دوشنبه، مرداد ۱۸، ۱۴۰۰

انشای امروز ما !

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

تیتر انشای امروز ما  مانند همیشه این است که " ,علم بهتر است یا ثروت" ؟ خاک بر سرمان کنند آنقدر درباره علم ومزایا ان مینوشتیم واخ واوخ به ثروت میکردیم تا جلوی حانم معلم دختر خوبی بنظر بیاییم ویک نمره عالی بیست بگیریم وکلی هم بخودمان مغرور بودیم که بلی ثروت را باد میبرد اما  علم همیشه میماند .خاک برسر چقدر خر بودی ! نفهمیدی که با ثروت میشود علم را هم خرید ؟! به سیاستمداران امروز ما نگاه کن کدامشان علم ومعرفت دارند ؟ نگاهی هم به پرونده آن رفتگان ویا بازنشستگان  گذشته بیانداز غیر ازآنهاییکه اقعا عمر خودرا صرف علم کردند ودرکنجی خزیدند وکسی نامی هم ازانها نمیبرد  . ویا مانند میرزا اقاخان کرمانی سرشانرا برباد میدادند  علم را حضرت امام آموخت وبرای همه هم به یادگار گذاشت .

علمی را باید آموخت وهر علمی علم نیست   بگذار اول تکلیف خودم راروشن کنم  من باید اوایل انقلاب به دنیا آمده باشم ! چون بقیه را زندگی نکردم تنها درخواب راه رفتم ودیدم .

مبارزه با این دوگانگی  امروز کار ی بس سخت ومشگل است چگونه میتوان  با این دوگانگی ها  زندگی کرد بی هیج حرکتی وهیچ امیدی ؟  آنچنان مردم را اسیر زباله ها کرده اند  که دیگر کسی بفکرفردای خود هم نیست 

بنظر من خصوصیات بشر امروز دچار یکنوع سر گشتگی  ودو اختلال شده است  جنون تکنو لوژی .جنون جمع آوری ثروت  تنها این دو هستند که به جهان هستی ما پیوسته اند ومردم را دچار سر گشتگی کرده اند  .

جایزه ها ونشانها  دیگر آنچه که بودند نیستند ارزش خودرا بکلی از دست داده اند آنها برای دریافت کننده خود تنها یک شهرت کاذب میاورند  ویک شادی ویا پاداشی است که زیر هر عنوانی به یک شخص داده میشود .

دنیا دچار سر گشتگی وبینوایی وبدبختی  خود شده است وعده ای از انسانهای نا متعادل ونادان  علم زمام را به دست گرفته اند ونمیدانند به کدام  سو حرکت کنند چیزی برایشان باقی نمانده است .

دیگر چیزی یاجایی باقی نمانده که فکر کردن به ان کمی برای ما شادی بیاورد . ایتالیا کهنسال به ویرانه ای تبدیل شده است یونان مهد تمدن بشری درآتش خودخواهی ها میسوزد سر زمین  باستانی ایران زیر دست وپاهای چهارپایان وندانم کاری آنها  دارد نابود میگردد .

 وافغانستان با ان مردم  مهربان  به دست مشتی دیوانه وجلاد خون اشام دارند هلاک میشوند  امریکا همه بزرگی واهمیت خودرا از دست داه است تنها اروپا رهبری جهانرا در دست گرفته است .

  او هم به منافع خود بیشترمی اندیشد تا به مردمی  که گروهی کشته میشوند  یا ازبیماری ویا به دست جلادان وقصابان .

وشرق هم مشغول طلا اندوزی است ! بهتر است کلامی درباره انها نگفت وننوشت !

بهر روی امروز  یک مشت محکم زدم بر طرف راست  ؟ یادم نیست راست یا چپ که ای خاک عالم بر سرت بکنند دیدی ثروت بهتر ازعلم است حال اعلم علم را .....من  مانده ام مشتی خاطرات واراجیف که شبها خواب را از سرم میگیرد  

تا توانستم  ندانستم چه بود / چونکه دانستم  توانستم نبود ! 

آن زمان آنقدر ساده بی پیرایه ویک رنگ بودم دردنیا هفتاد هزار رنگ چگونه خودم را بالا کشیدم تا رنگی نشوم البته چند بشقاب ته مانده خودشانرا بسویم پرتا ب کردند  اما من لباسهایم را عوض کردم و رفتم درجلد خودم وامروز تنها  دانستم که خیر " ثروت بهتر از علم است .و دیگر هیچ . 
 پایان / ثریا / دوشنبه  09/08/2021 میلادی  

یکشنبه، مرداد ۱۷، ۱۴۰۰

بجای شمع کافوری ....

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 

فریدون فرخزاد درآخرین مصاحبه خود از این ابیات حافظ کمک گرفت وگفت " 

نفس باد صبا مشک فشان  خواهد شد / عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد !

و چندی بعد با همه آرزوهایش به دست قصابان خون ریز تکه تکه شد او را مثله کرده بودند او مخالف تو نبود مخالف سیستم تو نبود او اصولا مانند همه جوانان که در اروپای  غربی مشغول تحصیل بودند " به چپ گرایش داشت مانند همسر تو " 

امروز ازان چپ دیگر نه نامی هست  و نه نشانی  وبعضی از اوقات ما دولت هما ن استالین را ارزو داریم که حد اقل قوانینی را بمورد اجرا میگذاشت این یکی که خود قانون است شب مینویسد صبح اجرا میکند وایران مارا نیز به گروگان گرفته است وطالبان وآدمکشان  را نیز به پاسبانی ما گماشته است حال بجای تو وتخت کیانی یک قاتل بالفطره بر مردم  حاکم است زیر زور تفنگ واسلحه وزندان وطناب دار وملت ایران را بطور واضع میکشند ایرانی را دوست ندارند  اسلام دروغین آنها برایشان ارجحیت دارد .

اگر تو درهمان پانزدهم خرداد آن مرد دیوانه وزنجیزی را درون  گونی کرده به دریا میانداختی ویا جلوی گرگهای گرسنه شاید امروز وضع ما چنین نبود هرچند مریدانش بودندآنهاییکه عقل باخته وخود باحته وشیفته اند .

امروز صبخ با صدای تو از خواب برخاستم " با رجوع به اصل پانزدهم متمم قانون اساسی "...." ودیگر بقیه اش را نفهمیدم دوباره بخواب رفتم نمیدانم  تابلت من در چه زمانی روشن شده بود و  روی چه برنامه ای رفته بود با سرعت برخاستم آن صفحه گم شده بود ! ایا فرمانی  بود که تو ازان سوی دنیا بما میدادی ؟ من چندان سلامت نیستم که برخیزم وآنهاییکه سلامتند هریک سودای جانشینی ترا دارند غیر از وارث تو که خوب ملت را شناخته ومیداند این ملت صبح عاشقند وشب فارغ .

دیگر از  صورت زیبای زنان ومردان ایرانی خبری نیست عده ای که با کمک جراحان زبردست ان بینی های فیل مانند وآن چانه های پهن خودرا عوض کرده اند  امروز خون پاک ایرانی تنها دربدن انهایی است که به دنبال تو راهی دیار غربت شدند بقیه مخلوطی از بغل خوابی های فلسطینی ها / عرب ها / لبنانی ها/ اغوریها /  / وایغور ها !!!! دیگر نمیتوان  از آنها توقع داشت که برخیزید وبرای ایران جان دهندچون آنها خون وطن را درگهایشان احسا س نمیکنند درهمان زمان شروع انقلا ب وشورش وبلوا اولین کسی که بسوی سپاه پاسداران رفت پسر یکی از ارتشیان تو بود که درعین حال درجه داری سرتیپی معاونت شهرداری وریاست  تشریفات ساواک را نیز داشت او از بچه یتمیان پرورشگاهی  بود که داخل نظام شده  واداره آن نظام نیمی به دست امریکا ونیم دیگر به دست دولت فخیمه بود واین بچه گداهارا بزرگ میکردند به انها درجه میداند آنهارا باد میکردند آنها درعین خدمت بتو برای اربانشان نیز جاسوسی میکردند بعدهم با خیال راحت ابا پولهای انباشته راهی اروپا شدندواز یاد بردند که سر زمینی دارند سر زمین برای آنها تنها  درخت واب وقوم خرسه های خودشان بود که همه را  باخود برده بودند وان یکی نیز به سپاه پیوست تا پیرزنان وپیرمردان  وهمسر وبچه های حودش را حفظ کند بد هم نشد صاحب اسلحه وجیپ شد به شکار حیوانات میرفت تریاک های عالی را  میکشید ودوستان خوبی !!! هم داشت وبه بقیه برادر و خواهران گرسنه وبیکارش نیز  لقمه ای میرساند  نمیدانم زنده است یا مرده  این یکی از آن تفنگداران وسپاهیگران تو بود ودیگری که درلندن  شاعر شده بود دیگر ابدا به ایران فکر نمیکرد همسرش با نعلین های مارک " سلین " اینسو ان سو میرفت وجناب تیمسار از سفارت تریاک میخرید ودوستان گرد شمع جمال او می نشستند او شعر برایشان میخواند .

خیلی از این دزدانرا دیدم همه هم به عمه جان پناه آورده بودند آنجا درساری در شهرستانهای زیبای ساحلی بهترین خانه هارا خریداری کرده دوره های  شام وناهار وقمار ترتیب میدادند من تنها یک تماشا چی بودم چرا که برایم سخت بود پا به پای انها راه بروم حالم بهم میخورد وامروز شاید من تنها کسی باشم که خودرا به هیچ کس وهیچ چیز نفروحتم و فرزندانم را  نیز برای ان سر زمین تربیت  کرده بودم  آنها    به دنبال ریشه خود  میباشند  ! ریشه ای که ازبیخ وبن خشک شد تازه فهمیدم چرا ده ما از روی نقشه محو شد ! به جان بزرگترین  قله آن دیار به نام " شاه کوه " افتادند تا آهن ومس وطلاهاراخالی کنند برای اراب وخودشان نیز استخوانی را که جلویشان می اندازند لیس بزنند وزنا زاده هایشان دور اروپا مشغول عیاشی وآدمکشی باشند ایکاش نام آن شاه کوه امام کوه بود شاید کاری به آن نداشتند !

حال ملت ایران مرده ونسلی که از آن بجای مانده درزیر فشار امامان کذاب وپیامبران دروغین دارد جان میدهد وباز آخرین لقمه نانرا نیز ازدهان آنها بیرون میکشند برای فاحشه های امامان خود و......مردم هم میدهند ! بلی هنوز مغزهایشان درهمان حول وحواشی صحرای برهوت عر بستان میگردد وایران برایشان  معنایی ندارد ریاست جمهور قاتل همه سخنان خودرا به زبان عربی بیان داشت بنا براین دیگر جایی برای نوشته ها باقی نمی ماند !!! در گذشته هم عالمان ما  علم را با زبان عربی مینوشتند واشعاررا به زبان پارسی میسرودند چرا که زبان پارسی زبان شعر است وچه همه زیباست این زبان مانند یک موسیقی لطیف  کنار آبشار در زیر مهتاب شبانه در جان ودل تو زمزمه میکند . خوب خلایق هرچه لایق  باید بروم اصل پانزدهم قانون اساسی را بیابم ومتمم آنرا بخوانم تا بدانم تو چه گفتی این حیوانات که غیراز  پایین تنه وشکم خود چیزی را نمیدانند  آنقدر کثیف وپلیدند که از گاز زدن بستنی یک زن نیز تحریک شده اند.

جز نقش تو درنظرنیامد مارا / جز کوی تو رهگذر نیامد مارا /خواب ارچه خوش آمد همه را   درعهدت /  حقا که به چشم در نیامد مارا ........." حافظ شیرازی " رباعیات 

پایان / ثریا ایرانمنش .08.08.2021 میلادی !!


 

جمعه، مرداد ۱۵، ۱۴۰۰

در محفل خوکان


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

-----------------------------------------

در زیر پنجه های نرم و ماسه های خشک /

فریاد میزدند  ما تشنه ایم / تشنه آب  وما شر مندگان درغربت / دریغ ودرد آبی نداشتیم 

در شهر های نیمه سوخته وتاریک  همه جا خالی بود 

درانسوی شهر  محفلی روشن / از خوکهای پروار 

دیوارهای شهر آنهارا نمی شناختند اما در سکوت ایستاده بودند  ستونها بتونی ارام 

همه گویی یک نقاب ترس بر چهره ها داشتند .

.........

در محفل خوکان به سبک وسیاق دولتهای مدرن ومتمدن گویا مراسم سوگند بر پا شد وشرمندگان تاریخ سر افکنده اما بی خجالت از مردم تشنه لب در آنجا محکم بر صندلیهای خود چسپیده بودند درحفاظت کامل  ! معاون وزارت امور اروپای یک دست شده وسایر خورده ریز خوران سفره پر برکت خوکان  وصد البته  نماینده ای  هم از شهر بانکها درآنجا حضور داشت که نشان دهد  همه پولها درامانند ! وما هستیم .

نام تو بر ننگین ترین  دیوارهای جهان نقش بسته است  وتو از خاتم وجود درون آن تشنه لب صحرای بیکرانی که ساختی بیخبری .

میدانم چه پیش کشی ها تقدیم شد وچه پیش کشی ها پرداخت شد  اما نیمه نگاهی هم به آن خوک دانی نیانداختم بوی ان سرتا سر عالم را فرا گرفته است تنها آنهایی این بو را احسا س نمیکنند که یا خودشان درخوکدانی ها رشد کرده اند ویا  با بویایی بیگانه اند .

امروز صبح  مانند هر صبح  با زبانی خشک و فریادهای ماشین های تمیز کننده  وبا نیش سوزان افتاب  برخاستم  میلی به شنیدن اخبار نداشتم  میدانستم که این مفتخوران روزگار ( اروپایی ) که همه تغذیه خودرا از خوکدانی تامین میکنند با چه آب وتابی ان صحنه تهوع آور را به نمایش خواهند گذاشت وسپس آمار دورغین مردگان وبیماران ردیف خواهد شد وصبح من به یک اندوه تبدیل میگردد.

نمیدانم ازشوق  اینده ای هنوز زنده مانده ام  تاامید ؟ یا خیا ل؟  کدامین است این  چه شبها دراین امید  به صبح رساندم وچه روزها را بااندوه به شب سپردم .

ما همه مرده ایم   ودرخون خود خفته ایم  ما کودکان دیروز خیلی زود به پیری رسیدیم  وزیر سایه های کهنه وپوسیده  دریک روز دروغین  درکنار نا پختکان که گوسفند وار گوش به اراجیف آن بیمار روانی میدادند خودرا در پستویی پنهان کردیم  وچه خوشبینانه  دراین خیال بسر بردیم که زود تمام خواهد شد تا روزیکه همه شوق وذوق ما به غم واندوه تبدیل شد  وما سوار بر امواج بیگانه  درابهای جهان غوطه ورشدیم  گاهی آهی از سینه برکشیدیم  وزمانی از بیم  خودرا پنهان ساختیم .

دیگر نه شوقی بر جای مانده ونه ذوقی .

خوکان درخوکدانی به چرای خود مشغولند و اروپای شیک  ومتمدن نیز مشغول جمع آوری ریزه های ته سفره خوکها میباشد .فرانسه قرنها بما خیانت کرد / انگلستان که مادر همه این خوکهاست وبقیه نیز نوچه هایی هستند هفت تیر به دست .

حال ما در  یک دوراهی بین مرگ  وزندگی ایستاده ایم  یکی به ننگ منتهی میشود  دیگری به رنگ . نه  نام وبلکه همان ننگ ...... وننگ بر شما باد که خنجز خودرا تا دسته درپشت ملت ایران فرو بردید بما دیگر احتیاجی ندارید ما کهنه شده ایم نسل نو با پولهای دزدیده شده از اموال مردم بی پناه  وبی گناه شکم های باد کرد ه وزیر شکم شمارا را سیر میکند وما با دردهای خود را درچهار دیواری پنهان خود به سوی خدایی میفرستیم که نمیدانیم درکجا نشسته یا ایستاده است .

پایان 

ثریا ایرانمنش / 06/07/2021 میلادی .

پنجشنبه، مرداد ۱۴، ۱۴۰۰

اشک سرد زمستان

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

شنیدی غوغای طوفان را /چومرع شب خواندی و رفتی / تو اشک سرد زمستانرا .......


نه ! هیچکس معنای این اشعار واین آهنگ سوزناک را نفهمید اما بلا فاصله پس از رفتن تو در هوا پخش شد وتا همین امروز که مرا به گریه انداخت هنوز هم آن سوز درصدای آن زن دیده میشود وآن آوایی که از دل بر میکشد در سکوت .

کمتر کسی فهمید که این آهنگ را برای تو خواند وگریست  وهمه آنرا بی اختیار تکرار کردند هنوز در صدای بعضی ا زان تازه رسیده ها نیز شنیده میشود ما با تمامی احساسم بین همه سروده ها فهمیدم که " این یکی معلق به توست "  تو از کجا میدانی که زنی تنها در یک آپارتمان کوچک در گوشه غربت نشسته وبرای نو میگرید نه برای روزهای طلایی بلکه برای تو آن روزها اگر طلایی هم بودند من درحاشیه راه میرفتم میلی نداشتم داخل آن  دریای بزرگ بی نشان  که انتهای انرا نمی دیدم ونمیدانستم به کجا ختم میشود وارد شوم هما ن بود م که بودم  زنی ازاده با اراده محکم وبی اعتنا به تمام آنچه که دراطرافم میگذشت  من خیلی زودتراز  تو غوغای طوفان را احساس کردم وخیلی زودترا ازتو رفتم ونگرانت بودم مبادا گزندی بتو برسد .

تو زنجیری بود که همه را به هم  پیوند داده بودی با رفتن تو دنیا دچار اشوب شد هم اکنون همه ما درمیان شعله های آتش که از هرسو زبانه میکشد در یک حرارت  داغ درعذابیم  کم کم پخته میشویم بعضی ها مغزهایشان را نیز از دست  داده وشعورشان را نیز وهنوز " چپ وامانده وبو گرفته " طبق عادت مخالف توست اما عده ای بسوی تو باز گشتند واز تو پوزش خواستند که خیلی دیر بود دیر.

هنوز چپ های وامانده پوسیده درگوشه وکنار دنیا در حال چرت زدن هستند وابدا بیاد نمیاورند  که در دوران طلایی  تو همه دنیای زیبایی داشتند در گیلاسهای کریستال ویسکی می نوشیدند وخاویار .میخوردند ! حال آن خاویار نصیب نهنگ دریایی شده وویسکی ها درپنهانی ترین زوایا ی زمین بین همه دست به دست میگردد در فنجان چای ! 

امروز دیگر کسی را با کسی کاری نیست  همه درون یک کشتی شکسته دریک اقیانوس لبریز از لجن سر گردانند  وهر روز طوفانی از سویی  به این کشتی میوزد وآنرا  بیشتر درقعر ابها فرو میبرد جوانانی که میتوانستند آبروی سر زمین بر باد رفته باشند درزندانها پنهانی کشته میشوند تا تکه های  بدن آنها به فروش برسد این یک تجارت جدید است که چین ماچین  آنرا مد کرده مانند همان ویروسی که به جان دنیا انداخت . .

های های گریه ها ی ما مانند روش امواج  دریا به یک ساحل تاریک میخورند وبرمیگردند کسی نمیداند که دردلمان چه ها میگذرد .

کرانه زندگی وارام ما ازتو بود مستی وباده پرستی ما ازتو بود توسن عقل مارا تو به جلو میراندی  ومن چون یک سایه که خدارا دنبال میکند ترا دنبال میکردم خموش وگمنام .وآنهاییکه از قبل تو از فروشندگی یک معازه  یا کار گل  به مدیر کلی رسیدند و درمیان انچه که ناگهان به دستشان رسیده بودو بارانی که برسرشان بارید خودرا گم کردند.

آنها  ترا مورد شماتت قرار دادند واب دهانرا بسوی تو پرتاب میکردند جه بی مایه وتا چه حد احمق بودند این جماعت .

امروز حتی درختان نیز آهسته میگریند وسایه های گم شده اند همان سایه های مشکوکی که سر نوشت مارا به ویرانی کشاندند . .

فرزندان را به دندان کشیدیم آوردیم تا هنری آموزند برای بهتر ساختن سر زمنینشان حال برده  مشتی زباله شده اند که ما حتی درگذشته آنهارا قابل معاشرت هم نمیدانستیم آنها ازگذشته پر شکوه ما چیزی نمیدانند آنها این جانوران را این وحوش را می بینند  و در این خیالند که ما هم یکی ا زانها بوده ایم دریغ ودرد !

حال  درحسر ت یک بو ی خاک باران خورده درمیان این آتش  سوزان نشسته ایم  و میخوانیم که " 

جو مرغ شب خواندی ورفتی / دلم را لرزاندی ورفتی / شنیدی غوغای طوفانرا / زخواند ن وا ماندی ورفتی ورفتی رفتنی بدون بازگشت ومن هنوز درارزوی آنم که روزی بسوی تو پرواز کنم .

بس دیر ماندی ای نفس صبح / کاین تشنه کام چشمه خورشید / در ارزوی لعل شدن مرد / وامروز زیر وزبرش یک سنگواره ای است خرد ! 

روانت شاد قرین ارامش باد اسوده باش همه ما خوابیده ایم راحت ! وارام ! وسر زمینمان  درامن وامان است نه دزددان دریایی انجا زندگی میکنند ونه ادمکشان حرفه ای  همه مومن وسر زمین  هزار امام زاده  شده . است ! پایان 

ثریا / 05/-8/201 میلادی / 
 

چهارشنبه، مرداد ۱۳، ۱۴۰۰

شکوه زندگی

 

ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا !

امروز نه آغاز ونه  انچام جهان است / ای بس غم وشادی  که پس پرده نهان است 

ای کوه تو فریاد من امروز شنیدی / دردی است  دراین سینه  که همزاد جهان است 

  زندگی را باید بست ودرون چمدانی گذاشت وخود روی آن نشست  که ناگهانی ابری سیاه بر فراز خانه ات فرود میاید وجرقه ای وهمه هستی  وگذشته ترا به آتش میکشد آینده نخواهی داشت بوی سوختگی همه جارا فرا گرفته است ودمای داغ وسوزنده  که راه نفس را بریده است  .

گروهها  وهم بستگی ها مثلا شکل گرفته است  اما هریک جدا گانه بر سر چیزی  نزاع میکنند  مارادرکنج زندانهای انفرادی با سوزن های تیز ومواد ناشنا س تهدید مینمایند ونمیدانی کدامین را باور کنی وکدام یک ترا زودتر به جهان باقی میکشاند آن سوزن ویا  آن بیماری دروغین !

در جنگل های که درکام آتش میسوزند راسوها بسرعت میگریزند به کجا ؟ چکاوک ها افسون شده به  شعله های مینگرند  بوقلمون ها باد به غبغب انداخته  راه را طی میکنند  سنجاب ها با چابکی خودرا به بالاترین شاخه میرسانند  ایکاش حد اقل ما درجنگلهای وحشی میزیستیم درکنار بوزینه ها وخرسها وگرگها .وازاین تمدن بشر خیلی به دور میماندیم ارزانی خودشان باد .

زندگی ها در بدبختی ها  وسختی ها میگذرد ودیگر خبری از آن همه شادابی وشور و شیدایی نیست  وانهاییکه عریان تن به اب دریا سپرده اند نیز معلوم نیست که چه مدتی زنده خواهند ماند  حال راباید دریافت  فردا روز دیگری است .

چه نمایش با شکوهی  برای ما  روی صحنه آورده اند خودشان درکجا نشسته اند در سیاره  ها ؟ درافقی نامعلوم  وزمین را پاک میکنند برای فرزندانشان وایندگانشان وما موریانه های پیر وازکار افتاده  را که نفس مان هوای پاک آنهارا آلوده ساخته با سوزن های زهر الود به ان سوی دنیا میفرستند درسر زمین من آنچنان مرگ روز افزون است وچنان  لبریز از مردگان  مردان وزنان ما شادی میکنند که به هر یک گور مجانی میدهند  وآنهارا در گورهای دسته جمعی زیر خروارها آهک نمی خوابانند!  این بهترین وشیرین ترین آرزوی آنهاست !!!زمین تنها یک گورستان شده است شهرها نیز کم کم تبدیل به گورستان میشوند ویا خاکستر مردگان .

امروز دیگر کسی نه از صلح جهانی سخن میگوید ونه از دوستی های ملل  جانورانی رشد کرده اند وخاور میانه را تبدیل به یک ویرانه ساخته اند  لبنان عروس زیبای خاور میانه به تلی از خاک وخاکستر تبدیل شد ودره بقا همچنان شاخه های خشخاش را میرویاند با بقیه بندگان  کاری  ندارند  همانقدر که سرشان روی مهر نماز  چسپیده باشد کافی است سرهایتان  راخم کنید ودمرو روی مهر بگذارید دیگر با شما کاری نداریم اسوده باشید .

شاهنشاه اریامهر مهر گفت " پای من که از اینجا بیرون رود خاور میانه دیگر هیچگاه روی اسایش را نخواهد دید وشد همان که او گفت " 

تو میایی  وای تو میایی به دشت گل  !! به دشت ویرانی  برگشتی  روح تو برگشت وآنچه را که ساخته بودی دیدی که تبدیل به ویرانه شد خوکها تکیه برجای تو زدند  وهنوز درخوک دانی ها مشغول نشخوار جان دیگرانند شکم هرکدام به بزرگی یک دروازه است شعور آنهادرهمان شلوا ر وزیر شکم آنها محبوس شده است وآنهاییکه منافع خودرا در خدمت به خوکان میبنید در سرا سر جهان روی مبلهای چرمی نشسته اند .وافاضه  کلام میفرمایند !

بگذا رهمانطور بماند  رودها طغیان خواهند کرد کوهها آتش بر میافروزندوسیلاب آتش همه را باخود خواهد برد روح تو اما درامان است فرشتگان ترا درمیان گرفته اند .

حال امروز مرگ دوست ما  /مصیبت افتخار ما /ودشمن برادرما /ننگ و نفرت پیشه ماست .وآن چیز های خوب بیرون از ماست روشنایی ذهن ما با چنین تجربه های تلخی آغاز شد که پایانش نا معلوم است .

از داد و داد آنهمه گفتند و نکردند  / یارب چه قدر فاصله دست وزبان است 

خون میچکد از دیده درین کنج صبوری / آین  صبر  که من میکنم  افسردن جان است ....پایان 

ثریا ایرانمنش  04/08/2021 میلادی .

" اشعار متن از ه. الف. سایه >  است  !


سه‌شنبه، مرداد ۱۲، ۱۴۰۰

افسانه !


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

کار جنون ما به تماشا کشیده است / یعنی تو هم بیا  که تماشای ما کنی !

دنیای ما  / طبیعت  / زمین / آسمان  دریا ها رودخانه ها کوهها و جنگلها از فرط نا امیدی وبی انصافی این انسان دو پا دچار خشم شده اند دیگر جایی باقی نمانده  که بتوانی آنرا سر زمینی زیبا بنامی ویا بدانی که کجا بوده است  دستهایی درکار ویرانی این طبیعت زیبا وزمین بکار میرود که ناشناخته اند  دستهایی نامریی .

امروز صحنه ای دیدم درآلمان که روی اس س های نازی را سفید میکرد پلیسهای گردن کلفت مردم را  مجبور میکردند که حتما واکسن بزنند درغیر اینصورت با کتک ومشت ولگد وباتوم  وسرانجام دستگیری آنها یکی یکی را بازداشت میکردند !!.

 حوب اگر میل دارید مردم را بکشید با یک جنگ اتمی یا بمب کار همه را بسازید نه آنکه ما شاهد مرگ  عزیزان خود باشیم . پس از واکس  خون لخته میشود  حال دارویی جدید ببازار آمده که برای صاحبش نوزده میلیارد  دلار سود داشته تا پس از واکسن آنرا مصرف کنند زندگی ما دردست آزمایشگاهها است وآنهاییکه نشسته اند تا دنیای جدیدی را برا ی خود بسازند  مشغول تدارکات میباشند  سر زمین باستانی ما امتحان  خوبی بود برای آنها خرید وفروش برده های صادراتی ووارداتی .

روزی و روزگاری در ابتدا کشور ی  بود پهناور وزیبا ولبریز از نعمات طبیعت مردمان ساده دل ومهربان ونجیب هر چند فقیر بودند اما بسیار نجیب واین فقر را افتخار خود میدانستند زمین شان را دوست میداشتند با زمین پیوندی جاودانی داشتند جدا کردن آنها از زمینشان یعنی مرگ برای آنها کمتر تن به مهاجرت میدادند  برای چند هفته ای گردش وخرید به دورترین نقاط جهان سفر میکردند بی هیچ پروانه ای تنها با یک کارت شناسایی اعتباری درجهان داشتند  وسپس دوباره به خانه خود بر میگشتند  وزمانی که تکیه بر جایگاه و پشتی خود میداند نفسی به راحتی میکشیدند که آه.... هیچ کجا خانه خود   انسان نمیشود .

همسایگان این سر زمین فقیر بودند وبا نگاهی استهزا آمیز به آن مینگریستند نه تنها همسایگان بلکه سایر سر زمین ها وما چه آسوده تن به اب دریا می سپردیم دریا متعلق بخود ما بود  جاده ها تازه صاف شده بودند کوهها را شکافته بودند ودردل کوه  جاده ساخته بودند سد های زیبایی  وعبور پل معلقی که امروز درتاریخ جهان ثبت شده است . همه چیز ارام بود امنیت بود مهربانی بود حتی آن افتاب داغ وبی حیای تابستان نیز سایه اش را بر سر ما میانداخت تا کمی خنک شویم خورشید همیشه دراسمان صاف و ابی آن میدرخشید .

چیزهایی بودند که با پول نمیتوانست خرید  ادبیات / شعر/ موسیقی/ تاتر سینما وحتی اپرا های بزرگ  وتشکیل یک ارکستر سنفونی بزرگ  که جهانرا به شگقفتی انداخته بود همه اینها چگونه ساخته شده بود با کمک مردان وزنان دلسوز ووطن پرست .

اما خوب  هنوز چشم عده ای به پارک های سر سبز وخرم  آن طرقی ها بود بی آنکه  به عوامل طبیعی توجهی داشته باشند  آنها باران داشتند وآن سر زمین زیبا با کمبود باران  دست به گریبان بود شکم ها  سیر شده بود دهان دره ها ها شروع شد حوصله  سر رفت .  جوانان به سبک پسران هیپی غربی ریش وسبیل وموهای دراز سیاه خودرا آویران کردند وزنان به سبک دختران غربی نیمه عریان در دیسکوتکها مست ودیوانه دربغل مردان غش میکردند .

عده ای هنوز به همان  سعادتهای گذتشه خود پای بند بودند هنوز بوی گلاب را بهتر از گرانترنی عطرها دوست میداشتند واین دگر گونی ها ودوگانگی ها به ان خدای تازه ازراه رسیده فرصت داد تا غرش کنان بر زمین بیاید هر چند از زمانهای خیلی گذشته  پیشرفت این سر زمین مورد تمسخر  آن گرسنگان غرب نشین بود با فرستان این خدای تازه ناگهان همه چیز دود شد وبه اسمان رفت .

 امروز از ان فلات زیبا وسر سبز غیر از بیابانی بی اب وعلف چیزی باقی نمانده  آتش به خرمنها افتاد جویبارها خشک شدند راهشان را کج کردند بسوی صحرای بی اب وعلف تا ائجارا اباد سازند زمین فرو رفت ابهای زیرزمینی همه به یغما رفت معادن  همه به تاراج رفت حال مشتی مردم گرسنه بیمار درگوشه وکنار خیابانها درون سطل های زباله دنبال ته مانده غذای سگهای تازه از راه رسیده اند وبیماران در راهروها دسته جمعی میمیرند ویا مرده می شوند باید جهانی دیگر ساخت جهانی نو برای آن نوکیسه های  تازه از راه رسیده با ابرهای هوایی و هوش های مصنوعی .

البته صداهایی برخاست که به سرعت خاموش شدند و این بود افسانه آن سر زمین ازدست رفته .

دلم گرفت . بیا  لحظه ای بمان با من / ترانه های غریبانه  را بخوان با من / 

شکوفه های تبسم  نشسته بر لب تو /غم شبانه  وصد درد  بی نشان بامن. پایان 

ثریا ایرانمنش /03/8/2021 میلادی /

توضحیح: گاهی  دستی نامریی چیزهایی را پاک میکند منهم از  یاد برده ام که چه نوشته ام !