پنجشنبه، آبان ۰۸، ۱۳۹۹

دو خط موازی 2

 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا-

---------------------------------------

ای بخاری را تو جان پنداشته  /  حبه زر را تو کان پنداشته 

ای فرو رفته چو قارون درزمین  /  وی زمین را  آسمان پنداشته 

ای بدیده  لعبتان دیورا  .  لعبتان را مردمان پنداشته ..........شمس تبریزی 

روی همان دو خط موازی  راه میروم اگر  بین دو خط موازی دو 

 خط دیگر رسم کنم عشق ونفرت است که باز  آنهارا کنار هم میگذارم میشوند ریل یک قطاری که مرا بسوی یک سرنوشت نا معلوم میبرد .

راست بود من یک بخار  دل را یک جان شیرین پنداشتم ودیگر از این خطا ها نخواهم کرد  اگر آن گذشته ننگین دست از س من بردارد من خوشحالتر میتوانم  عشقهایم را ببینم وسعاد ت را لمس کنم  هرچیزی که مرا بیادگذشته میانداخت دور ریختم به قیمت ان نگاه نکردم یا شکستم یا بخشیدم  مهم نبود مهم این بود که جهره منفور آن شیطانرا درجلوی چشمانم مجسم نسازد ......

حال روی آن دوخط ایستاده ام مهربانی واز خود گذشتگی فرزندانم که بیدریغ است ودل شکسته خود که دیگر ترمیم نا پذیر میباشد .

اکنون دوباره تاریخ این زمان تکرار شده است  ودرمیان ازدحام مردم  دریک کوچه بارانی  از خود میپرسم ایا دوباره ما باران زندگی را خواهیم دید؟  دلم برای یک خیابان تنگ شده   دلم برای صدای یک شاعر  ویک خواننده کوچه باغی  ویا یک خواننده مردمی ویا یک نمایش  همه چیزها را ازما گرفتند ومارا زندانی کردند وهر  پانزده روز یکبار این زندان تمدید میشود  زندانی که دیوارهایش به وسعت اسمان است تنها اسمانرا میتوان دید وخیابانهای خالی را وانبوه  آشغالهایی بسته بندی شده بعنوان غذای روزانه مانند یک حیو.ان جلویمان ریخته اند .

چرا دراین زمان ؟  نمیشد صبر میکردید تا من زندگیم را تمام کنم ؟  هنوز چیز تازه را نفهمیده بودم تازه لیوانی اب خنک درمیان دستهایم بود که ناگهان همه چیز بهم ریخت این چه بازی ننگینی است که با ما میکنید ؟ .

ما دیگربا هم اشنا   نخواهیم شد حتی چهره های ادمیانرا از یاد خواهیم برد  ناگهان غولهایی با قمه وشمشیر بما حمله میکنند مردان خونخوار شده اند چه موادی درون مغز آنها بکار گذاردید که مردی در طول زایمان زنش جفت بچه اش را بلعید آنقدر گرسنه بود ؟  ما دیگر همه بیگانه هایی هستیم که بی اراده دور خود میچرخیم همان بچه های " تله تابیز"  ساعتی برای هوا خوری  وساعتی برای نفس کشیدن وسپس برگشتن به لانه ها 

من دیگر نام کسی را  را نمیدانم  حتی آن نامی که روزی برایم مقدس بود حال دراین ازدحام دحشتناک ودرجدال اقتصاد بزرگ جهانی   وخرید وفروش جوارح بدن انسانها ودرمیان جنگل آدمخواران ! نه این زندگی نیست نامش هر چه باشد زندگی نیست .

امروز در گوش ما هزاران سوره  آذین بسته است دیکر هیچ سوره ای کارساز نیست دل خودرا به چاپلوسی های ایننه خوش کرده ایم .پایان 

 یا ایرانمنش  29 اکتبر 2020 میلادی . 

هیچ نظری موجود نیست: