چهارشنبه، مهر ۳۰، ۱۳۹۹

آخرین سوار

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا .


سعدیا ! هر دست  که دست دهد /  بر سر زلف  دوستان آویز

دشمنانرا بحال خود بگذار  / تا قیامت کنند و رستاخیز !

---------------------------------------------------

شب سیاه با ستارگان پنهان .و پیدایش به پایان رسید  یادم آمد که شب پیش  شام نخوردم حال فشار ضعف و گرسنگی مرا از خواب بیدار کرده است .! صبحانه!  مانند هر روز کمی اب قهوه ای درون فنجان کمی نان نه بیشتر نه کره / نه مربا / نه عسل نه پنیر  همه وهمه به راستی حالمرا بهم میرنند مربا ها طعم جوهر میدهند بعید نیست که اینها جوهر همان ماهی مرکب را به داخل مربا بریزند تا رنگ شود میوه  که درونش یافت نمیشود ! نان ؟ مشتی خمیر باد کرده ! از بقیه هم چیزی ندارم بنویسم  کم کم داریم به هما ن دنیایی که قبلا برایمان تصویرکردند وفیلمش را ساختند میرسیم اولین قربانی کره شمالی ومردمش هستند ولابد دومین ایرانیان  زیر فشار ظلم وبدبختی  با نگاهی  به شیشه مربا وقاشق درون آن ناگهان همان فیلم وحشتناک جلوی چشمانم ظاهر شد .

آسمان تاریک است وگویا هوا بارانی دریا درآنسو ساکت وارام  میلی به رفتن ودیدن آن نیز ندارم از همین گوشه میتوانم رفت وامدن کشتی ها وقایقهای ومامورین گمرک را که به دنبال قاچاقچیانند ببینم  دیگر از آواز ماهی گیران خبری نیست دیگر کسی در ساحل انتظا ر" مارینرو" را نمی کشد  با چراغ بادی وفانوس 

این تمدن  بجای آنکه برای ما اسودگی بیاورد مرگ را به ارمغان اورد مرگ چیزهای خوب ویادگارهای خوب و روزها ی آفتابی و پرواز پرندگان و آواز بلبلان در لابلای درختان  همه دریک کشتی سواریم روی اب  و همه به گذشته بر میگردیم هیچکس چشم به جلو ندارد ودیگر کسی نمیخواند  »ای چراغ ساحل آرزو مرا به خود بخوان » چرا که آرزویی دردل ها نمانده است تنها یک خوف نا خود آگاه ویک ترس از اینکه فردا چه خواهدشد !

اماشانه ضحاک هنوز سیر نشد وبه دنبال مغزها میگردد وخرید وفروش انواع تکه های بدن انسانها یکی از پر بها ترین تجارتها شده است  آ دمهارا بیهوه وبی گناه میکشند برای تکه های پیکر آنها هرچه سالمتر وقوی تر باشند آن تکه های باارزش ترند وخون نوزادان که درحلقوم اربابان  نامریی دنیا سرازیر میشود .

 قهوه ام را سر کشیدم درانتظار طلوع افتابم  تا شاید بتوانم از پشت پنجره تنها تابش آنرا ببیتنم  اما آسمان سیاه است .

اخبار لبریز از خبرهای وحشتناک است وحشتناکتر از زمان جنگ در بارسلوناا دیگر تختخوابی برای بیماران نیست اکثرا درکنج خانه هایشان جان میسپارند گورستانها دیگر لبریز شده اند  خوشبختانه میتوانند جسدها را بسوزانند  دیگر کسی در فکر مراسم ختم وبردن گلهای سرخ روی تابوت ازدست رفته اش نیست 

زندگی زیباست ! شیرین است ! ادامه دادن ان نیز دل و جرئت زیاد میخواهد .

روز گذشته مطلبی روی فیس بوکم برای شخصی نوشتم امروز نیمی ا زان گوشه صفحه لبتاب من بود !من روی گوشی ام نوشتم از خط کج ومعوج وکیبرد این لب تا پ بیزارم  اما برایم جالب است  عجیب نیست همه این  روزنه ها بهم راه دارند . خود اوبود ؟! 

او همچنان جهانرا میتازد ومیتابد تا به چیزی که میل دارد دست یابد وجلوی این ملت سنگ شده بگذارد  هر روزنه ای را  که باز میکنی تا مطلبی را بشنوی میبنی نام او درصدر قرار گرفته  وبصورت مسخره دارند اورا رسوا میکنند گویی تنها مزه وچاشنی برنامه های آنها وجود اوست !  چه زمانی دست از او بر میدارند؟ وچه زمانی براین سودای دل  ابی خواهند ریخت ؟ معلوم نیست  جالب است عده ای طرفدار ان نیمتاج هستند عده ای جمهویخواه عده ای بلبشو عده ای ا ازروی باد شکم حرف میزنند عده ای کاسه گدایی به دست گرفته پول جمع میکنند  عده ای درحال کلاه برداری علنی هستند  باز درآن میان اورا سوژه قرار میدهند .واقعا نمیدانم دلم بحالش بسوزد ویا خوشحالل باشم که نیزه ای است درچشم دیگران .

تنها وجه اشتراک میان من واو نفرت داشتن ازن عجوزه است که هنوز مانند کفتار پیر دور دنیا میچرد  

او نان خودش را میخورد  ودرخانه خودش نشسته  اما دیگران  همه بریک اشتر سوا رند معلوم هم نیست ساریان این اشترها  چه کس ویا چه کسانی میباشند .

بهر روی بقول آن مرحوم میگفت هرکسی را که تو انتخاب کرده ودوست داشته باشی ادم خوبی است احساس تودرست کا رمییکند من نمیتوانم ازاو نفرتی به دل بگیرم ویااورا سرزنش کنم او کاری به کار دیگران ندارد اما دیگران باو کار دارند جالب است که گفته های او   بیشتر درمورد کارهای خودش وامکانات سر زمینی است که دران زدگی میکند دیگران بافاطمه وصغرای  خانه ماهم کار دارند باز در آخر برنامه باید اورا رسوا کنند وجه شهرتی او به دست میاورد.........عدو شود سبب خیراین آخیرین سوار.

نفرت ونفرین براین بیدا دگریها  همه مغزها ضحاکانه عمل میکنند واحتیاج به یک چکش آهنی دارند .

مانند مصریان قدیم  سر آنهارا بشکافند شاید  آن زهررا بیرون بکشند !

گلبن عیش  می دهد ساقی گلعذار کو  / با دبهاری  میوزد  باده خوشگوار کو 

هر گل تو  ز گلرخی یاد میکند ولی  / گوش سخن شنو  کجا دیده  اعتبار کو

تمام ......پایان !  ثریا ایرانمنش 21 اکتبر 20220 میلادی / اسپانیا 


هیچ نظری موجود نیست: