چهارشنبه، مهر ۳۰، ۱۳۹۹

دلنوشنه

 ثریا ایرانمنش" لب پرچین"

هوا بی اندازه دلگیر است بارانی امد وتمام شد دیگر تا سال اینده بارانی نخواهد آمد !!! نیمساعت یکبارش پرسر وصدا وتمام شد 

تلویزیون را باز میکنم  همه کانالهای دارند میفروشند شاپینگ ویندوز ! از قابلمه تا کوتکس وکرم نرم کننده برای سکس !

حوصله بافتنی ندارم  چه روزهای خوشی بودند کنا ربخاری  گرم وتماشای فیلمهای  دختر شاه پریان ویا افسونگر ویا بقیه سریالها ی بامزه ترا سرگرم میکردند وبعد فراموش میشد  تمام ساعت بفکر آن بودی که تلفن زنگ بند وترا برای بازی دعوت کنند اگر کسی نبود تو دیگرانرا دعوت میکردم  هشت ساعت پشت میز بازی چهار بسته سیگار  عالمی داشت !

حال امروز در میان همه یوتیوپهای اشغال تبلیغاتی  آن قصه دروغین  زن پیراهن قرمز میدان فردوسی را یاقتم فیلمی که تهیه شده بود معلوم بود درخارج تهیه شده  تار بود وزنی که راه میرفت ایرانی نبود خوب ماهم کارمان فریب دادن وفریب خوردن است /

در انگلستان که بودم هنگامیکه نوار این خانم فرشته را میگدذاشتم میهمانان   فرنگی ما  از صدای او خوششا ن میامد میگفتند صدایش سکسی است !!!!

ازدواجم تصادف بود / عشق بود یا هرچه بود یک قدم بسیار اشتباه بود که درزندگیم برداشتم  پراشتباه بود .

مهم نبود مرد سرش گرم بود سرگرم پول درآوردن وخرج کردن برای زنان دیگر بخصوص عشق عجیبی به همسر برادرش داشت ! برایش خانه خر ید پالتو پوست قره گل خرید مخارج بیمارستان اورا میداد آنهم دربیمارستانها ی خصوصی انگلستان !  بمن مربرط نبود پول خودش بود ! خرج فلان دادن  صرف بواسیر مییشد او بواسیرش بود  وخانمهای خواننده  وغیره . ..... من را فلج کرده بود میترسیدم حتی سوار اتو مبیلم شوم وتاسر کوچه بروم  نه تنها نمیتوانی بروی تو نمیتوانی تو نمیتوانی  آنقدر میگفت تا یادم رفت راه بروم .ظهرها به خانه نمی امد درپای ان بانو میخوابید وشبها دیر  وآنقدر مست  که همه درگوشه ای خودرا پنهان میکردیم  ...... چاره نبود زن حق نداشت همه حق وحقوق درمیان مشت مردبود شاید  کاری  که من کردم یکنوع دیوانگی باشد اما از یک سفر چهل ر.وزه  استفاده کردم وکشورهای اروپایی را گشتم سر انجام تصمیمی گرفتم وناگهان همه چیز را بهم ریختم چمدان  خودم وبچه هارا بستم  وراهی سفری شدم که دیگر بازگشت نداشت لباسهایم هنو زدرون کمد آویزان بودندفرشهای گرانبهایم هنوز درون اطاقها پهن بودند وجهازی که برای دخترها تهیه کرده بودم هنوز جعبه هایش را بازنکرده بودم حیوانات گرسنه ریختند وهمهرا به یغما بردند اومست بود وسط اطاق زوزه میکشید . 

د ریک  آپارتمان یخ کرده در لندن  بچه هارا به خانواده های انگیسی سپردم برای فرا گیری زبان  آنهم خارج از لندن که دست او به انها نرسد وآنکه تنها سه سال داشت درکنارم ارمیده بود ا زدنیا بیبخبر تنها اسباب بازیهایش را میخواست . خوشبختانه او ممنوع الخروج شده بود ! با وزیر اقتصاد ودارایی ! دوسال راحت بودم  راحت ! سپس با قتنه وسوسه عمو زاده اش که میخواست خانه نکبتش را بما بفروشد راهی کمبریج شدم وبقیه اش دیگر بماند ......امروز از ان فرشها خبری نیست از آن بخاری وشوفاژ هم خبری نیست از لباسهایم نیز خبری نیست  اما یک چیز خیلی مهم دارم  ازادی !!!! وبچه هایمرا که مانند پروانه دورم میچرخند  اصلا نفهمیدم پولی که دربانک سپرده بودم چه شد برایم مهم نبود میخواستم فرار کنم درکمبریج باز همان افتها   امدند واطرافم را  گرفتند به  آنها گفتم بسوی افریقا فرار میکنم ......اما وارد شاخ افریقا شدم چقدر سخت گذشت چگونه گذشت ؟ امروز تنها روح من ازاد است  بقیه گرو اجتماع میباشد وخوب آزادی یعنی همین که روح تو آزاد باشد  آزادی سیاسی  ازادی نیست .

امروز بقول معروف بسته به دنیای خیالم وفردای محال .ثریا / چها رشنبه 30 مهرماه برابر با 21 اکتبر 2020 میلادی / اسپانیا 

هیچ نظری موجود نیست: