چهارشنبه، مهر ۲۳، ۱۳۹۹

روزگار دروغین

 

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 

هرکه شد محرم دل  - درحرم یار بماند 

وانکه  این کار ندانست - درانکار بماند 

 همه میگویند که  تاریخ راستین یک ملت  را باید درادبیات  آن کاوش کرد وخواند ونیز میگویند اگر شاعری  اشعار خودرا در مجهولات  سرود  باز همان مجهولات فروغی است که برتاریکی  می تابد ونهفته هارا بیرون کشیده وهویدا میسازد .

در میان شعرای ما از این مجهولات زیاد است وتنها چشم تیز بین وعقل بیدار میتواند آنهارا بیابد  متاسفانه اکثریت ملت ما  یا دچار بیماری ادیان شده اند وبرایشان ایات  غریبانه ومجهولات  همه چیز است ویا حوصله کاوش ندارند واسان خوانیرا ترجیح میدهند ودراین بین نباید نقش رسانه هارا نیز فراموش کرد در گذشته مجلات وکتابها را من میخواندم مانند فتنه علی دشتی یا جادو  همه را اسیر خود ساخته بود ویا ایینه محمد حجازی  وزمانی که اشعار نو ببازار امد عده ای دراین رساتا متبحر ودانا  توانستندچیزی بمردم بیاموزند عده ای هم نثری را نوشتند ودل دردهای کهنه خودرا با ما تقسیم کردند   وتاریخ ادبیات ما گم شد .دهخدا گم شد عمید گم شد  امرو زهم به قدرتی تکنو لوژی جدید کتابهای دیگران  درگوشه انبارها خاک میخورند ( برنامه لایو ها )  با مشتی چرند گویی سر مردم را گرم کرده وان ذخیره ناچیزی راهم که درکنج شعور خود پنهان داشته اند ازدست میدهند .

من نوشته هایم را تقدیم هوشیارانی میکنم  که دراستانه حوادث دنیا خطرها را ازدور دیده وشناخته اند وخودرا تسلیم هوی وهوسها نکرده وبا چشم بصیرت به دنیا مینگرند  آنها هنوز عقابی هستند درپرواز

آنها به دشمنان سر زمین من نپیوسته اند  .

داغ کدام عقاب  گریه هایم را درگلو بسته  وپای مرا از جلو رفتم باز میدارد  آن خاطره دوشین ؟  یا مرگ سیاوش  آن نای خوش نوا آن گلویی که خداوند  برآن بوسه زده وفرشته ها اطرافش را فرا گرفته بودند /

طنین آوای او وطنین گامهایش هنوز  درپشت سرم روان است  ودرصدایش رویش برگهارا میان حنجره طلایی او  میدیدم .

ای همیشه جاودان - تو از کدام تبار بودی تو از نسل شب نبودی تو از نسل خورشید بودی  درخشیدی مارا گرم کردی وخود پشت ابرها نهان شدی حال ما درسرمای اینده زمان چگونه میتوانیم خودرا بیابیم ؟ .

تو نشاط زمینرا در شب تولد باران دید ی! تو صبح بهاران را درمیان باغ ارم دیدی  واوای دلسوختگانرا شنیدی  - طنین آوای تو هنو ز درگوشم هست دیگر شبها به آوای تو گوش فرا نمیدهم میترسم - میترسم گم شوی .حال اقوام اجنه وبازیگران روی صحنه آدمکشان حرفه ایی بجان اموالت افناده اند .

طنین گام تو هرشب بگوش میرسد  ا زامدن تو خبر میدهد  

خوشا گذر تو بر زمان من .

ما امروز در  زمانی دروغین زندگی میکنیم هنوز باور ندارم  شاید کابوسی است که دست از سر ما برنمیدارد وصبح که روشن شود حتما این کابوس برطرف خواهد شد هنوز باور ندارم هیچ چیز را باور ندارم ویرانی یک سر زمین را بیماری ملتی را ومرگ سیاوش زمان را ....نه باور ندارم هنوز درخوابی وحشتناکم بامید صبح بیداری . 

پایان 

ثریا ایرانمنش- 14 سپتامبر 200 میلادی / اسپانیا /




انی سر

 زمین م 


هیچ نظری موجود نیست: