پنجشنبه، خرداد ۰۵، ۱۴۰۱

أزادی برباد رفته

ثریا ایرانمنش .لب پرچین . اسپانیا، .

قبل از هر چیز سپاسم را تقدیم میدارم. به انهاییکه چه رهگذر بودند وچه خواننده روز گذشته سری به جعبه اسرارم  زدم. بد نبود در حدود ششصد و هشتاد  نه هزار نفر از آن دیدن کرده. بودند،

امید بخش بود. بنا بر این فریادم را بلند تر می‌کنم ‌میپرسم  که ،

شما به چه حقی مرغان را در قفس میکنید وانهارا شکنجه میدهید ‌میکشید ، به چه حقی شما زنان ومردان.  سر زمین مرا تکه تکه میکنید ؟

 سرنوشت آن زندانیانی که اسیر شما هستند با سر نوشت  ما که در کنج این قفس ها جان میدهیم گره خورده است . 

شما با لب خندان جنازه هارا از. طناب پایین میکشید ویا آنها. را به تیر غیب گرفتار میکنید که باقیمانده  غذای آنها بشمابرسد. شما روزی. پاداش این زندگی ننگین خود را به بدترن وجهی خواهید داد. .

بس کنید ، کلید زندان را به دست آنها بدهید بگذارید آنها نیز در آن خاک زار. متعفن باقی عمر خودرا بگذرانند درکنار  کسانی را که دوست میدارند . 

به آزادی آن رهگذرانی که به خاک خود عشق میورزند احترام بگذارید ، 

آیا میدانید احترام یعنی چه ؟  آیا بشما درس انسانیت داده اند ؟ یا تنها علف خورده اید وگوشت خام درندگان را وپروار شده ایدکسی نمیداند پس از ما  چگونه زمانه  در باره ما قضاوت خواهد کرد .

من همه هستی خود را از دست دادم  با اعتماد به دیگران درب خانه را باز گذاشتم شکمهارا سیر کردم. عریانهارا پوشانده سر انجام دزدها آنچه را که داشتم به یغما بردند آنها صاحبخانه شدند ومن آواره. دیگر هیچگاه روبروی کسی نخواهم نشست .

 درقفس خود زندآنیم خود خود را به زندان آنداختم به گناه کمک. شاید شما  کارتان بهتر از من باشد ،

اما ،،،،من کشتن را نمیدانم ، گوشت هم نمیخورم   لباسهایم همه از نخ درست شده اند  ومیدانم در دنیا انسان تنها یکبار.زندگی میکند ویکبار خواهد مرد من نامم ستاره است همان ستاره تنها در گوشه ای از آسمان بیرون از منظومه خود. راهم را برای ابد بستم وخود را گم کردم  ،

من به أن ترازوی طبیعت  سخت ایمان  دارم ومیدانم. میزانش درست است زنده مانده ام تا بیخردان وعاقبتشان را ببینم  دیگر میلی به پرواز در فضای بی انتها ندارم  . زیر لب زمزمه می‌کنم .تنها با گلها   ونه به روز شادی دیگر نمی اندیشم   .هر بار که صفحه این دستگاه را باز می‌کنم اعلان شرکت‌هایی را میبنم که تبلیغ  بخاک سپردن وسوزاندن مردگان را میکنند  عجیب است ! نه؟!حال روی سخنم با توست. با تو ای انسان اگر آرامش میخواهی  ومیل داری أزاد باشی  پس راستی را پیشه کن  واسرا را به قتلکاه هدایت مکن   وبه آن پرندگانی که در قفس نگاه داشته ای  بدان که روزی آن قفس جایگاه خود تو خواهد شد طبیعت  انتقامجوی سختی است واز حق خود نخواهد گذشت، .

ز پا فتادم و رویم بمنزل است هنوز /شکست. کشتی  و چشمم به ساحل است هنوز  پایان 

ثریا ایرانمنش .26/05/2022میلادی  .


هیچ نظری موجود نیست: