چهارشنبه، آبان ۰۷، ۱۳۹۹

سلامی دوباره

ثریا  ایرانمنش .  لب پرچین . اسپانیا

ا 

این نوشتار را با قطعه ای. از اشعار کتاب  ،صبح دروغین، زنده نام نادر نادر پور شروع می‌کنم  

تا هم یادی از اوکرده باشم هم افتخار  کار جدید را روی ای پد  داشته باشم  او استاد بزرگی بود شاعری به تمتم معنا متعهد به ادبیات فارسی وافتخار بزرگ ما بود اما متاسفانه امثال این انسان‌ها. در میام ما بسیار اندکند  او دلخوشی چندانی به بریز و بپاش دربار گذشته نداشت وشوروش سال پنجاه وهفت را نیز یک صبح دروغین خواند .نام ویادش گرامی باد .

اینجا پرندگان سحر در من 

میلگذشتن از سر عالم  را  ، بیدار  می‌کنند

اما . ناگهان دیوارها. اسارت پنهانی مرا آشکار میکنند

اینجا ، مرا چگونه خواهی یافت .


من از میان مردم بیگانه  کسی را باغیرت از خویش نمبینم 

..........

این درست زندگی وساختار روح من است  روح من با او خیلی نزدیک بود امروز در میان عالم تنهاترینم  با آنکه در بوستانی سر سبز میان بچه ها هستم باز تنها ترینم آنها سخن عشق را به درستی نمیتوانند تعبیر کنند گفته های من بگوش آنها مانند قلو سنگهای کوهستن سر زمینم، سنگین است. من دریک رودخانه بر خلاف جهت آب شنا می‌کنم. هر بار آب طغیانش بیشتر می‌شود ‌نبرد من با رودخانه زندگی سخت تر تا به دماغه برسم بجایی که دیگر آبی نیست 

فوران کف با شدت بیرون میزند. آنجا دیگر نبرد اصلی شروع می‌شود یا ببر ویا بمیر  من مانند سایر زنان نیستم گویا قرار بود مردی قوی زاده شوم روی خشت عوضی افتادم با سرنوشتی عوضی تر. ‌تا امروز کار من مبارزه بوده است جنگیدن 




آن با پلید ها  چرا که بر دامنم چسپیده بودند. جنگ با دروغ ‌ریا کاری ها جدال با دزدها ‌سر انجام فاحشه ها م نرخ دار  که به عقد جناب سرهنگ در آمدند .

تو خواننده عزیز ومهربان من و در این صفحات مرا در آیینه خواهی دید  خوشبو ترین عطرهای جهان دربرابر یک مداد برایم بی ارزش است  خدا میدانداز داشتن ای صفحه که هدیه پسرم بود چقدر خوشحال شدم ‌دیگر مجبور نیستم آن نره خر قبلی را اینسو وانسو بکشم .

من در کنار مردمی بودم که همه در چهار چوب سود وزیان خود کار می‌کردند ‌می‌کنند  برای من راستی مهم بود  من همه را در اینه ذهن  خود ارز یابی می‌کرد  مردمان هزار چهره من تنها یک صورت داشتم   یا

زندگی امروز من در اینجا از پنجره بستهر فرا تر نمیرود ودر این دیار دری از سوی مهربانی که نامش هموطن باشد به روی من باز نمی‌شود همه از هم میترسند  وهمه از یکدیگر فرار می‌کنند  ودر نیای مجازی عاشق یکدیگرند  دراینجا صبح از نشان من شروع میشود

ثریا ایرانمنش  بیست وهشتم اکتبر دوهزارو بیست 

هیچ نظری موجود نیست: