چهارشنبه، آبان ۰۷، ۱۳۹۹

صبح چهارشنبه

 درودی دیگر !

نه ! بیهوده با این لپ تاپ  عصبی شدم واورا ازخودم دور ساختم  وگفتم که نو آمد ببازرا کهنه میشه دل آزار بیچاره تازه هنوز یکسالش هم نشده !و برگشتم با احترامات فائقه ا زاو پوزش خواستم دیدم که بیشتر با من مهربان است تا آی پد مامانی درون جلد .

با او  تنها میخوانم / موزیک گوش میدهم وببازی کاناستا ادامه میدهم تا بحال که برنده بودم !

با این یکی با موش مشگل دارم !!!! موش بازیگوشی است هروقت دلش بخواهد گم میشود ویا اگر دستم روی صفحه جابجا شود آنچه نوشتم پاک میشود بعلاوه  میل دارد خودش بنویسد !هرچه دل خودش میخواهد مینویسد !!! صد بار باید برگردم وبگویم نه میم میم است وسیم سیم !!!!!حروف را دوبار تکرار میکنند  وگاهی ابدا یادش میرود حرفی را بنویسد !  بهر روی امروز که داشتم کمی جا ابچایی انجام میدادم دیدم همه چیز ما باید طبق سلیقه دیگران باشد ! تنها دردو اطاق پریزتلفن هست  وتنها یکی دو پریز برق  حال باید چند چراغ رومیز / بخاری برقی/ تلفن  خلاصه همه چیز را  باهم درون هم بپیچیم و اوکی !!!! زندگی د ربندگی  همین است حتی نمیگذارند بنده خودت واحساسات خودت باشی .

از پنجره به خیابان خالی مینگرم خیابانی که تنها گاهی یکی دوماشین عبور میکنند اما انصافا هوا تمیز شده است ! حال اگر جرمی درهوا هست انرا نمیدانم اما آسمان صاف وابی اسمان وستاره ها دیده میشوند  ما زندانیان درپشت شیشه های بسته شهررا تماشا میکنیم وبزرگان دراتومبیلها ی  بزرگ با شیشه سیاه از خیابانها عبور میکنند تا به میهمانیها بزرگ برسند ویا در اجتماعات مربوط به انتخابات شرکت کنند .

شاید تنها کسی باشم که انتخابات امریکا برایم کوچکترین ارزشی ندارد   وبه طورکلی  کار دنیا برایم  بی معنی وبی اثر وبی ارزش است برایم دیگر مهم  نیست چه کسی حاکم میشود زمانیکه تو مبیینی  چگونه بتو خیانت میشود به احساسات  ملی ومیهنی تو به احساسات درونیت دیگر همه چیز را رها میکنی  ومبینی که دنیا جای خود فروشان است خود فروشانی که با سوار شدن بر شانه دیگران پوله هاررا جمع میکنند تا بمصرف -آنکار- برسانند وهمه میدانیم ـآنکار- چیست   بیهوده نبود ازر وز اول از آن زن بیزار شدم حتی زمانیکه به زور  دردستگاهی که کار میکر دم مارا به کاخ بردند تا میلاد باسعادت ایشانرا تبریک بگوییم من دردورترین نقطه باغ ایستاده بودم وبه زورعکس گرفتم یک قلم دراز سیاه با موهای سیاه وصدایی ازته چاه بیرون میامد خوب قبل از پوشیدن چارقد مروارید دوزی بود .......دیگر بس است خودم زجر میکشم بگذار دیگران بوی گند لباس او را به مشام بکشند وافتخار کنند .  داستانرا دراینجا خاتمه میدهم . تا بعد .........ثریا / اسپانیا  / 28/10/2020 میلادی 

هیچ نظری موجود نیست: