یکشنبه، خرداد ۰۸، ۱۴۰۱

ستاره کان


 ثریا ایرانمنش. « لب پر چین » اسپانیا 

ستاره بدرخشید وماه مجلس  شد . دل رمیدهذ مارا انیس ومونس  شد 

زهره  . همچنان یک ستاره درخشان در غرب درخشیدی. در م‌وطن خودت ترا  زخمی کردند با اینهمه قلب مهربان تو انهارا بخشید وبا بغض از همانهایی که بتو ظلم کرده بودند  یاد کردی وخودرا در کنار آنها نشاندی . نیمه شب  بود. بیخواب بودم که این خبر بهجت اثر را خواندم. بتو افتخار می‌کنم. وبقول آن شاعر. در گذشته میدانم روزی کاوه ایران  بک زن خواهد بود نه از نوع زنان چرخنده و فراری ورقصنده. که هر کجا  دیگی بر برپاست آنها کاسه به دست آنجا هستند وخود نمایی میکنند .

اصالت تو مانند همان ستاره های. زاذگاهتر. در میان آن جمع. آنچنان درخششی.د آشت که همه به احترام تو بر خاستند .

تو از نوع در ماندگان سوم. نبودی تو اصالت داری واین اصالت در هر کجای دنیا می‌تواند محافظ تو باشد .

 میل داشتم بیشتر بنویسم اما. سگهای گرسنه . که هم این خبر برایشان ناگسار بود وهم عده ای را غرق شادی کرد. درانتظار اظهارات بردگی و زندگی بهرتو هستند در حالیکه خونی که از دل تو جاری شد آنها انرا به چشم دیدند وخندیدند اما..،،من درخلوتم گریستم .

تهننیت مرا  بپذیر که میدانم احتیاجی به آن نداری اما من بعنوان یک همشهری ناچیز وکوچک.  که بخوبی از اصالت خانواده تو أکاهم. بر خود لازم دیدم که دستی از أستین بر آورده ودرابن شادی شریک باشم ،

پایدار بمان. ‌بیاد این گفته  بتهوون باش 

که می‌گوید ،،،، هر کس خوب ونجیبانه. رفتار کند حتی بر بدبختی‌ها هم پیروز خواهد شد د وتو انر به اثبات رساندی .

 تقدیم به زهره امیر ابراهیمی که باید زهرا باشد !؟


ثریا . اسپانیا . بیست ونهم ماه می دوهزارو بیست ودو میلادی 

جمعه، خرداد ۰۶، ۱۴۰۱

بال پروانه


ثریا ایرانمش  « لب  پرچین » اسپانیا .

همه جا وهمه چیز  غرق در خستگی. وبیکاری  میکذرد  ،  وزمانیکه روح تو نیاز به  زندگی داشته باشد  رو به کدام سوی  باید کرد؟ 

نه بسوی  هوس ونه بسوی عشق ونه دیگر بسوی وطن و  باید درخاموشی وسکوت جان داد .

در أخرین سفری که به وطن داشتم هنوز دوستان قدیمی بودند وگرد هم أییها. بود. ‌بهانه ای بود که مرا به محفل بزرگ وباشکوه خود راه دهند. عجب که همه چیز عوض شده بود.   دیگر از آن صفای قدیمی. وبوی خوش مهربانی گذشته خبری  نبود ،

  لباسها همه شیک واخرین مدل از مارک های معروف ودرکنار من بانویی که معلوم بود تازه از زیر زمین خانه اش. به اوج رسیده با پوتین هایی از جنس ‌ پوست  مار سیاه ‌سفید. ،من نگاهی به کفشهای قدیمی واز مد رفته خو د انداختم.  ونکاهی به لباسهای آنها ، اوه،،،،عجب تفاوتی. تفاوت یک قرن ،

بانویی بسیار جوان وزیبا درکنارم نشست یک کت  دامن شاتل بدون بلوز بر تنش کرده بود واین دومین بار بود که اورا  میدیدم. یک پرنده به بزرگی یک دست از جنس طلا بر سینه اش نشانده بود    وگاهی دست میبرد به میان  سینه اش شاید. بتواند آن پرنده را. بیشتر به نمایش بگذارد ، 

روی بمن کرد وگفت : خوشا بخالتان  چقدر شما  آرامش دارید چفدر  آرامید ،.  گفتم دلیلی برای  پرخاشگجویی ندارم چند روزی  میهمانم  و بسوی کلبه  ویرانه خود بر میکردم ،

دوستی در گوشم کفت ؛ ایشان. همسرشان با. فلان  عضو بزرگ  مجلس . کارخانه فولاد سازی  را اداره میکنند ،

ناگهان  بنظرم رسید که از بالهای  أن پرنده. خون میریزد. آنچنان طبیعی بود که. رویمرا برگرندادنم ، سپس از جای برخاستم ،

 ومجلس را ترک گفتم .

 همه عوض  شده بودند حتی آن دوستان یک خانه درکانادار یکی در سانفرانسیسکو ‌ یکی در گلندل یکی در تهران.  ورفت ‌امد. آزاد پرداخت.  کلان خروجی ایوای همه عوض شده بودند. من چرا تا بحال متوجه آن مبلمان عظیم. وبیقواره نشده بودم. آن صندلیهای که پایه أهنی  داشتند با بک میز ارزان. وسفره روی زمین پهن میشد. حال تبدیل به بک تالار بزرگ وعریض وطویل شده بود ، 

گوگوش داشت میخواند. روی  گرامافون آخرین مدل ،،،،

 بیرون آمدم سر خیابان  یک. اتومبیل کرایه ای را یافتم وخودم.ر ا به خانه اینکه در آنجا میهمان چند  هفته بودم رساندم ،

نه آنجا دیگر خانه و وطن من نبود. آنجا یک غریبستان بود. همه خودرا فروخته بودند. با قیمتی که اربابان  برایشان. معین کرده  بود همه در آرامش میزیستند ،

خیابان‌ها عوض شده بودند. نامشان نیز عوض شده بود  در تا ریکی شب نمیدانستم در کجای شهر قرار دارم ، 

.وأن خانه قدیمی که متعلق به خودم  بود وهمسرم آنرا بنام دیگری کرده بود. رفتم و هفته بعد برای همیشه از آن سر زمین  خدا حافظی کردم  بدرود ای وطن ، بدرود ای مادر من ای میهن من. بدرود ،‌

امروز در این فکرم که چرا اینهمه آرامش دارم. وچرا دیگران حتی به این آرامش. نیز حسادت میکنند و  باز میل.د ارند. هستی نیمه کاره مرا زیر ورو‌کنند ،

نه ,  نباید از آن مردم توقع داشت که خاک میهن را ستایش کنند آنها خودرا میپرستند .  برایشان فرقی ندارد چه کسی اربابشان  باشد.  مهم آن است که آن میهمانیهارا هرشب بر گذار کنند. ولباسهایشان را به رخ هم بکشند ‌مبلمان جدید را وخانه های گوناگونشان را در سراسر دنیا وبا خریدن چند  پاسپورت ،

یک انسان یک تن. دآرد ویک روح. ویک وطن  . به هنگام درد وتنهایی تنها به درون خویش بنگر  هیچ نشانی از گذشته دیگر در آن نخواهی یافت ،

پایان 

در دنامه امروز /.   ثریا ایرانمنش 27/05/2022 میلادی 


پنجشنبه، خرداد ۰۵، ۱۴۰۱

أزادی برباد رفته

ثریا ایرانمنش .لب پرچین . اسپانیا، .

قبل از هر چیز سپاسم را تقدیم میدارم. به انهاییکه چه رهگذر بودند وچه خواننده روز گذشته سری به جعبه اسرارم  زدم. بد نبود در حدود ششصد و هشتاد  نه هزار نفر از آن دیدن کرده. بودند،

امید بخش بود. بنا بر این فریادم را بلند تر می‌کنم ‌میپرسم  که ،

شما به چه حقی مرغان را در قفس میکنید وانهارا شکنجه میدهید ‌میکشید ، به چه حقی شما زنان ومردان.  سر زمین مرا تکه تکه میکنید ؟

 سرنوشت آن زندانیانی که اسیر شما هستند با سر نوشت  ما که در کنج این قفس ها جان میدهیم گره خورده است . 

شما با لب خندان جنازه هارا از. طناب پایین میکشید ویا آنها. را به تیر غیب گرفتار میکنید که باقیمانده  غذای آنها بشمابرسد. شما روزی. پاداش این زندگی ننگین خود را به بدترن وجهی خواهید داد. .

بس کنید ، کلید زندان را به دست آنها بدهید بگذارید آنها نیز در آن خاک زار. متعفن باقی عمر خودرا بگذرانند درکنار  کسانی را که دوست میدارند . 

به آزادی آن رهگذرانی که به خاک خود عشق میورزند احترام بگذارید ، 

آیا میدانید احترام یعنی چه ؟  آیا بشما درس انسانیت داده اند ؟ یا تنها علف خورده اید وگوشت خام درندگان را وپروار شده ایدکسی نمیداند پس از ما  چگونه زمانه  در باره ما قضاوت خواهد کرد .

من همه هستی خود را از دست دادم  با اعتماد به دیگران درب خانه را باز گذاشتم شکمهارا سیر کردم. عریانهارا پوشانده سر انجام دزدها آنچه را که داشتم به یغما بردند آنها صاحبخانه شدند ومن آواره. دیگر هیچگاه روبروی کسی نخواهم نشست .

 درقفس خود زندآنیم خود خود را به زندان آنداختم به گناه کمک. شاید شما  کارتان بهتر از من باشد ،

اما ،،،،من کشتن را نمیدانم ، گوشت هم نمیخورم   لباسهایم همه از نخ درست شده اند  ومیدانم در دنیا انسان تنها یکبار.زندگی میکند ویکبار خواهد مرد من نامم ستاره است همان ستاره تنها در گوشه ای از آسمان بیرون از منظومه خود. راهم را برای ابد بستم وخود را گم کردم  ،

من به أن ترازوی طبیعت  سخت ایمان  دارم ومیدانم. میزانش درست است زنده مانده ام تا بیخردان وعاقبتشان را ببینم  دیگر میلی به پرواز در فضای بی انتها ندارم  . زیر لب زمزمه می‌کنم .تنها با گلها   ونه به روز شادی دیگر نمی اندیشم   .هر بار که صفحه این دستگاه را باز می‌کنم اعلان شرکت‌هایی را میبنم که تبلیغ  بخاک سپردن وسوزاندن مردگان را میکنند  عجیب است ! نه؟!حال روی سخنم با توست. با تو ای انسان اگر آرامش میخواهی  ومیل داری أزاد باشی  پس راستی را پیشه کن  واسرا را به قتلکاه هدایت مکن   وبه آن پرندگانی که در قفس نگاه داشته ای  بدان که روزی آن قفس جایگاه خود تو خواهد شد طبیعت  انتقامجوی سختی است واز حق خود نخواهد گذشت، .

ز پا فتادم و رویم بمنزل است هنوز /شکست. کشتی  و چشمم به ساحل است هنوز  پایان 

ثریا ایرانمنش .26/05/2022میلادی  .


چهارشنبه، خرداد ۰۴، ۱۴۰۱

خروش بی امان


ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا

اینکه بالا گرفته ، در أفاق ، نیست فوج کبوتران سپید ، که بر این بام میکنند پرواز .

رقص پرندگان  رنگین  نیست ،  اینکه از دور میشکافدنور 

نیست رویای بالهای  سپید ، در غبار طلایی خورشید .

این هیبت  که رفته تا الفاک   ، چتر وحشت گشوده  بر سر خاک 

نیست شاخ گل وشکوفه  وبرگ ، 

دود است  ابر است  وخون واتش است    ومرگ است.،« ف،‌مشیری »

سپاهیان با گلو له هاو توپ ها  

  وتانگها  در  گرد جماعت فرود آمدند. ودستور دادند ویران کنید همه را با کمک همان بمب های دستی .

ناله هایی از درون خاک بر میخاست ..اهای من زنده ام زنده ،

دختری هراسان  درخیابانها فریاد میکشید صبر کنید ویران نکنید.  هنوز زندگانی زیر اوارند  

اما مردی باخشًونت  چادر دخترک را برسرش کشید ‌،و گفت ساکت .

تازه خورشید روی ویرانه ها  نور خودر ا پهن کرده  بود که برق سر نگونگی ویرانگران. بر آن ویرانه سرا تابید .

هنوز صبح نشده بود که خیل. قاتلان سرازیر شدند  وزمانی که انوار  طلایی رنگ آفتاب بر چادر آن زن نشست ناله ای از زیر زمین بر خاست  ،،،،ما هنوز زنده ایم ویران  نکنید ما زنده ایم .

به تمام خبرگزاری ها سر زدم حتی انهاییکه در صندلیهای چرمین خود فرو رفته ودر افشانی میکنند وگرد کلاب هاووس میگردند . آیا خبری را بما می‌دهند چه شد چگونه شد ! چرا خوزستان اینهمه نفرین شده است ؟!  وایا تنها یک شمع من کافی است برای آنهمه مرده ،

دریغ  کسی نبود نا جوابی بمن بدهد ،.خدایان  نیز مارا تنها گذاشتند  وحال دستی بهم میمالند و گذری به (خبرهای روز) می اندازیم،،،، ! 

حال دیگر نه ماه در آسمان جلوه دارد ونه نور خورشید گرمایش اثری بر جای میگذارد می‌رود تا آن. لخته هارا پنهان سازد ‌بسرعت برق آهک روی آنها خواهند ریخت تا بویی بر نخیزد  ،

اهای مردم بیدار وبی غیرت خودفروشان دوره گرد این مرغی است که جلوی هر پنجره شما خواهد نشست وهجوم بی امان خونخواران برای نابودی هویت شما دست از آستین بیرون آورده. است درکنجی  بعنوان بک دنباله سر زمینی  آویزان خواهید شد وبه  افتخارات  گذشته تان فکر خواهید کرد. سر زمینی را  باطیب خاطر ومیل باطنی وهوس  به دست  راهزنان ‌قاتلان سپردید.  و….دیگر هیچ .خوزستان همچنان خون می‌دهد و هزاران شمع  روشن برای آنهمه خون کافی نیست …….پایان 

ثریا ایرانمنش 25/05/2022  میلادی .

سه‌شنبه، خرداد ۰۳، ۱۴۰۱

عشق در ویرانه ها


 ثریا ایرانمنش  « لب پرچین » اسپانیا 

روزی تازه شروع شده  در کنار خورشیدی که بی آمان میتابد. بهار است همان فصل مشکوک ‌بیماری زا از کنار نور خورشید که همه اطاق کوچک مرا پر کرده است. به ویرانه های دوردست مینگرم .

 در آن دیار سبز ‌خرم  به هنگام شامگاهان از میان چمن زارهای پهناور  سوی اطاق خود میرفتم بچه ها را . یکی جلو یکی عقب بسوی خوابگاهشان . راهنمایی میکردم  روزگارم در همان  شهر بزرگ وبا شکوه فراوان می،گذشت  من میرفتم تا با صدای زیبای خواننده. و رنگ  سازها. کم کم بخواب روم .

امروز دیگر از آن همه شکوه ‌جلال خبری نیست  حتی درختان کهن را نیز از ریشه بریدند  دیگر از فراز ونشیب شهر  اثری نیست دیگر از حضور  انسان‌ها مودب. با فضیلت نیز خبری نیست . هر چه هست دهانهای گشاد ‌ با کلمات مستهجن بیرون میاید وهوای ألوده را ألوده تر میسازد ،. امروز دیگر از آنهمه. سبزه زارها وگلهای خوشبو در سر زمین های کهن نیز خبری نیست همه چیز ناگهان عوض شد سرو های بلند جای خودرا به درختان رنگین چینی دادند   وکاخ هایبا شکوه . نیمه ویران در کنار کوهی از زباله وخاک. در حال پوسیدن هستند ، .

امروز دیگر از آن کاخ بزرگ  وبا عظمت با چهل چراغهای رنگین  چیزی بجا نمانده یک ساختمان حقیر  که دست ایام هر روز بر شکستن آن  گسترده تر میشود .

خانه امرا ویران ساختند آن خانه بزرگ. با سی وسه بوته بلند گلهای رز سرخ وچمن وگلهای اطلسی وبتفشه   آن خانه را با دستهای خودمان ساخته بودیم برای فرزندانمان  ناگهان ودست روزگار از آستین بیرون آمد  وناگهان  علف های خودرو وسبز های زهر آلوده جای همه چیز را گرفتند  ودیگر چیزی بر جای نماند .

در آن زمان شهر آبادان بود  این شهر با شکوه  که جزیی از افتخارات ما محسوب میشد  با حصار پر عظمت آن  وهر بهار مملو از جمعیت هایی میشد که برای گردش به آن سو میرفتند برای خرید اجناس لوکس  ودر مسابقه روی رود کارون با قایق ها شرکت می‌کردند برای  رودکار‌ون آواز میخواندند. اشعاری را میسرودند   .نا،گهان ارابه راهزنان از راه رسید  وگرداگرد  آن شهر. با یک جنگ ساختگی  آن حلقه پولادین درهم شکسته شد ،.حال در انتظار. شروع روزی دیگر هستم  در کنار. سر وصداهای نا هنجار ونا شناس ،حال در این ایام به پیرامون خود مینکرم  هیچ چیز نیست  نه از آن شکوه گذشته خبری هست ونه از آن عظمت  وخیابانها ومردمی  که سر بفرمان  داشتند  وچشم به افق  وروشنایی فردا .روزگاری در آن شهر  زیبا. خدایان . به نماز  می ایستادند نیازشان واقعی ولبریز از راستی  بود  ،امروز  آنهمه جلال وجبروت   بر باد رفت  آنهمه عظمت و افتخار  به غوغای  تبه کاران  که خودشان را  بجای مردان بزرگ گذشته   جا میزنند. نوکرانی که روزی. در درگاه اربا ب در انتظار تکه  استخوانی بودند حال بحکم تیر وسر نیزه وتفنگ همه مردم در جایشان  میخکوب شده اند  .همه این ها بر شما تبه کاران آن ارزانی باد  من از جمله شما  نیستم  زیرا عشق برای من  از همه آن چه که شما دا رید والاتر است عشق به انسان پایان 

ثریا ایرانمش  24/05/2022  

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۴۰۱

ایران اسیر


». اسپانیا  ثریا ایرانمنش .« لب پرچین » 

یکبار دیگر چندین سال پیش نوشتم  ، ای سر زمین اهورایی من ای اسیر ودربند  آنجا که ما در خواب عشق فرو رفته بودیم آنجا که جایگاه  بهترین صنایع جهان بود  آنجا که رستم دستان زاده شد ودیو سپید را در کوه زندانی کرد. .

ایران اسیر . از بلند ترین قلعه های الوند  ما دریا را  می دیدیم  ودر آن روزها ما آزاد  بودیم  اما ،،،،آگاه نه !

 در انزما ن پادشاهان بزرگ  بر صخره های   بلند  هزاران کشتی  را تماشا می‌کردند وهزاران سر باز. گوش بفرمان ،

امروز کجا هستند. واین دیوان از کوه فرار کرده عقده ها واینده منحوس خودر را تا قعر آفریقا برده اند وگوش کودکان ونوجوانان را با اندیشه های کثیف  وألوده. ، خود پر کرده اند ،.

از اسارت آن سر زمین وان ملت بمن هم سهمی رسید  اما از گذشته پر شکوه خود راضی هستم ،

بر خوشبختی های دیرین گریستن کاری  بس  ناجور ونارواست   پدران واجداد ما  خون‌ها.ر یختند  وزیر همان خاک ارمیدند  زمین  را سینه خیز پیمودند تا دشمنانت را  بیرون برانند. آنها نمیدانستند دشمن در درون خانه. لانه کرده است .

هیچکس جوابی نمیدهد مردگان همه سکوت کرده اند و زندگان همه مرده اند بازار برده فروشی رواج دارد  خواننده افغان. میخواند که بیا سری به حافظ اندازیم و با او می در ساغر اندازیم او نیز مانند ما سر زمینش در اسارت است  .

دیگر نه به ماه مینگرم ونه به خورشیدتابان که روزی گرمایش بمن جان میداد وامروز جان ستان  من است  دیگر  به آهنگی گوش فرا نمیدهم  ودیگر  نخواهم گریست  چرا. که چشمانم نیز. به خشکی نشسته اند .

حال میل دارم که مرا با شراب غسل دهند ودر میان خوشه های انگور مرا به آتش بکشند تا دودی معطر بسوی تو بفرستم ، ای سر زمین دلیران و شاهان . که امروز در نکبت وبدبختی در میان مشتی  سوسک ومار ومور داری جان میدهی ،.ترا ستایش می‌کنم واز دور با چشمانی  لبریز  از اشک به تو درود  میفرستم.. 

نمیدانم آیا روزی أزادی ترا خواهم دید یا نه به هر روی دیگر در آنجا زمینی ندارم تا  انر شخم زنم واز نو بکارم ،

بدرود ای سر زمین  اهورای ودلیر من ایستاده بمیر .پایان  /// ثریا ایرانمنش . 18/05/2022 میلادی