ثریا ایرانمنش " لب پرچین" .اسپانیا...
سینه صبح را گلوله شکافت / باغ لرزید وآسمان لرزید / سرب داغی به سینه هاشان ریخت
نرم نرمک سکوت بر میگشت / رفته ها ! آه بر نمیگشتند / آن رها کرده لانه های امید / دیگر ان دور وبر نمیگشتند
باغ از نغمه وترانه تهی است / لانه متروک ...آشیانه تهی است ............فریدون مشیری " شادروان "
زمانی که سر بازان رومی به زنان ودختران کشورهای زیر استعمار خود تجاوز میکردند تنها یکی از آنها ستاره شد وبه اسمان چسپید بقیه به درون دره ها ریخته شدند -تنها یک ستاره ابدی شد .
امروز که زنان ودختران ما به اسارت میروند دیگر هیچکدام ستاره ای نمیشوند همه به دره ها فرو میریزند وخاک میشوند تنها یکی به اسمان چسپید ! وجدا کردنش هم بسیار سخت است .
اروپاییان وامریکایی ها برای ایرانیان چندان ارزش والایی قائل نیستند ود رمورد آنها هزاران ضعف وعیب میشمارند هر چند خودشان از این عیبها بری نیستند آنهارا بد قول / عهد شکن دروغگو مینامند با احتیاط با انها رفتار میکنند آنهارا به تقیه و راه ر وش آن شعر سعدی " دروغ مصلحت آمیز به ازراست فتنه انگیز است " محکوم میکنند درحقیقت ایرانیان حتی مابین خود قول یکدیگر را نیز قبول ندارند ودر آخر سر میگویند بین تمام سر زمین مسلمانان آنها کم ارزش ترین میباشند ! حال از این هم بدتر شده است
امروز من ر وی یک مرداب دریک قایق شکسته نشسته ام ودراین فکر هستم که شاهنشاه ما ایا این طرز افکار خارجیانرا میدانست ؟ من خود یک ایرانی زجر کشیده ازدست هموطنانم میباشم فرار من برای همین بود نه از سر زمینم نه ازایمان آنها اما تحمل ریا ودروغگویان ودزدی پشت پاندازی را نداشتم .
آنهم ازتمام قشر اجتماع توقع نداشتم . ثانیه ای رنگ عوض میکردند رو د رروی تو دروغ میگفتند ساعتها روی صندلی مینشیم وا زغروب افتاب اینجا لذت میبرم اما این افتاب بوی سزمین مرا نمیدهد وبه هنگامی که ماه طلوع میکند گویی پشت خودرا بمن کرده است . این روزها هیچ صدایی غیر از عبور یک اتومبیل دراین خیابان خالی بگوش نمیرسد اما میدانم درآنسوی زمین شور وشری بر پاست مرده ها وزنده ها باهم مخلوط شده اند اندوه وتنهایی برای آن دلهایی که رازی برای گفتن دارند ودر آرزوی پیدا کردن یک همدل همزبان نشسته وزنده اند درد جانکاهی است . زمانی که مشغو.ل کاری باشم جای خالی آن بی همزبانی پر میشود نوشتن برای من یک همدلی وهمزبانی است من نمیتوانم بستر گلها ی سرخ را از یاد ببرم ونمیتوانم بوی گل لاله عباسی را فراموش کنم امروز همه چیز بوی گند ضد عفونی وبوی مرگ میدهد بناهای قدیمی فروریخته کوچه های کهنه وبوی خیابانهای کم نور ودست آخر زندانی بودن وساعتی زندگی کردن رنج آور است .ما تنها ملتی هستیم که نزدیکی صمیمانه ای ونزدیکی بهمرا هی را نداریم اگرچه قوم وخویش وهم خون باشیم.همه تنها پرواز میکنیم ساعتی رنگمان عوض میشود دقیقه ای احساساتمان تبدیل به دوستی شدید یا دشمنی میشود . انقلابی بوجود آمد اما ویرانی ببار آورد وآن ستاره رفت به اسمان مجلات سنجاق شد .
آه که دیگر دراین گسیخته باغ / شور افسونگری بهاران نیست / آه - دیگر دراین گداخته دشت ./
نغمه شاد کشتکاران نیست .پر خونین به شاخساران هست / بررنگین به شاخساران نیست . پایان
ثریا ایانمنش / 30 اکتبر 200 میلادی !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر