پنجشنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۴۰۰

کمدی سیاه


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا !

جهان در ره سیل و ما  درنشیب  /  بر آمد ز اب خروشان نهیب / که خواهد رسید  ای شب آشفتگان ؟  / به فریا د این بی خبر خفتگان ؟ / مگر موج کشتی  بر اب افکند /  کمندی  به غرقاب  خواب افکند ...."سایه "

راست گفتی  ما در یک کمدی سیاه ویک جهان بی بنیاد وسوراخ شده زندگی میکنیم  گویی هنوز درخوابیم واین کابوس  همچنان ادامه دار خواهد بود .

روز گذشته بر حسب تصادف چشمم به یک برنامه از آن سری برنامه های لندن نشین افتاد نامی آشنا زیر القاب گنده " لیدی" بگوشم خورد  ...نه اشتباه نکرده بودم  چه کسی  گفته بود جندگی عاقبت ندارد ؟ وای / وای عجوزه ای دیدم  با یک تکه موی سپید میان فرق  موهایش  وبقیه سیاه با لباسهایی که بهتر است   بگویم دلقکان سیرک انهارا میپوشند و....گوینده با خوشحالی میگفت درخدمت لیدی " جیم " هستیم با  بنیاد کمک های خیریه ؟ ...... بقیه اش بماند این بنگاهها هم یک نوع کاسبی از همان نوع کاسبی های  عبا به دوشان  که زیر نام خدا  خلق را به گور میفرستند دستشان هم درون یک کاسه است ... حال در این فکرم که دوستان و یاران و همکاران سابق ایشان هم  به  این القاب مفت خر شده اند یا فال گیر وجن گیر ؟  تنها  یک میل مرا به سر کشی واداشت  و پرسیدم ایشان با یک لرد ازدواج کرده اند ویا آنکه این القاب راهم میشود مانند آیت الله خرید وبر پیشانی چسپانید ؟  کسی پاسخ گویم نبود و نخواهد بود  یکی از همکاران ایشان درهمین شهر از فرط گرسنگی وبی خانمانی معلوم نیست کجا گم و  گور شد  حال نمیدانم همشیره ایشان درچه حال است ؟ وچلو کبابی ایشان کجا شد وآن پا انداز سفیرشان درچه وضعی است ؟؟؟بلی تو راست گفتی  ما دریک دنیای کمدی ومسخره اما ازنوع سیاه وکثیف آن زندگی میکنیم  روز گذشته خانمی در کانادا واکسن زده بود هرچه قییچی وناخن گیر وچاقو آهن بود به او چسپیده بود شده بود آهن ربا بییچاره زن ترس  وواهمه اورا فرا گرفته بود همچنین  همسرش نیز دچار همین  ربایش آهن شده بود.  به کجا میشو د گریخت همه راهها مسدود است وهمه جاده هارا نرده کشیده اند  وباید ازاین روزها درفکر پایبند الکترونیکی نیز باشیم تا قدمهایمان  را که به توالت  میرویم بشمارند  چه چیزی ازما میخواهند  دنیارا دارید به کجا میکشانید ؟  مشتی فسیل وفاحشه  بو گرفته قدیمی صاحب مقام شده ودارید  انتقام ازجوانی مردم میگیرید  مشتی رباط را به جان دنیا انداخته اید  جه میخواهید به کجا میخواهید برسید ؟ به اوج که رسیدید کره های دیگر را نیز الوده ساختید بس است جنایت  . بس .

اندوه شخصی من دیگر درپشت اینهمه  جنایات گم شده است . هنوز دست شکسته دخترم جا نیفتاده است وهنوز نمیتواند رانندگی کند هنوز دست ان یکی که عمل شده  درست کار نمیکند  مفصلها پاره شده بودند  بخاطر زحمات زیاد وبار کشی  انها نتوانستند  ونخواستند " " لیدی " شوند واز فاحشگی به ان مقام برسند آنها لیدی به دنیا آمدند ولیدی تربیت شدند حضورشان درهر محفلی  وهر جایی  سنگین است مردم  بی اختیار مجذو ب آنها میشوند  پسرانم نخواستند خودرا بیارایند و زیر ابرو بر دارند ودرکسوت  پرچمداران رنگین کمان  وبه زیر آن رفته  خدمت کنند  همچنان زحمت میکشند از طر یق تحصیلات وتجربیاتشان  خودشان سربار  زنان پولدار وبیوه نشدند خانواده تشکیل دادند مانند انسانهای خوب زیستند اما امروز همه ازاینهمه نادانی و کثافت رنج میبرند  از اینهمه الودگی افکار مخرب وبی تجربگی  دیگران درعذابند  اما کاری نمیتوانند بکنند دنیا یکی شده  هرکجا بروند همین است بعضی جا ها قانون وحشتناکتر وبعضی جاها کمی ارامش  قانون را روی یک تخته نوشته وبر دیوارآویخته اند وخودشان پشت به ان کرده وتنها آنرا به رخ ما میکشند  قوانینی نا نوشته نیز به ان اضافه کرده اند  صاحب جان وپیکر وهستی ما نیز شده اند  .  حال من بنشینم تاریخ جهانرا ورق بزنم تا ببینم اسپانیا چگونه شکل گرفت وبه اینجا رسید ؟؟؟ یا ایران از کجا  شروع شد و به این کثافات الوده گشت ؟  این روزها نشخوار آ دمها همین اراجیف است وبس اخبار بی هویت در فضای مجازی  وعکسهای بی هویت  وگفتارهای بی معنی . 

اندوه من زیاد است  .تازه فهمیدم که ای داد وبیدا د من اگر قسمت دیگر اندامم را به کار میگرفتم  چه بسا امروز پرنسس بودم !!!!  ویا اگر افکارم را بجای نوع دوستی وغیره واز این نوع  چرندیات بی خریدار ! صرف  دزدی ها ویا چاپیدن ها ویا نقشه کشیدن برای از بین بردن دیگران میکردم امروز مجبور نبودم  روزهای متمادی درخانه تنها بنشینم تا  کسی از درب وارد شده برایم نانی  آنهم ازنوع خمیر ونا پخته آن بیاورد ! کارهای زیادی  را میتوانستم انجام دهم  دستهایم قوی بازوانم قوی تر وروحیه ام مردانه اما بخاطر " دیگران "  خودرا  نهان کردم . حال دیگر برای همه چیز دیر است تنها سر گرمی وتفریح من رفتن به ازمایشگاهها و درمانگاهها وسر زدن به فروشگاهای زنجیره ای است وخریدن لباسهای ریسایکل شده مدیستهای نامی .  بازهم باید سپاس گذار باشم که کور وکروچلاق نشده ام و" لیدی" هم نشدم لیدی به دنیا امده ام  وسپاسگذار باشم که هنوز شعورم کار میکند وفرق  الف  را با علف میدانم چیست وکجاست .  تا بعد . پایان 

ثریا ایرانمنش . 20/ 05/ 2021 میلادی. / 

توضیح اتنکه تقویم ایرانی ندارم  وتاریخ ایرانی را نیز نمیدانم یکی 258- است یکی 27-- است ویکی 1400 است منهم گم شده درتاریخم .ث

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۴۰۰

شهر بی شهریار

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا ! " این علامت به ثبت رسیده  زیر عنوان همین وبلاگ" !

شهر شهر فرنگی است واز همه رنگ  شاید بهتر باشد که بنویسم بعضی از انسانها از بسیاری جهات چندان  ترقی نکرده اند وبا حیوانات   تفاوتی ندارند ! ( نمونه اش را درجمهوری اسلامی ) تحمیلی سر زمین ایران زمین داریم می بینیم  شاید از هر نظر عالی باشند وترقی کرده باشند اما هنوزمغز آنها تکان نخورده است  درحد همان نخود  درون ابگوشت باقی مانده و هرروز هم کوچکتر میشود . 

کسانی هستند که نمیدانند ویا نمی خواهند بدانند که زندگی  تغییر پذیر و عاقبت آنها مانند یک رودخانه لبریز از گل و لای  به پایان میرسد و به چاهکهای  عفونی فاضل آبها  میریزد . 

 آب تا وقتی که روان است  تازه و پاکیزه میماند اما زمانی که راکد ماند دیگر بو میگیرد وقابل استفاده نخواهد بود  ایران ما و مردمش نیز سالها راکد ماندند وعده ای خود فروخته و فاحشه بنام سلبریتی ها  درمواقع حساس ناگهان روی به فضای مجازی میاورند وخودی نشان میدهند وبرای فرزندان " تصویر" نوار غزه اشک تمساح میریزند وآن گلهای کوچکی که زیر پاهایشان  له میشوند نمی بینند  مانند توده ای های  زمان گذشته برای همین سر زمین  وسرز مینها قطب اشک میریختند  شعر میسرودند  اما ستارگانی را که درجلوی پاهایشان خاموش میشد ابدا نمی دیدند واز روی آنها  گذر میکردند.

همه ما اسیریم  آزاد با بند ناف ننه جانمان به دنیا می آییم وسپس زنجیرهایی بر پاهایمان  می بنندد وهر روز این زنجیر ها قطور تر میشوند .

اولین زنجیز  زیر نام مسلمانی درگوشمان اذان بگویند وبچه نوزاد فریاد بکشد واین زنجیر مادام العمر بر پاهای  ما بسته است وهرر وز  زباله تازه ای را باخود میکشد آنقدر سنگین میشود که ناگهان زیر  آن له شده واز پای می افتیم  باز کردن آنهم بسیار مشگل است ویا غسل تعمید ویا هرچه که درهرکجا  باید انجام پذیرد تا تو که مانند یک فرشته پای براین جهان هستی گذاشته ای تبدیل به یک برده شوی .

طبیعت هرسال  رنگ عوض میکند نو میشود کهنه میشود ما  ابنای بشر در همان چهار دیواری خود درجا میزنیم . .

اخبار روز گذشته بسیار سنگین بود هجوم پنجهزار   انسان فراری برای بردگی هیا ی گوناگون  توسط قاچاقچیان  ناگهان درسواحل این شبه جزیره که  فعلا کمی ارامش دارد همه جیز را بهم ریخت چگونه آنها وارد شند از طریق کشتی ها قایق ها وشنا کنان .  وسپس کشتن آن مرد بیگناه  جوان که " ظاهرا" !!! به دست پدر ومادر خود به قتل رسیده است !!؟؟

پدری هشتاد وچند ساله  که خودش را نمیتواند جمع کند چگونه آن رستم دستانرا درون کیسه ها کرده ومثله وخورد کرده وشبانه برون برده است  فیلم  درون اسانسور مرد دیگری را نشان میداد وزنی که ظاهرا  سفید پوش بود  این قتلهای پنهانی  این جنایتها  اینهمه ریا ودروغ هیچگاه درسر زمین ایران وجود ند اشته  است  امروز فرهنگ ما به جایی رسیده که بجای تاریخ وگفتار ازگذشته  زندگی پری چکمه ای ومهین بلنده وفاحشه های شهرنورا برایمان  مینویسند !! لیاقت ما درهمین است  سوسن در گمنامی وفقر وگرسنگی در سر زمین فرشتگان جان داد   وکسی حتی یک خط هم ننوشت .

اقایان  عزیز وبانوان محترم !!! ا

 چگونه باید  شمارا با این القاب خطاب کرد  همه امروز خواهان استقلال  وپیروزی  کشور هستند اما چیز دیگری را هم باید به ان اضافه کرد  . وان تارعنکوبتهایی است که بر افکار مردم  رشته شده باید انها رانیز پاک نمود استخرها را باید شست و لجن هارا بیرون ریخت واب تازه وگوارا درونش خالی کرد  همه جاهای  متعفن را  باید پاک سازی کرد  غبار فقر وتیره روزی  را باید از آن سر زمین بزداییم  تا آنجا که میتوانیم  عنکوبتهارا  وتارهای مذهبی  وغبار وکهنگی  را ازافکار مردمان پاک کنیم  چرا که همین تارعنکوبتها  جلوی پیشرفت  را گرفته اند .هیج دختری وزنی حق ندارد بخندد ویا برقصد ویا صدایش را بلند کند .

روز گذشته داشتم محفل شعر خلیفه بزرگ را تماشا میکردم  حرم لبریز از آدمهای پوشالی بود زنی با صد کیلو پارچه که به دور خود بسته بود داشت اشعاری شکسته دروصف مرد واقعی میخواند  که شوهر خوب باید چنین وچنان باشد !! !!! مثلا بزرگذاشت فردوسی بود !!! گمان کنم روح فردوسی دراسمان به لرزه درامد که ای وای  سی سال زحمت کشیدم گرسنگی خوردم غبار روییدم تا زبان رازنده نگاه دارم حال این زنک بیسواد  با افعال شکسته دارد از بند وابروی سخن میگویدوخلیفه لبخند زنان وبه به گویان از اینهمه اراجیف کیف میکرد .چه خوب .

 اگر سر زمین تان را دوست دارید بپا خیزید . من پاهایم در سیمان است ونمیتوانم برخیزم تنها افکارم را بکار میگیرم شاید کمکی باشد من چندان خیری از آن سر زمین وآن مردم ندیدم غیر از رنج ونا امیدی  مکر وریا ودروغ که امروز پر رنگتر شده است اما خاکم را فراموشم ئخواهم کرد چرا که گل من از آنجا شکل گرفته است .  تا شمارا  چه  افتد ؟! پایان 

ثریا ایرانمنش .19 /05/ 2021 میلادی . !

 

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۴۰۰

ولادت با سعادت .

ثریا ایرانمشن " لب پرچین " اسپانیا .

سحرم دولت بیدار ببالین آمد / گفت برخیز که آن خسرو شیرین امد !

ما هرچه در اطراف خود گشتیم تا خسرو شیرین را بیابیم  بی فایده بود اطاق داغ  دم کرده با آن لحاف سنگین  .برحاستم  واول به اخبار گوش دادم  برایم  هیچ مهم نیست ما سالهاست که درجنگ هستیم  واین جنگها همچنان ادامه دار خواهند بود  طبع بشر سیری ناپذیر است  هرچه بیشتر بدهی بیشتر میخواهد . بهر روی  پس از مدتها تفکر وتفحص دیدم بهتراست دست از انتقاد و سایر موارد بکشیم وآنهارا بگذارم بر عهده آن قوم سیاست پیشه وسیاستمدار که با چند کلاس درس و چند روز اب خوردن در زندان  خودرا یک سیاس کامل میدانند   بعد هم بمن چه مربوط است من  نه سرپیازم  ونه ته پیاز بهتر است به خودم بپزدارم به ولادت باسعادتم  وزندگی سعاتمندانه ترم !!! .

زمانی خبر رسید به مرحوم ابوی که بیا صاحب طفلی شده ای فورا خودش را به خانه رسانید ویک موجود نحیف ولاغر دوکیلویی را درون یک گهواره دید  فریاد کشید  زن همه زوز وزبر تو همین بود  که این تحفه ترکمونرا برای من بیاری منکه خودم یکی از اینها داشتم  ! فکر کردم با پولهایت میرویم خوش میگذرانیم  به دمشق وکربلا میرویم  حال با ا این تحفه !!!!! د را بهم کوبید واز خانه رفت  که رفت خدا رحمت کند  دایه مهربانم که مرا برداشت وبخانه خودش برد چون از نگاه ": بی بی " فهمید  من جایی درآن خانه ندارم  یک دختر ؟ وای  پدر که یک دختر داشت مادرش از خاندان سادات بود  امام جمعه  شهر بود حال این زن کافر گبر که تازه مسلمان شده وشیعه اثنی عشری هم نیست بلکه شیعه اسمعیله میباشد  به درد خانواده پر ابهت و مسلمان ما نمیخورد و... فورا طلاق  صادر شد .  /ا

گاهگاهی مانند یک گناهکار سری به خانه مادر میزدم اما بی فایده بود بچه برو کنار   ایوای تو اینجا چکار میکنی دست به چیزی نزنی   نری دست به پرده ها بزنی اصلا برو ته باغ بازی کن !!!!با کی ؟ با الاغی که دور گاوگرد میرخید یا با مارهایی که درون باغچه سبزیکاری  بودند یا با مگسها وزنبورها  ؟ با کی ؟  دایه  برایم یک" لو پتو" یا عروسک پارچه ای دوخته بود وانرا بمن داد  واین عروسک تنها موجودی بود دراین دنیای بزرگ که مونس وهمراز من بود  برایش لباس میدوختم  خانه درست میکردم وپرده های بلند روی پنجره های کارتن مقوایی میگذاشتم وخودم میشدم " بی بی " گاهی هم عمه  بیچاره ام که بچه نداشت مرا بخانه خود میبرد وچند هفته ای درآنجا خوب تغذیه میشدم  تا موقع مدرسه رسید درتمام این مدت تنها دوبار پدر را دیدم یکبار درخانه عمه جانم ویکبار هم جلوی درب خانه خودمان .  طلاق توسط قاضی مشهور شهر انجام  گرفت وقاضی خودش مادررا عقد کرد  حال دیگر میبایست بخانه دیگری بروم به خانه مردمی که نمیشناختم  آنها هم ا زطایفه  دیگری بودند شیعه اثنی عشری نبودند امام خودشانرا داشتند وبنوعی دیگر نماز میگذاشتند مسلمان بودند زنهایشان همه چادری بودند اما نام آنها " شیخی" بود !!! ای داد وبیداد میان اینهمه فرقه من کی هستم چی هستم ؟  ....

 چه تدبیری ای مسلمانان  که من خودرا نمیدانم / نه ترسا  .نه یهودیم  ونه گبرم ونه مسلمانم / نه شرقیم  نه غربیم  م ونه  بریم ونه بحریم / نه از کان طبییم   نه از افللاک  گردانم . ....

 زیر نظر  دایه وبا مهربانی عمه جان بزرگ میشدم ودرخانه دیگران نان دیگری را میخوردم در یک خانه  بزرگ پس مانده ا زهمان نوع شاهزاده گان اما نه مسلمان حقیقی .  وبزرگ شدم  چگونه بماند ....... امروز دراین فکرم که مردان زن را برای لحظاتی میخواهند وبس حوصله بچه ندارند  همسر  اول من  که یک کمونیست دوآتشه بود  میگفت " ما باهم ازدواج کرد ه ایم بچه بی بچه آنهم درحا ل حاضر  بعد هم نباید  مانع آزادی یکدیگر شویم !!!! هر دوازادیم   من تازه پای به نوزده سالگی گذارده بودم !!!!  نه مردان بچه لازم ندارند  شب گذشته در خبر ها خواندم پدر ومادری فرزند برومند وهنر مند خودرا تکه تکه کرده اند مردی جوان  کارگردان وفیلسماز دانشگاه  دیده وفرنگ رفته  - چرا که مجرد بوده  وزن  نگرفته  وکانون گرم خانوادگی را افتتاح نکرده است !!! این نتیجه همان ادیان  ماست .

من چگونه ازاین همه بلا جستم ؟ خودم نمیدانم گویی بر بال فرشته ای نشسته بودم وهرکجا که میل او یا من بود مرا میبرد  همسر دوم منهم میلی به فرزند نداشت تکلیف او روشن بود !!!!! حال دراین گوشه تاریک  دارم  زندگیم را امضا میکنم  و میل ندارم انکشت به قبای دیگری برسانم .خودم را زخمی میکنم .

من این ایوان نه تو را نمیدانم   . نمیدانم  / من این نقاش جادو را نمیدانم . نمیدانم . گهی گیرد گریبانم  گهی دارد پریشانم / من این خوش خوی بد خو را نمیدانم  .نمیدانم / واین است قصه  امروز ما  تا بعد .

پایان / ثریا ایرانمنش /18/05/ 2021 میلادی .


 

دوشنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۴۰۰

کهن دیارا !

 

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
////////////////////////////////////////////
 کهن  دیارا دل از تو کندم  برای همیشه و برای ابد  دیگر نه نامی ونه نشانی ازتو درسینه نخواهم داشت . کهن دیارا ما رفته رفته  کشوری در حد پاکستان ویا بنگلادش خواهیم شد  نه یک کشورمتمدن و بزرگ . هرچه بود تمام شد  . جادوگری از ره رسید وخط بطلان بر روی همه گذشته های ما کشید  سر زمین  مارا  فروخت وخود رفت درکنار شیطان پرستان و جادوگران نشست  تا بقیه عمرش را با زهم در رفاه به اتمام برساند  وآرامگاهی درخور  هما ن آرماگاه شیطانی که بر سر زمین ما وارد شد برایش بسازند . 

ما فردوسی داشتیم . روددکی  داشتیم حافط داشتیم حال ترانه های بند تنبانی را  برای مردم میخوانند تا سر گرم شوند  جوانان مارا کشتند نابود ساختند  آب وخاک را نیز بباد دادند وهنو زهم تکیه بر تخت سلطانی دارند وخواهند داشت  بیهوده ما خودرا به آب وآتش میکشیم  جوانان  خوب دوران ما پیر شدند واز میان  ما رفتند /  
اکنون  صبح سرمایه  داری طلوع کرده است  آن سوسیالیست هایی که برای  مردم  تهی دست اشک تمساح میریختند  خود سر مایه دارانی  بزرگ شدند و تهی دستان  به زیر خاک رفتند  حال نوبت آنهاست که مدتی بر دنیا آقایی کنند  و قشری  از فساد  و جنایات  را نیز از خود بیادگار بگذارند .
کهن دیارا ! زمانی که ما نمیتوانیم   در  خانه های خود مان  ودر کشور  خودمان  آزاد باشیم  تمدن بر ای ما چه فایده ای خواهد  داشت ؟  من  بد فکر میکنم: ؟ پس تربیت من و پرورش ما ناقص بوده است . وآن تاریخی را که بمن اموخته اند از بیخ وبن دروغ بوده  من مطالعات زیادی انجام دادم هرکدام از کتابهای تاریخ با دیگری فرق داشت  به روی ذهن   روشن ما ماسه  ریختند    امروز  هموطنان خودمان  بر ضد همنوعان  خود برخاسته اند  و دست دردست دشمن گذاشته  بخاطر منفعت خویش دست به هر جنایتی میزنند .
من کم  کم به مرگ نزدیک میشوم  نمیدانم چیست امکان دارد چیز خوبی باشد  من واهمه ای ازآ ن  ندارم  اما میدانم 
گریختن  ورو به دشمن کردن از هر  مرگی وهر جنایتی  وحشتناک تر است  واین خصلت درما رشد کرده است .
وچنین  است وضع اشفته امروز ما  ای خاک  عزیز ما دیگر مردان بزرگی نداریم  درعوض آدم کشانی حرفه ای داریم که به راحتی آب خوردن سر  میبرند و خون  قربانی را مینوشند  مشتی جوان  تازه رشد کرده با اسباب بازی های تازه میل دارند دنیارا بسازند انهم تنها برای خودشان دنیای خصوصی خودشانرا .
کهن دیارا دل کندن  ا زتو بس درناک وسخت است  اما می بینم  چگونه دیگران گویی ابدا متعلق به ان اب وخاک نیستند راحت درسر رمینهای بیگانه به عیش مشغولند  هنوز با جت خصوصی برای تماشای مد سال میروند وما ازترس بیماری درون  خانه ای   خود زندانی هستیم گویا این بیماری تئها فقرا را میشناسد واز بین میبرد با آ ن بزرگان کاری ندارد .!!!
رویای من تمام شد  چون عکسی از دوربین نورا دیده  وسیاه شد  وهر سایه ای امروز نقش خودرا بازی میکند   ومن به دئبال هیچ سایه ای نیستم واینک  در آخرین آفتاب گرم وگریزان  عمرم  دیگر رو به گذشته ندارم  پشت به گذشته کرده  رو به اینده دارم  ودر  انتظار مقد م مبارک شام هستم . پایان 
ثریا ایرانمنش  15/ 05؟ 2021 میلادی . 

یکشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۴۰۰

نامه های من


 ثریا ایرانمنش " " لب پرچین "اسپانیا !

////////////////////////////////////////////

من که خود روی  افسانه می ساختم   / این زمان افسانه مردم شدم 

در سالها قبل پاندیت نهرو  نخست وزیر دست چپی هند  از زندان " ننی"  برای دخترش نانه هایی را میفرستاد  از تاریخ جهان مینوشت از  دوران زندگیش مینوشت  بعد ها این نامه  طی کتابی " بنام نامه های پدری  به دخترش " در چند جلد به چاپ رسیدند  او از تمام وقایع گذشته وحال حتی آینده نیز مینوشت  من متاسفانه آنهارا درایران جای گذاشتم  وتنها  کتابهای  دیگر اورا زیر عنوان " نگاهی به تاریخ جهان " را باخود آوردم  - کم وبیش متن همان نامه ها میباشد  مضافا اینکه حد اقل با جغرافیای زمان خویش اشنا شدیم  این کتابهارا عموی نازنین من ترجمه کرده  بود  وبه نزد نهرو نیز رفته بود وآخرین ملاقتش با دختر او بانو ایندیرا گاندی بود اجل اورا مهلت نداد وهردو امروز دراسمانها به این دنیا وحشتناک وبیمار مینگرند " عمو محمود من  عموی ناتنی من است "  وهم او بود که درنقش پدر در مراسم عروسی من شرکت کرد وتا روزیکه زنده بود لحظه ای از من غافل نبود  برایش افسانه ها ساختند اما او قویترازهممه  حرفها بود  او بود که بمن مدیتشین  را یاد داد وورزش یوگارا وکوهنوردی را  او  زیبا شناس وزیبا پرست  بود / شاعر بود وزنان بسیاری را نیز دراطرافش داشت اما جانی نبود . دروغگو نبود آدمکش نبود وکپی گرهم نبود  از سیاسته نم بیزار بود  - خودش بود جای اورا هیچکس نتوانست پر کند وزمانی که دریک تصادف ساختگی جانش ر ازدست داد هنوز مقدار زیادی  به دیگران مقروض بود !  او   قرار بی قراران بود وخود همیشه بی قرار  اینها از آن تمدن  بی پایه اما  با شکوه جلال فراوان با زیر بنایی   سست و پوشالی  گذشته بیادگار مانده است  تمدنی بسیار باشکوه وپر جلال  اما زیر بنا سست ونا پایدار که با یک وزش باد درهم فرو ریخت  مردمانی مبتذل وبی فرهنگ وتنها کارشان خوش گذرانی  بود  از سراسر جهان برایشان اغذیه ای فراوان ولوازم خانگی لوکس  میرسید وبهم نشان میدادند  این تمدن تمدن ثروتمندان  پشتوانه دار نبود بلکه مردمی مبتذل وبی سواد که ناگهان به همه چیز رسیدند ودیدید که چگونه بر باد رفت تمدن پوشالی . .مانند همین تمان اسلامی امروز وتازه به دوران رسیده ها وعقده ها داران دیروز !!!!!

من این نامه ها را نه برای کسی مینویسم ونه عنوانی ونامی بر آنها میگذارم همه دردهای خودم میباشند   فرزندانم زبان فارسی را نه میخوانند ونه میتوانند کلامی از این گفته ها ونوشته هارا در یابند معلوم هم نیست به کجا میروند ودرمیان چه دستهایی مچاله میشوند  روزی برای شخصی که بسیار مورد علاقه ام بود  نوشتم " همه این نوشته هارا بتو   خواهم سپرد بعنوان یک یادبود  بعنوان یک سر زمین بر باد رفته وتمدنی پر شکوه فنا شده   یک عشق بی شائبه "  اورفت ودرپشت همان ویترینش  قرار گرفت و خودرا به نمایش گذارد  به شعر  خوانی مشغول شد  گاهی نگاهی به او می افکندم و دردل میگفتم  که " حکم یک انگشتری  زیبارا داری که من هرروز ترا درپشت ویترین تماشا میکنم نه قدرت مالی من اجازه میدهد ترا بخرم  وتازه نمیدانم ایا  به اندازه انگشتهای باریک من هستی گشادتری یا تنگتر ! بنا براین درپشت همان ویترین  بمان هرگاه میلم کشید به تماشای تو خواهم آمد  ورابطه ما قطع شد او مانند عموی من نبود که با معلمی وکار  دانشگاهش را تمام کند ودور دنیارا با یک اتومبیل فولکس واگن قراضه بگردد شهر به شهر ودهات به دهات با مردم  سر زمینها اشنا شود زبان آنها را فرا  بگیرد  تا بتواند بنویسد عاشق نوشتن بود کتابهای زیادی را ترجمه کرد  وطرفداران زیادی  داشت بیشتر بین زنان ودختران  روزی هم مرا باخود به دیدن آن شاعر لات بزرگ برد که ایکاش نمیبرد تا من همچنان دررویا  اشعار اورا بخوانم حالم بهم خورد  وتازه بیاد گفته های  فروغ فرخزاد افتادم که میگفت " بعضی از شاعران  گفته  ها ونوشته هایشان با رفتارشان خیلی فرق میکند / نکند برای یک بشقا ب پلو ی گنده تر تنها شعر میسرایند ؟  داستان  دیدار اورا درنوشتاری دیگر  آورده ام . بهر روی  امروز دیگر جهان ما جهان نیست دنیا نیست  زمینی بیمار  ودرمانده با هجوم پرندگان اتمی از بالا وپایین وزیر اب وروی اقیانوسها درهیچ کجا درامان نیستی  روز گذشته پس از تقریبا یک سال به همراه  دخترم  ببازار شهر رفتیم به سوپر رفتیم سری به فروشگاهها زدیم تا شاید من بتوانم چند دست لباس تابستانی تهیه کنم هنگامیکه بخانه برگشتیم  درون کیسه خرید من تنها چند دست لباس خواب وروبدوشامبر وسایر لوازمصرفی زیر بود !!!! گویی ندایی بمن میگفت که  دوباره درهمین زندان خواهی ماند احتیاجی به لباس بیرون نداری یک شلوار گشاد یک تی شرت کافیست با یک جفت نعلین !!!   گذشت آن شکوه وجلال مسخره که حتما میبایست لباسهایت را ازمزون ها ی معروف تهیه  کنی تا خاله زنکها ترا درمیان خود ویا درکنار میز بازی جای بدهند . گذشت آن زمان که میبایست حتما یک انگشتر مرواریدی یک زمرد یک یاقوت کبود ویک فیروزه ویک الماس داشته باشی به همراه زنجیرهای طلایی !!!! خوشبختانه همه را دزد برد !  امروز تنها زیور من یک جفت گوشواره نقره است وچند انگشتری نقره ویک زنجیز نقره  با یک مدال  که دخترم بمن هدیه داده است  ویک ساعت که در زاد روز اولین نوه ام   که تاریخ تولد او با من یکی است برایم کادو خریدند ! امروز او دستیار یک فیلمبردار بزرگ انگلیسی شده است  وآن ساعت هنوز روی دست من کار میکند تا زمانیکه قلب من از کار بایستد من و ساعت باهم زندگی میکنیم  ولحطه هارا میشماریم !.. 

حریق جنگل   را فرا گرفته است هر روز شعله هایش بیشتر میشود وهر ساعت دو د  واتش از هرگوشه ای بر میخیزد وما  از یکسو با بیماری  از سوی دیگر با قحطی وکمبود مواد غذایی واز سوی دیگر دود وآتش  را تماشا میکنیم  ....همین  تا نامه های بعدی / پایان 

ثریا ایرانمنش . 16/05/2021 میلادی / اسپانیا 

 

جمعه، اردیبهشت ۲۴، ۱۴۰۰

پرنده سوخته


 ثریا ایرانمنش  لب پرچین" اسپانیا !

با این  غروب  از غم سبز چمن بگو. / اندوه سبز ه های  پریشان بمن بگو /
اندیشه های سوخته  ارغوان ببین / رمز خیال  سوختگان  بی سخن بگو /

روزی پرنده ای از دوردستها آمد ودر جنگل  در میان خیل پر ندگان  بر شاخه درختی نشست . 
آوازی خوش  است با دیگران  فرق داشت  و آوازش رنگی دیگر  . سایر پرندگان  براو هجوم آوردند   هریک خودرا به او میرساند ونوکی بر پیکر او میزد  او دربا لاترین  شاخه های درختی نشسته بود  واز آنها بیمی نداشت  دورخودرا بست ولانه ای کوچک ساخت وکم کم به میان درخت بزرگی  جا ی گرفت  /   شاخه های بلند اورا احاطه میکردند ودست هیچ پرنده ای ویا چرنده ای  به او نمیرسید اما ازهوا لاشخوران ومرغان دریایی که دربلند پروازی  وبی مغزی  شهره اند اورا هدف قراردادند اما باز او سر  به زیر پر خود بود و اواز را سر میداد همچنان میخواند  نمیتوان گفت چهچه بلبلان را  داشت  اما نغمه هایش بر دل می نشست  ظاهر او با همه فرق داشت شاید همین امر  باعث شده بود که همه اورا هدف بگیرند   درآن جنگل بزرگ کسی نبود  که اورا نوک نزده باشد وکسی نبود که بگوید چه آواز زیبایی  در دشمنی  همه هدف مشترک دا رند وهمه از هم  جلو میافتند  هر کدام که  صدایش بلند تر بود  بیشتر بخود میبالید  دراین جنگل بزرگ  تنها یک کرکس بود که بالهایش را همه جا گسترده بود در انتهای  جنگل نیز کرکسی دیگر لانه داشت   اما این یکی سر آمد تمام کرکسان وبد سگالان بود همه ا زاو میترسیدند  چند کلاغ خبر چین هم در اطرافش  پرواز میکردند خبر ها را باو میدادند واگر از ان درخت میگذشتند   یک نوکی هم به لانه آن  پرنده تازه وارد میزدند  اما او ارام بود ارام مانند یک رودخانه  راهش را گرفته وبه جلو میرفت روخانه ای آرام بدون هیچ موجی ویا سر وصدایی حتی از صخره ها هم آهسته عبور میکرد مانند یک پروانه  واین باعث  دشمنی همه 
پرندگان وچرندگان جنگل شد .جنگل به هم  ریخت همه آوازهای خودرا فراموش کرده بودند و فراموش کرده بودند که برای چه گرد هم جمع شده اند وبرای جه هدفی خودرا  آماده میسازند درحال حاضر تنها هدف شکار و از بین بردن  ان پرند ه  تازه   و پاره  کردن او بود.
کر کس پیر درگوشه ای ارام نشسته بود  به کللاغان  خود دستور داد اورا به شامی وضیافتی دعوت کنید  اما نامی از من نبرید .
 جنگلبان میدانست که آنها چه هدفی دارند دلش به درد آمد  بگوش آن پرنده خواند که مرو برایت دامی پهن کرده اند به بزرگی همه این جنگل . اما او مهربان بود  بی آنکه به نصیحت جنگل بان اهمیتی بدهد رفت  ورفت  اول دم اورا سوزاندند وسپس پیکرش را خونین ساختند  اما باز هم رفت رفت تاخود را به اتش کشید و سوخت . 
این روزها پیکر سوخته او زیر همان درخت کهنسال افتاده  هنوز نیمه جانی  دارد اما دیگر هیچگاه نمیتواند ازجای بر خیزد کرکس در همان حوالی درپر واز  است تا مرگ اورا ببیند وسپس پیکر اورا ببلعد .
مرغان جنگلل اسوده خاطر  دوباره به اوازشان روی اوردند و بخیال خود آوازی نو سر دادند  بی خبر از آنچه که قرار است برسر آنها نیز فرود اید  جنگل دچا رحریق شد حریقی وخیم تر از همه  اتشفشانهای جهان  حال این بینوایان دورهم جمع شده اند تا خودرا ازاین جهنم نجات بخشند اما بی فایده است . بی فایده . آتش همچنان  جلو تر می اید و درختان بزرگ وقدیمی را  میسوزاند وشعله میکشد شعله اش هر روز بیشتر میشود .
دیگر خبری از آن جنگل ندارم  تنها به دور خود مینگرم و گاهی اوازهای اورا زمزمه میکنم  بیفایده است ......بی فایده .

آن شد که سر بر شانه شمشاد میگذاشت /  آغوش خاک و بیکسی نسترن بگو /
شوق جوانه رفت ز یاد درخت پیر /  ای باد  نوبهار  ز عهد کهن بگو ........."هوشنگ ابتهاج "
پایان 
 ثریا ایرانمنش  .14/05/2021 میلادی . اسپانیا