگاه تاریکی ها . دیگر حتی میل ندارم به بالکن وگلهای خشکشده از باد   خزانی وبی اب بنگرم باغچه بی اندازه زشت وبیمار است امیدی هم به فردای روشن نیست همه درانتظارند! دراتنتظا رمنجی  !!!

پایان 

قریا ایرانمنش 20 اکتبر 2020میلادی .اسپانیا !

هیچ نظری موجود نیست: