یکشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۴۰۰

نامه های من


 ثریا ایرانمنش " " لب پرچین "اسپانیا !

////////////////////////////////////////////

من که خود روی  افسانه می ساختم   / این زمان افسانه مردم شدم 

در سالها قبل پاندیت نهرو  نخست وزیر دست چپی هند  از زندان " ننی"  برای دخترش نانه هایی را میفرستاد  از تاریخ جهان مینوشت از  دوران زندگیش مینوشت  بعد ها این نامه  طی کتابی " بنام نامه های پدری  به دخترش " در چند جلد به چاپ رسیدند  او از تمام وقایع گذشته وحال حتی آینده نیز مینوشت  من متاسفانه آنهارا درایران جای گذاشتم  وتنها  کتابهای  دیگر اورا زیر عنوان " نگاهی به تاریخ جهان " را باخود آوردم  - کم وبیش متن همان نامه ها میباشد  مضافا اینکه حد اقل با جغرافیای زمان خویش اشنا شدیم  این کتابهارا عموی نازنین من ترجمه کرده  بود  وبه نزد نهرو نیز رفته بود وآخرین ملاقتش با دختر او بانو ایندیرا گاندی بود اجل اورا مهلت نداد وهردو امروز دراسمانها به این دنیا وحشتناک وبیمار مینگرند " عمو محمود من  عموی ناتنی من است "  وهم او بود که درنقش پدر در مراسم عروسی من شرکت کرد وتا روزیکه زنده بود لحظه ای از من غافل نبود  برایش افسانه ها ساختند اما او قویترازهممه  حرفها بود  او بود که بمن مدیتشین  را یاد داد وورزش یوگارا وکوهنوردی را  او  زیبا شناس وزیبا پرست  بود / شاعر بود وزنان بسیاری را نیز دراطرافش داشت اما جانی نبود . دروغگو نبود آدمکش نبود وکپی گرهم نبود  از سیاسته نم بیزار بود  - خودش بود جای اورا هیچکس نتوانست پر کند وزمانی که دریک تصادف ساختگی جانش ر ازدست داد هنوز مقدار زیادی  به دیگران مقروض بود !  او   قرار بی قراران بود وخود همیشه بی قرار  اینها از آن تمدن  بی پایه اما  با شکوه جلال فراوان با زیر بنایی   سست و پوشالی  گذشته بیادگار مانده است  تمدنی بسیار باشکوه وپر جلال  اما زیر بنا سست ونا پایدار که با یک وزش باد درهم فرو ریخت  مردمانی مبتذل وبی فرهنگ وتنها کارشان خوش گذرانی  بود  از سراسر جهان برایشان اغذیه ای فراوان ولوازم خانگی لوکس  میرسید وبهم نشان میدادند  این تمدن تمدن ثروتمندان  پشتوانه دار نبود بلکه مردمی مبتذل وبی سواد که ناگهان به همه چیز رسیدند ودیدید که چگونه بر باد رفت تمدن پوشالی . .مانند همین تمان اسلامی امروز وتازه به دوران رسیده ها وعقده ها داران دیروز !!!!!

من این نامه ها را نه برای کسی مینویسم ونه عنوانی ونامی بر آنها میگذارم همه دردهای خودم میباشند   فرزندانم زبان فارسی را نه میخوانند ونه میتوانند کلامی از این گفته ها ونوشته هارا در یابند معلوم هم نیست به کجا میروند ودرمیان چه دستهایی مچاله میشوند  روزی برای شخصی که بسیار مورد علاقه ام بود  نوشتم " همه این نوشته هارا بتو   خواهم سپرد بعنوان یک یادبود  بعنوان یک سر زمین بر باد رفته وتمدنی پر شکوه فنا شده   یک عشق بی شائبه "  اورفت ودرپشت همان ویترینش  قرار گرفت و خودرا به نمایش گذارد  به شعر  خوانی مشغول شد  گاهی نگاهی به او می افکندم و دردل میگفتم  که " حکم یک انگشتری  زیبارا داری که من هرروز ترا درپشت ویترین تماشا میکنم نه قدرت مالی من اجازه میدهد ترا بخرم  وتازه نمیدانم ایا  به اندازه انگشتهای باریک من هستی گشادتری یا تنگتر ! بنا براین درپشت همان ویترین  بمان هرگاه میلم کشید به تماشای تو خواهم آمد  ورابطه ما قطع شد او مانند عموی من نبود که با معلمی وکار  دانشگاهش را تمام کند ودور دنیارا با یک اتومبیل فولکس واگن قراضه بگردد شهر به شهر ودهات به دهات با مردم  سر زمینها اشنا شود زبان آنها را فرا  بگیرد  تا بتواند بنویسد عاشق نوشتن بود کتابهای زیادی را ترجمه کرد  وطرفداران زیادی  داشت بیشتر بین زنان ودختران  روزی هم مرا باخود به دیدن آن شاعر لات بزرگ برد که ایکاش نمیبرد تا من همچنان دررویا  اشعار اورا بخوانم حالم بهم خورد  وتازه بیاد گفته های  فروغ فرخزاد افتادم که میگفت " بعضی از شاعران  گفته  ها ونوشته هایشان با رفتارشان خیلی فرق میکند / نکند برای یک بشقا ب پلو ی گنده تر تنها شعر میسرایند ؟  داستان  دیدار اورا درنوشتاری دیگر  آورده ام . بهر روی  امروز دیگر جهان ما جهان نیست دنیا نیست  زمینی بیمار  ودرمانده با هجوم پرندگان اتمی از بالا وپایین وزیر اب وروی اقیانوسها درهیچ کجا درامان نیستی  روز گذشته پس از تقریبا یک سال به همراه  دخترم  ببازار شهر رفتیم به سوپر رفتیم سری به فروشگاهها زدیم تا شاید من بتوانم چند دست لباس تابستانی تهیه کنم هنگامیکه بخانه برگشتیم  درون کیسه خرید من تنها چند دست لباس خواب وروبدوشامبر وسایر لوازمصرفی زیر بود !!!! گویی ندایی بمن میگفت که  دوباره درهمین زندان خواهی ماند احتیاجی به لباس بیرون نداری یک شلوار گشاد یک تی شرت کافیست با یک جفت نعلین !!!   گذشت آن شکوه وجلال مسخره که حتما میبایست لباسهایت را ازمزون ها ی معروف تهیه  کنی تا خاله زنکها ترا درمیان خود ویا درکنار میز بازی جای بدهند . گذشت آن زمان که میبایست حتما یک انگشتر مرواریدی یک زمرد یک یاقوت کبود ویک فیروزه ویک الماس داشته باشی به همراه زنجیرهای طلایی !!!! خوشبختانه همه را دزد برد !  امروز تنها زیور من یک جفت گوشواره نقره است وچند انگشتری نقره ویک زنجیز نقره  با یک مدال  که دخترم بمن هدیه داده است  ویک ساعت که در زاد روز اولین نوه ام   که تاریخ تولد او با من یکی است برایم کادو خریدند ! امروز او دستیار یک فیلمبردار بزرگ انگلیسی شده است  وآن ساعت هنوز روی دست من کار میکند تا زمانیکه قلب من از کار بایستد من و ساعت باهم زندگی میکنیم  ولحطه هارا میشماریم !.. 

حریق جنگل   را فرا گرفته است هر روز شعله هایش بیشتر میشود وهر ساعت دو د  واتش از هرگوشه ای بر میخیزد وما  از یکسو با بیماری  از سوی دیگر با قحطی وکمبود مواد غذایی واز سوی دیگر دود وآتش  را تماشا میکنیم  ....همین  تا نامه های بعدی / پایان 

ثریا ایرانمنش . 16/05/2021 میلادی / اسپانیا 

 

هیچ نظری موجود نیست: