جمعه، مهر ۱۶، ۱۴۰۰

نوستالوژی

 

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

روز گذشته با کمک دخترک نازنینم  دست به یک  خانه تکانی زدیم ! آه....... چکمه های آن زملن  و...... صفحاتم که همه بهم چسپیده درون یک چمدان  صفحاتی که دیگر نه از سازندگان  موسیقی  خبری هست ونه از مردان ان زمان ونه از " وزارت فرهنگ وهنر "  صفحات کلاسیک گویی  داشتند بمن دهن کجی میکردند  دو صفحه اهدایی دوستی ( فرهاد دهخدا) که امین الله حسین برای تخت جمشید آنرا ساخته بود !  خوب مهستی را به دورانداختم وان پیرمرد  که در مدح علی میخواند نیز رفت به درون سطل زباله  نوارها ا رشیو گلهای رنگا رنگ ! چقدر من هزینه انها کرده بودم وتنها چیز ی بود که در  درون چمدانم جای داشت نه فرشی نه نقره ای ونه طلایی ! حال برای  آنها گریستم دوستان خوب آن زمان من که به هنگام اندوهم مرا یاری میدادند صدای موسیقی همیشه در خانه پیچیده بود اجازه بیرون رفتن نداشتم حتی خرید سوپر را دیگران برایم انجام میدادند سلمانی درخانه بود من یک زندانی بودم  سی وچند سال تنها همین صففحات مرا زنده نگاه داشتند  / ریمسکی کورساکف / شوپن . بتهون   وآلبوم کاملی از اساتید موسیقی کلاسیک در کنارش چند صفحه نیز از گلها بود و آوای موسیقی نات کینگ کول .حال گویی روبرویم با لباس های  پاره وزار ونزار بمن میگفتند این رسم نگاهداری  وپرستای ما نبود درون یک چمدان  زیر تختخواب ! انهارا بیرون کشیدم البوم های اشعار بزرگ ایران با صدای پروین سرلک وموسیقی اصیل ایرانی . گویی مردگانی بودند که از زیر خرواررها خاک آنهارا  برون کشیدم وسر درمیانشان گذاشتم وگریستم  .چگونه ما خودرا ازدست دادیم وهرروز  به چرندیات  آن مر دان وزنان روی آن تابلت گوش فرا دادیم  برای کی وچی  " اپوزیسیون مسخره .... مگر قبلا ما اینکاره بودیم ارام بودیم اگر چه درزندان خانگی بودیم اما همه چیز بود سر زمین داشت بسرعت پیشرفت میکرد وروبه جلو میرفت هوس های یک " بانو" همه چیر را بهم ریخت .  به پارگی جلد صحاتم مینگریستم روزی برای انها قفسه ای ساخته بودم که تک تک آنهارا درون قفسه بگذارم وبرای نوارهایم نیز جای مخصوصی داشتم  عشق من همین موسیقی بود وپیانویی که درگوشه اطاق خاک میخورد .

 دلم گرفت . گویی پیرزنان وپیر مردانی  با کمر خم دارند خودرا جمع میکنند   آنهار ا به اطاق نشیمن منتقل کردم شاید درامان  بمانند تا بتوانم گرامافونی تهیه کرده ودوباره به آوای موسیقی گوش فرا دهم .

تمام شب درد داشتم وتمام شب گریستم برای زندگی بر باد رفته  زندگی " هما سر شار" را میدیدم که چگونه شکافت وجلو رفت چرا همسری  داشت که پشتوانه او بود ومن همسری داشتم که سد راه من بود درخانه زندانی بودم برای خرید لباس میبایست خودش مرا به بوتیکی میبرد !!! برای خرید عطر میبایست طبق مشام او عطری بخرم ایرادش این بود که آلرژی دارد!!!!همه انرژی جوانی  من دریک بیهودگی گذشت وهمین صفحات وموسیقی بود مرا زنده نگاه داشتند  تا موقع فرار از زندان که رندانه  عمل کردم خانه را باتمام زیبایی واثاثیه ان ترک کردم  وهمین صفحات وچند کتاب از ( پانصد وهشتاد " کتاب  باخودم آورم  بقیه را نمیدانم چه کرد؟. 

حال این صفحات با جلد های کهنه ورنگ روی رفته جلوی من نشسته اند ومرا مینگرند ومن برایشان میگریم وهنوز امید دارم شاید روزی دوباره توانستم از آئها استفاده کنم . گور پدردنیا ومردمش . مگرچقدر عمر دارم که آنرا به پای چرندیات این مردان وزنان ناشناس صرف کنم . شاید دوباره خودمرا  یافتم   شاید دوباره . ؟ کسی چه میداند .پایان 

 ثریا ایرانمنش  08/10 /2021 میلادی 

پنجشنبه، مهر ۱۵، ۱۴۰۰

سیری ناپذیر


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

مادر جان من هر وقت میخواست برای کسی دعا کند  میگفت " امیدوارم سیر پدر وسیر مادر شوید " !
من چندان معنای آنرا نمی فهمیدم  یعنی چی سیر شدن  مگر آنها غذا ویا میوه وخوراکی هستند که ما سیرشویم ؟؟ .
تا ایتکه فهمیدم  که اگر کسی پدری بالای سرش نباشد یا مادر در بزرگی دچار چه عقده های روانی خواهد شد وچه مشگلاتی برای اطرافیان وحتی اجتماع وچه بسا دنیا بوجود آورد نمونه هایش را زیاد میبینیم !
کسی را که میشناختم عشق عجیبی به زنان مسن تر ازخود داشت بخصوص اگر نام ونشانی هم از گذشته هایشان داشتند مثلا وثوق الدوله بودند یا تیمورتاشی ! ویا پس مانده همان قاجار !  البته با دختران کوچک وزیبا نیز نرد عشق میباخت اما پیر زنان برایش جای بخصوصی  داشتند .کمبود مادر داشت وپدر عیاش !
امروز در سر زمین ما هما ن قاجارها هستند درلباس روحانیت به همان شکل تکه  تکه مملکت را میفروشند  اییلوف خان اربابشان هست  تا حرام زادههایشان بتوانند میهمانی های بزرگ وپارتی بدهند واتومبیلهای گران قیمت سوار شود  واین جماعت همانهایی هستند که نه پدر داشتند ونه مادر درکوچه و پس کوچه های خیانهای جنوب شهر در کنار گل ولای رشد کرده بودند . خوب دنیاست  امروز سوار بر اسب مرادنند .
 ودر دنیا نیز هیاهوی دیگری به راه افتاده از  بابت همین بی پدر مادرهای دیروز و سیاستمداران امروز 
مثلا یکی از آنها در روزگاران گذشته  دریک بار برای مردان مشروب میریخت امروز ریاست مهمی درسیاست  دولت امریکا دارد ولباسهای گرانقیمت او وپارتی های آنچنانی با فروش بلیط های چند صد هزار دلاری  اورا به راه راست هدایت کرده  بطوریکه روی پشت پیراهنش مینویسد " از پولدارها مالیات بگیرید " یک تمسخر زشت یک نوع طعنه بی معنا  ومعلوم نیست که این هیاهو چه موقع خواهد خوابید وتا کی اینهمه غرش برای فروش آن سوزنهای زهر آلوده ادامه دارد وامروز صبح دراخبار دیدم نوعی دیگر ببازار آمده بنام " واکسن مالاریا " !!!!!
فریاد وغوغا وجنجال برای فروش  وارام کردن وسپس بردگی انسانها بر روی کره خاکی همچنان ادامه دارد  وآنها خودرا خدا میپندارند .
درست دنیا دو قسمت شده است  سهم وسط گم شد  یا پایین یا بالا  آنهم بالای بالا !!! چرا که همین سیر ناشده از پدر ومادرها  حال میل دارند دنیارا به پایین وبه مرحله زندگی گذشته وحقیر خودشان بکشند 
وما تا چه حد نابینا هستیم  وارم فریب آنهارا بر سپر اندیشه های خود گذاشته وکور کورانه اطاعت میکنیم .
 ما به دست این لاف زنان ودروغگویان نابود خواهیم شد ما دراقلیت ها ودر صف آنها قرار داریم .
وخوشحالم که من درمیان آنها نخواهم بود  وبه دنبال کسانی که با هیاهوآنهارا دنبال میکنند .
خدای خانه مرتب دستور میدهد  وعده ای چشم به پهنای او که هرروز گنده تر میشود می دوزند وگویی مسخ شده اوامر اورا اطاعت میکنند  خوشبختانه من به دنبال آنها نخواهم رفت واگر روزی لازم شد که بروم آن روز شکسته میشوم  ودرهم میریزم  وان اراده محکم وپیروزمندانه خودرا حتما ازدست میدهم  وتنها با تازیانه خشم خود بر آنها بر تن آنها میکوبم برایم هیچ چیز مهم نیست .
ما داریم به دنیا ی" فاشیزم " نزدیک میشویم  تنها یک ماری آنتوانت کم داریم که با الماسها ولباسهای آنچنانی آن در میان گل ولای ورودخانه مذاب بخرامد بی هیچ دردی وهیج ناله ای !
جیره قناری  تبدیل شد به جزیره کلاغها وبجای باران  ولطافت آن وابرهای سپید گرد وغباری سیاه از آسمان میبارد همه جا را یا سیاه پوش کرده است خاک مرگ روی همه شهر نشسته  و" پاپ اعظم " روی صندلی خویش درفکر آن است که چگونه آن بچه بازانرا به راه راست هدایت کند  ! همین هفته پیش یک کامیون بچه قاچاق در سر مرزها گرفتند بچه های زیر سن !!!!بچه های گرسنه / فراری .یا دزدیده شده وگرسنه !
وشما !  با ارابه پیروزی دروغینتان  دارید به کدام سو سفر میکنید ؟  وتازیانه های خودرا بر کدام پیکر ها فرود خواهید آورد ؟ 
از آن رروزهای خوش وزیبا سالها گذشته دیگر قلم برای معشوق درون جوهر نمیرود  ودیگر ازان عشق سخنها نخواهیم نوشت  ما ندانستیم کز این افسانه پردازی ها  چه میخواهیم وامروز دانستیم  نه حریر اسمان برایمان جلوه ای دارد  ونه ستاره  ترجمان عشق ماخواهد بود  ونه دیگر شب را به امیدی به صبح نخواهیم رساند  چرا که دیگر امیدی باقی نمانده است . پایان 
ثریا ایرانمنش / 07/10/2021 میلادی !

وشما 

 

چهارشنبه، مهر ۱۴، ۱۴۰۰

پیغام اهل دل

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

شمشیرت تیز باد / چون سینه بر آمده  رستم /  چون  فوران اب  که شکایت ماهی ها را به دنبال دارد /  چون قلب گرم  دریا بر ساحل / 

پیام تو رسید  ودوباره چون زنبقی دردل من شکفتی  / ومرا از عطر شیرینت سر شار ساختی /  اندیشه های تیره وتارا از دل من پاک کردی .....دوباره امید خفته را درمن بیدار کردی .

در پیش این پیام سر فرود میاورم  وسر برخاک میسایم  وشب را دوباره بر بالین تو سر خواهم گذاشت / 

تو هر شب با منی  هر چند تنها یک دل بیشتر نمی طپد /  لکن این دل هرشب فریاد میزند . آهای مرا دریاب دراین غربت سرا .

میل چندانی ندارم دور وبر آن خاله زنکها وآن آدمهای نا فهم بگردم ویا سخنی بگویم که آنهارا خوش نیاید ویا آنها اهانتی بمن بکنند که مجبور باشم جواب تلخی به انها بدهم .

هر شب  به نگاه   مهتاب که با من همراه است دربسترم  که چون یک مرداب خالی از اب روان است  با دردها میجنگم  وخواب از دیدگانم میگریزد  چشمانم را میگشایم وبه دنبا ل سایه توهستم . " ایا باز به شهر غربت من پا نهاده ای ؟"  سِئوالم بیجواب میماند . 

 ای انکه درحال شکفتنی   یک دم چون نور شمع بر بالین من بتاب  / تا ببینی نقش مهر ت را که بردل نهاده ام  ویا آنرا چون نگینی بر انگشت کرده ام .

بیهوده به دنبال گذشته ها میروم  آنها گم شدند تمام شد در عصر شیاطین زیست میکنیم وباید کم کم به این زندان وزندانبان ها خو بگیریم رحمی دردل ندارند الفتی  ندارند . 

بر زمین سجده زدم وزمین را بوسیدم وآرزو کردم تنها چند سال به عقب برگردم   تنها چند سال  تا فاصله ها حفظ شود !  تا دوبار ازاد شویم ومن بتوانم بسوی ماسه های داغ <اب خنک دریا بدوم  .

همه عمر ما اسیر بوده ایم اما این اسارت نوع دیگری است  " آنها" آزادانه زندگی میکنند واسارت سهم ماست  حال چگونه میتوانم درسر زمین اسرا زنده بمانم .

مرگ بر همه جا سایه انداخته مرگ جسم ومرگ روح ومن درخیال با تودرسفرم سفری که هنوز اغاز نشده داردپایان میگیرد .

" یک دلنوشته " از یادداشتهایم " ث 

ثریا ایرانمنش 04/10/2021 میلادی 



 

سه‌شنبه، مهر ۱۳، ۱۴۰۰

عالی بود !

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

داشتم یک برنامه ای را روی کللاب هاووس تماشا وگوش میدادم ناگهان گویی برق قطع شد  دوباره همه چیز از دسترس خارج شد  وکمی بعد برگشت ......در اخبار خواندم برای یک ربع ساعت گوگل وهمه لوازمات فیس بوک / توییتر  اینستاگرام همه  خاموش شدند ً! به  به ! عالی بود کیف کردم !!!! میدانستم دست چه کسی دراین کار بود قبلا خبرش را  داده بود  حال همین چند لحظه هم چند صدمیلیون دلار هم که ضرر آقایان فضول محله شده کلی کیف دارد اگر یک بطر شراب عالی نوشیده بودم اینهمه سرمستی نداشتم .

همه چیز بهم ریخت  خوشبختانه من نه واتس آپ دارم نه فیس بوک  تنها یگ اینستا دارم آنهم عکسهایی را که خودم میگیرم روی ان میگذارم گاهی م ذکر مصیبتی میکنم زیر لب نه چندان که دنیا گیر شود احتیاجی نه به لایک دارم ونه فالاور ونه این مزخرفات  کاسبی هم ندارم . اما کیف کردم  آن دست نشان داد حالا یک ربع کاسبی شما تعطیل شد بیشتر پای توی کفش من بکنید برای همیشه کاسبی بی کاسبی !!!!

قراراست شیرین خانم گل مگولی نوبلی دریک کلاب هاووس شرکت بفرمایند وافتخار به بقیه بدهند  برای شخصی که حضورش همه جا هست نوشتم به بی بی بگو ! خانم بزرگ آن جایزه را برای این بتو دادند که بگویی قاتلین گوانتا نامو را آزاد کنید یک کلمه نه از اوین نه از قرچک ونه فشافویه ونه از مرگ بی صدای جوانان وملتی اسیر نگفتید  امرتا ن ا طاعت شد وقاتلین فورا سرزمین زیبای افغانستان را  گرفتند حال شما حنا بگذارید !!! در جای مخصوصتان  که خنک شود ما خر نیستیم امیدوارم  که آن شخص پیغام مرا با خود همراه  داشته باشد .

ما میدانیم که  دنیا  دارد به کجا میرود وان قوم برگوزیده باید پیامبر خودرا بر تمام دنیا حاکم سازند بقیه شعر است وافسانه ! بی بی هم از طرفدران همان پیامبر اینده است .

خوب  حضرت والای صاحب شمشیر  ایا تو خواهی توانست شمشیر را به یکدست و گاو آهن را به دست دیگر بگیری وسر زمین را دوباره اباد سازی یا تنها فریاد میکشی ؟! یا تو هم بر ان مردم فقیر وزیر دست  سروری خواهی کرد وآنها عرق ریزان  زمینهای خشک خالی از اب را باید شخم بزنند ؟! 

وچرا شمشیر؟ وچرا اینهمه خون ریزی ؟  ....وطنی دیگر وجود ندارد ملتی دیگر نیست  تا برای حق آنها دفاع کنی  همه بدون حق خواهند مرد  وبه تو هم حقی نخواهند داد .

حال باید درانتظار یک پیامبر دروغین باشیم  اورا که به نیرنگ  بر تخت مینشانند  وانگاه فریاد برمیدارند که : بلی  ! این است سر زمین موعود  واین است بهشتی که برایتان درنقشه ها کشیده بودیم !  درآن زمان هم باز کسی نمیتواند سهمی یکسان از سبد زندگی بردارد عده ای چپاوول میکنند عده  ای به تماشا می ایستند . آنهم در سر زمینی که روشنای درآنجا خاموش گشته  ودانایی جای خودرا به نادانی داده است .

خوب چیزی برای من  وما عوض نخواهد شد  من هنوز با مشتی غریبه که زبانشان را نیز به درستی نمیدانم  یعینی زبان دل آنهارا ونامشان باز مانگان من است باید دریک قفس با هم برای بقای زندگی بجنگیم وبرای نانی که حلال باشد نه حرامی واز راه نادرست اشگ در چشمان بی فروغ انها ببینم . نه برای ما هیچگاه زمان فرقی قائل نخواهد شد تنها یکی از ما توانست پرواز کند ودر حال نمیدانم شب گذشته با این خاموشی ابر ها ایا برق داشتند ؟ یا دستگاهایشان کار میکردند؟ وایا " گوگل ؟ جوابگوی آنها بود ؟! برای من فرقی ندارد انها زندگی نوین را بیشتردوست دارند من هنوز قلم ودفترچه ام زیر میز پنهان است .

پایان / ثریا ایرانمنش / 05/10/2021 میلادی 



 

دوشنبه، مهر ۱۲، ۱۴۰۰

نفرین کویر


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 

می پرسی دشمن کجاست ؟ اه همه جا هست ! هر جارا که بنگری / واز همه خطرناکتر آن دشمن است که چون خواهری ویا برادری درکنارت نشسته است .

بدترین دشمن درمیان ماست او یک ( برادرر ویا خواهر  است که میتواند صدها نفر را بکشد . آنچنان سریع که  مانند یک قطره زهر درجام شراب .

گویا کویر  فرزندان خودرا نفرین کرده است  سالهاست که اسمان پرستاره را از روی آن دشت وسیع برداشته و سپس  بی ابیووطوفان وگرسنگی وسر انجام آواراگی .

چرا مارا نفرین کرد ؟ چون پشت به خدای واقعی خود  " زرتشت "کردیم ؟  

کویر تشنه وبی آب کویر داغ با ماسه هایی چون گوله اتش  مردمانی گرسنه  به همراه دژخیمان  که صدهارا    گردن میزنند .  وباید درمیان آن شن زار های قهوه ای رنگ موج خون  بجای اب روان جریان یابد .

خوب اگر سرنوشت ما کویر نشینان این است که نابود شویم . بگذارید تا خودرا نابود سازیم اما متاسفانه مانند همان کویر پرطاقت هر چند تشنه کام وگرسنه باشیم اما طاقتی ورای طاقت همه ادمیان روی زمین داریم .

روزگاری را گذراندیم بدون هیچ حادثه وهیاهویی ناگهان ساعت ایستاد وعقربها رو به عقب رفتند آنقدر رفتند تا ما گم شدیم  وآنقدر گم شدیم که امروزازان سر زمین چیزی را به خاطر نمی اوریم .

امرور من از اسارت خود شرمسارم وشب گذشته گریستم خیلی هم گریستم اما تنها بالشی که زیر سرم بود اشکهایمرا گرفت وسپس خاموشی . به کدام طرف رو کنم وبه کدام دشمن حمله وبه کدام خدای خونخوار خودرا هدیه کنم ؟  ما در خواب بودیم که دشمن  زهر را درکام ما فرو ریخت  دیگر بیداری درپی نداشت هنوز هم درخوابیم /

حال باید درانتظار ان باشم تا کم کم شعله زندگیم خاموش شود وخون دررگهایم منجمد گردد  درآنسوی شهر دریا بهت زده بمن مینگرد به من بیگانه  دریا هم درهم شکسته با امدن ان آتـش مذاب  دچار خفقان شده است   ما زمینیان همیشه باید درحا ل نبرد باشیم  وسپس پیروزی خودرا درموزه ها به امانت بگذاریم .

پاییز  فرا سید گلهای باغچه کم کم پژمرده میشوند وسرمای درون وسرمای وحشت  دراطرافم چون یک نسیم میچرخد  ومن هنوز میگریم در حسرت کویر وبر مرگ او ......واسارت خودم .. پایان 

 ثریا ایرانمنش 14/10/2021 میلادی !

یکشنبه، مهر ۱۱، ۱۴۰۰

آی زندگی


 ثریا ایرانمنش " لب پر چین " اسپانیا 

زندگی زندانی بیش نیست  گاهی گشاد وزمانی تنگ تنگ گاهی بندهای عمومی وزمانی انفرادی کسی هم مسئولیت این زندان را به عهده ندارد تنها کارگرانی هستند که غذاهای پس مانده را بسته بندی کرده برایمان  درون قفسه ها آماده میگذارند .

البته تنها ما فقرا وببیچارگان که عرضه آدم کشی را نداشتیم ورنج دیگرانرا نیز نمیتوانستیم تحمل کنیم 

ولکان یا کوه إتش فشان  پالما همچنان شعله میکشد و دریایی از آتش مذاب را به درون دریاها واقیانوسها میریزد نمیدانم  چرا دوستداران  " باغ وحش محیط زیست " همچنان سکوت کرده اند وچه بسا لیرزهایی را نیز به هدف بفرستند تا زلزله ای هم ایجاد شود مهم نیست اگر مردم میمیرند بی خانمان میشوند ویا دراثر بیماری های ناشی از دود سنگهای گداخته  جان میسپارند .

سر خم سلامت  هر چه دنیا بیشتر اشوب داشته باشد به نفع اقایان است  امروز سر بر میداری شیلی  برخاسته  کوبا برخاسته وسایر کشورهای نوکر بلوک شرق " سابق" همه امروز سرمایه دارند واین  حکومت اولیگارشی  همچنان مانند یک رودخانه  به همه جا راه پیدا میکند /

 مهم این است که دنیا برای فردای فرزندان جناب " بیل ودسته بیل  آماده وتمیز وخالی ازهر خللی است تاکستانهای تازه  گندم زارهای تازه و دامداری های تازه با حیوانات سرم زده وسالم  خوشا به حال سعادتمندان  .مسیح ناجی ونجات دهنده زمان به همراه خانه اش در کنار کوه آتش فشان به زمین فرو رفت اسمان هم دیگر در اختیار او نیست  .....باید سکوت کرد بعضی از دردهارا باید مانند یک داروی تلخ قورت داد وبیصدا مرد .

فعلا پیر زنان بو گرفته  به همراه مردان بو گرفته در آنسوی  کره خاکی با هم درآمیخته اند " از خودشانند حاکم صخرها و پاسدار کشتی ها ی راه دریایی ...... " باد ی گاردها درواقع پلیسهایی هستند که باید همه را هدایت کنند نه حمایت ! البته آنها مانند ما برده ها پوزه بند بردهانشان نیست هوای زندگی آنها معطر است .!

شهر خاموش است پوزه بند برهمه دهانها بسته شده وبالرین ها باید شلواری گشاد زیر لباس باله خود بپوشند اصلا باله چه معنی دارد سینه زنی وزنجیرزنی  با حال تر است وکشتن  افراد  برای ایمان قوی !! روز گذشته برنامه ای را تماشا میکردم از  یک مرد دانا  که خوب میدانست واطلاعات کافی درباره تاریخ زمان داشت  تاریخ جهان واینکه چگونه همه  گقته ها ونوشته ها واعمال ما ایرانیان به یغما رفت ودر کنج شهرکی درایتالیا  جمع وپنهان شد و پاسبانی در لباس عیسی مسیح انجارا حمایت میکند ودستوراتی را صادر میفرماید  الیته ایشان تنها نیستند حواریون نیز درکنارشا ن ادعای فضل ودانش دارند .

چگونه " زرتشت " که درنقاشی های رافائل درحالی که کره زمین را دردست داشت درمیان سایرهمراهانش ایستاده  بود وبه انها اموزش میداد این نقاشی گم شد مانند لوحه حقوق بشر که به امریکا رفت !

اینها همه ذکر مصیبت است امروز جهان درمیان پنجه های ذاکر برگر ها بیلها ودسته بیلها واطرافیان است بقیه باید گم شوند فنا شوند نابود شوند وتاریخ ازنو نوشته شود ! .......»روزی بود روزگاری بود مردی بود که دریک خانواده نسبتا مرفه به دنیا امده بود ودر کودکی ونوجوانی در گاراژ خانه اش بقول بعضی ها مشغول خاک توسری بود وداشت با یک اسباب بازی بچگانه که تازه کشف شده بود بازی میکرد .» !.......او امروز امپراطوری جهانرا دردست دارد وبه همراه  قوم برگوزیده که از میان انها برخاسته میل دارد جهان را منحصر به خود وخانواده کند وآن قوم برگوزیده نیز حاکم بردنیا شوند ! دیگر پرحرفی بس است باید حب سکوت را خورد  من آنچه که شرط بلاغ است باتو میگویم / خواه از سخنم پند گیر  خواه ملال.

 ! پایان 

 ثریا ایرانمنش   -03/10/2021 میلادی .