شنبه، آبان ۱۰، ۱۳۹۹

مرگ ترادنبال می‌کند

 شنبه  

ثریا ایرانمنش 

هر کجا میروی  مرگ به دنبالت راه میاید  قبلا هم بود اما انرا  نمیدیدی حتی گاهی احساسش هم  نمیکردی اما امروز در کنارت راه می‌رود وبتو لبخند میزند

چاره  نداری. باید این میهمان  ناگهانی را بپذیری  دیگر حوصله هیچکاری را نداری  اشپزخاته بهم ریخته مهم نیست  میخواهی مربا درست کنی حوصله نداری دیگر میل نداری دستمال  سفره  هایت  آهار زده واطو کشیده کنار بشقاب‌ها بگذاری غذایی سلف سرویس است  زندانی هستی مر گ هم میهمان توست بتو مینکرد  دلت برای دوستانت تنگ شده ناهار هر یکشنبه  دیگر تمام شد هریک به سوراخ خود خزیدند  هر روز خبری تازه  وهرروز بر تعداد رفتگان  اضافه. زمین دیگر جای رویش سبزه  هارا ندارد  دیگر گلی از هم از زمین نمیروید. همه گلهار قبلا کاغذی حالا  پلاستیک هستند  اربابان در کنج خلوت خود نشسته اند  وترمومتررا دردست دارند  مسابقه کی تمام می‌شود ؟. کشتن برده ها  تربیت برده داران  از او میپرسم به کدام گروه گرویدی که چنین  بالا رفتی. درجوابم می‌گوید چه فرقی دارد همه یکی هستند ظاهرا جدایند اما در خلوت دست‌ها بهم گره خورده. میکویم تو هم مهره آنها هستی.  چه فرقی می‌کند  خانه ام گرم  است  وخلوتم  راحت ،

من به کنارم مینکرم مرگ دارد چای مرا مینوشد ،

پایان 

هیچ نظری موجود نیست: