جمعه، بهمن ۱۸، ۱۳۹۸

زاد روز

ثریا ایرانمنش / اسپانیا !
-----------------------
چیزی ندارم بنویسم  پسرم غیر آز انکه بگویم  هرچه دارم از تو دارم  وتو بجای پدرت برایم هم همسری بودی  هم پسر وهم مرد خانواده  چیزی  ندارم بتو هدیه کنم پسرم غیر از جانمرا که تو بشدت نگران آن هستی ومیل داری مرا نگاه داری /
چیزی ندارم که ارمغان بتو بدهم که همه چیز از تو برخاست وبمن نوید داد که مردی بزرگ درراه است وتو بزرگ شدی بزرگ تراز آنچه در قوه تخیل من بود امروز جهانی ترا میشاسد نه بجرم سیاست ! ئیا رفتن به کره مریخ!!!بلکه به همت دانش تو ومن چه افتخار میکنم زمانی که میبینم هزاران نفر ایستاده برایت کف میزنند وتو با همان موهایی که میروند سپید شوند وباهمان شلوار همیشه جین وهمان تی شرت  درمقابل آنها تنها لبخند میزنی  بی آنکه خم شوی .همچنانکه دربرابر زندگی خم نشدی . 

روزی که به دنیا آمدی پدرت کف پای ترا بوسید چرا که پس از مدتها که اورا ازکار رانده بودند دوباره بکار فرا خواندند آنهم درراس مدیر کلی!!! وهیچگاه نفهمید که یک تلفن مادرت بود که اورا بسوی کار فرا خواندند وتا آخر عمر انرا به حساب قدم مبارک تو گذاشت .
زاد روزت مبارک وسایه ات بر سر خانواده ات ابدی  میدانی که عاشقانه ترا دوست دارم وهیچ کلامی نمیتواند گویای این مهر واین عشق من بفرزندانم باشد تنها.....ازهمه شما سپاسگذارم . همین 
میبوسمت با عشق . 
تولدت مبارک /مادرت / ثریا /

باید چنین باشد

ثریا ایرانمنش / " لب پرچین "!
 اسپانیا.
------------------------

اگر زباغ رعیت ملک خورد سیبی 
بر آورند  غلامان او درخیمه از بیخ
به نیم بیضه که سلطان ستم روا  دارد 
زند لشکریانش هزار مرغ به سیخ........."سعدی "

نه ! نمی نویسم شیخ اجل سعدی  بخصوص ا ززمانیکه فهمیدم  شاعر مورد علاقه توست وتو درکنار قران وجانمازت  که برای ریا آنهارا درکنارت چیده ای  کتب اشعار این شاعر نیز وجود دارد ! احساس کردم کثیف شده است .
تو اهل وزاده ایران نیستی  تو درعراق به دنیا آمده ای ودرایران مانندهمه ولگردانی که از عراق عرب به ایران سرازیر شدند رشد کردی وبزرگ شدی به مکتب رفتی اما هوشی سرشار داشتی ودست وپاهایی ظریف و تکلمت نیز خوب بود درحجره ها ماندی تا فرصت مناسب مانند امروز که هزارا ن جانور درکمین نشسته اند تا تو سرت را برزمین بگذاری وجانشین تو شوند بی آنکه ملتی را بشناسند ویا با رای ملتی بر تخت بنشینند این سرنوشت ما بوده که همیشه مورد ظلم واقع شویم بخصوص زنان ودختران  ما که امروز بمدد اینهمه ظلم  وبیداد هرکدام مردی شده اند !

به درستی نمیدانم ایا اینهارا میخوانی یا نه اما مطمئن هستم که نوچه ها ونوکران وولگردانی که اجیر تو هستند آنها را میخوانند وبعضی ها کپی برداری میکنند  من نه رودخانه هستم ونه دریا  من همان قطرات آبی هستم که چکه چکه بر سنگ میچکد تا سرانجام روز ی سنگ خارارا سوراخ نماید .

شب گذشته ترا درخواب دیدم ود رکنارش  کسی بمن لحافی سپید داد که  که بشکل نقشه گربه خودمان ایران بود ودر بالای آن در محلی که شمال  قراردارد با رنگ قرمز نوشته بود ( ایران) ! من لحاف را جمع کردم ودرگوشه ای نهادم ودراین فکر بودم که بنوعی روی آنرا بپوشانم چرا که خیلی تمیز وپاک وسپید بود .تو همچنان نغمه سرایی میکردی  بزودی خواهی مرد قبلا ضریح طلایی ومبارک خودرا به عراق فرستاده ای وقبرت را نیز کنده وآماده ساخته ای  چه بسا مردان وزنان تهی مغزی روزی بر ضریح طلایی تو نخ ببندند ومرا د بطلبند . از این مردم خرافاتی وکهنه .وپوسیده وتهی مغز هیچ چیز بعید نیست همچنانکه عکس ارباب  ملععون ترا درماه دیدند وموی ریش اورا درمیان قران !!!.

جال خوابمرا برای خود چنین تعبیر کرده ام که  مردی  از خطه مازندران بر میخیزد همچنان  (رضاشاه)  که مازندران شهر ما یاد باد / همه مرز وبومش اباد باد / وباز دوباره دریای کاسپین ما بما برمیگردد وخلیج همیشه پارس  با رنگ آبی نیز بسوی ما  وبسوی مادرش خواهد خزید ونام تو درکنار مردان وزنان خونخوار قرن  نوشته خواهد شد .

دحترانی که با مهربانی در مترو گل  به زنان چادری تهی مغز داده بودند آنهارا به زندانهای طولانی  فرستادی  بخوبی میدانم که همه چیز را میبینی ومیخوانی  مگر آتکه این روزها دیگر دچار بیماریهای پیری وخرفتی  شده ویا بجای تو بدل تو کارمیکند  / ما میدانیم که مردان وزنان  دولت همیشه یک یا چند بدل دارند درست شبیه خودشان مانند همین فرانکوی مرحوم وسایردیکتاتورها   این عملی ا ست  درست  که بدل  ازخود داشته باشند چون همیشه واهمه دارند درترس  خوف زندگی میکنند  آسایش فکری ندارند نه روز ونه شب  اگرچه  مانند تو صبحانه آنها خاویارو تخم بلدرچین باشد وناهارشان بره بریان وشامشان ماهی غزل الا اما آن ترس ووحشت همه این غذاهارا تبدیل به سمی میکند وبه روح ومغز وشکم وامعا ء آنها مییفرستد .
نمیدانم تو اشعار سعدی را به درستی میخوانی ویا خوانده ای  که چگونه ازدوران خودسری واستبداد 
امرای ترک ومغول وجادوگران قرن سحن گفته است ؟! .یا تو تنها اشعارپند آموزانه اورا میخوانی ؟ ایا  سری به بوستان وگلستان او زد ه ای ؟  :
به چه کار ایدت ز گل طبقی
 از گلستان من ببر ورقی 
گل همین پنج  روزوشش باسد 
 وین کلستان همیشه خوش باشد.
اگر تو سعدی را درست شناخته باشی میدانی که در افکار او روح انقلاب وسرکش حسن صباح ویا ناصر خشو وعمر خیام نیست ! ایا تو خیام را نیز خوانده ای ؟ درحال حاضر ممنوع است مانند عشق ومانند شراب ! سعدی طبعی معتدل وگرم داشت  وروحی ضلح جو ومن درعجبم که تو باین اشعار غشق میورزی وآنچنان دژخیمی از آب درآمده ای  ویا بنام تو کار میکنند همچنانکه درگذشته هرجنایتی را که آن ( چپی های) خود فروش مزدور انجام داده و  بر سر زبانها میانداختند  آنرا به شاه نسبت میدادند وروح شاه بیچاره بیخبر بود .
نو نیز درردیف همان چپهای خود فروش قرارداشتی ودرصف اول  کارت  راخوب انجام دادی ایرانرا بکام دشمن فرستادی وازهمه مهمتر آن یک ذره ایمانی که  درته دلمان وول میخورد از ما گرفتی  وحال بخوبی میدانی که شاعر مود علاقه ات سعدی چندان امر به معروف ونهی از منکررا بکار نمیبرده است وتو میبایست این کاررا انجام دهی وما مانند چین یا بودایی شویم ویا بکلی از دین وایمان بری وشیطان پرست شویم .
شب وروز در بند زر  بود وسیم 
زر وسیم دربند مرد لئیم .( تقدیم به ارباب بزرگت ) جناب پوتین . 
بر ما گذشت  برتو نیز خواهد گذشت واین  روشنایی ها پایان تاریکی خواهد داشت .  
 پایان 
 ثریا ایرانمش . 7 فوریه 2020 میلادی  برابر با 18 بهمن 1398 خورشیدی < سالروز تولد پسر من> !
اسپانیا .


پنجشنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۹۸

مناجات نامه !

ثریا ایرانمنش . " لب پرچین " !
اسپانیا .
----------------------------
مناجات نامه   به سبک وسیاق  خواجه عبداله انصاری !!!
----------------------------------------------------
الهی  ! یکتایی  منهم یکتا هستم  بر همه چیز بینایی منهم بینا هستم  از هر عیب مصفایی اما من لبریز از عیبم چرا که ترا آفریدم  .
میگویند : دردهر دارویی اما دردها بدون دارو  روانند ! نه تو بکس مانی ونه کسی بتو اما عده ای جای تو نشسته اند .
الهی ! هر که ترا شناخت  دیگر گم شد واز میدان بیرون شد .
الهی ! گفتی مکن ومرا واداشتی که بکنم ! چه کار ؟ وچه چیزی را ؟  تا آمدم بخودم بحنبم وکاری بکنم  نگذاشتی  تو ای زود خشم ودیر آشتی !!
چاه  را کندی وگفتی برو درچاه ومن رفتم ودیگر دستی مرا بیرون تکشید !

 دی آمدم  وزمن نیامد کاری 
وامروز  زمن گرم نشد بازاری
فردا  بروم بیخبر  از اسراری 
نا آمده  به بدی از این بسیاری 

الهی !گفتی بهشتی دارم وجهنمی  ومارا درجهنم ابدیت تنها گذاشتی با شیطان صفتان وملائک اتش افروز !
الهی ! هر که را  خواهی بر اندازی با درویشان دراندازی ومرا با درویشان درون یک قوطی نشاندی !
الهی  ! با شیطان دست به یکی کردی وآنرا که میل داری آبش درجوی روان است  وآنرا که دلت نمیخواهد  دردبیدرمان است .
الهی ! آنچه دردستنان من است میدانم روزی کیست  اما آنچه که روزی من است دردستانی دیگری است که آنرا خورده ویا میخورند.
الهی ! تو لباسی دوختی ومن پوشیدم وسپس قاه قاه خندیدی  لزومی ندارد  مرا  بجرم توهین بتو بگیرند که تو خو دمیدانی سزاوار چه هستی .
الهی ! امروز از سرما وبیداد وطوفان و ویروس کورنای سارس بر خود میلرزم  ومیدانم که بجویی نیارزم !
الهی ! همه  از تو بریدند ورفتند چرا که دانستند روز جزایی نیست بهشتی نیست جهنمی نیست  وپنداشت خودرا درجوی آب روان انداختند و وبه ساختمان سازی روی آوردند . که قدشان ا زتو بلند تر است وپیکرشان قطور تر از تو.
ای عزیز ! بهترین ونیکو ترین  لذتها ونعمتها  بی یاد تو صرف میشود  وکسی دیگر به وقت  ویا اوقات نمی اندیشد  دم را غنیمت است  درسر همه  هوی وهوس است  وشب را درآغوش پری پیکری بس است .
الهی ! من به معیار ومقیاس  جوهر وجود خود رشد کردم وتو بمن خندیدی  واز قد  وقیمت گهر وزر کفتی  واندیشه مرا نا دیده گرفتی  .

گر در ره شهوت و هوی خواهی رفت 
کردم خبرت  که خوش خواهی رفت 
بنگر که که هستی وزکجا آمده ای 
می دان  که چه میکنی  وکجا خواهی رفت 

 والهی ! من ندانستم  وبا سر به چاه ویل فرو رفتم وهنوز از ته چاه فریاد میکشم واسرار معرفت را فاش میسازم وامید ثواب وعطا نیز از هیجکس ندارم .
اگر بی مرادی مردی واگر بی مردی  نامردی ! ومن نا مردم چرا که خود مرد هستم !
درون همه پر شور  است ودرون  من  پر غرور بخود نازیدن مردی است وبدیگران نازیدن  نا مردی !
الهی ! قبله عارفان  خورشید روی سکه است  ودلهای سوخته رو بسوی قبله است .
الهی ! کار ما همه این است که چشم به اسمان بدوزیم  واز بهر کار  درزی شلوار خود بدوزیم  ودر دوجهان بی حیات وبی ممات راه برویم ودلخوش داریم که اسمان روزی درش باز خواهد شد وتو پرواز کنان بسوی درختان  کاج فرود خواهی آمد ؟! /
حال دل ودین ما درگرو مهر بادیگاردها وارباب بزرگ است  که فردا چه بر سر ما خواهند آورد ؟.الهی ! روزی پنداشتم که ترا شناخته ام امروز آن پنداشت را به دورن اب انداخته ام وخودرا میشناسم وبس. / پایان 
ثریا ایرانمنش / 6 فوریه 2020 میللادی برابر با 17 بهمن 1398 خورشیدی!.....




چهارشنبه، بهمن ۱۶، ۱۳۹۸

بر شما نیز بگذرد

دلنوشته
-------
ای زدردت  خستگان را بوی درمان آمده
 یاد تو مر عاشقان را راحت جان آمده 
صد هزاران همچو موسی مست در  گوشه ای
رب ارنی گو شده  ودیدار جویان آمده 
سینه ها بینم ز سوز هجر تو بریان شده 
دیده بینم  زدرد عشق تو  گریان شده ........." عبدالله انصاری "

یک زندانی انفرادی  تنها چهار دیوار خودرا میبیند وروی آن نقاشی میکند ویا درذهن خویش به نقاشی از آن زندان میپردازد اما زندانیان  در بند عمومی بیشتر میتوانند روشناییها را ببینند .
امروز دریک برنامه یکی از هنزمندانرا دیدم که  شعری از ( فرغانی ) شاعر  زمان مغول میخواند  زیر عنوان  _ بر شما نیز بگذرد -  با چه جرئتی وشهامتی ! گویا این کتاب وان اشعار از زیر صد هزار خروار خاک بیرون شده وبه همت  ذبیح اله صفا تدوین وبه چاپ رسیده  اما نمیدانم هنوز هست یا آنرا نیز مانند سایر کتب به دست آتش سپردند ویا جمع آوری شده است .

 درحال حاضر سر زمین ایران زمین  برای دومین بار دچار حمله ای از نوع بدتراز حمله مغولها شده است ونفس در سینه ها بریده ونفس کش ها درکوی برزن با قمه درانتظارند .
هواپیمای ها مرتب بین چین در رفت وآمدند ومسافر میبرند ومیاورند ظاهرا دانشجویان ایرانی هستند اما نمیدانستم که دانشجویان ایرانی در (ووهان )چین بشکل چینی هاشده با چشمان تنگ وکوچک !!!
حتی سفیر  چین نیز مجبور شد بفارسی چند خط بنویسد وبه ایران وسر دمدارانش هشدار دهد اما برای آنها حفظ نظام بیشتر اهمیت دارد تا جان مردم  وجشن های دهه زجر .!
امروز گمان بردم که این فرغانی همان  مراد خواجه عبداله انصاری است  اما معلوم شد که او ابوالحسن خرقانی میباشد  " عبداله گنجی بود پنهانی تا رسید به دست خرقانی ودیگر نه او ماند ونه خرقانی " یعنی هر دو درپروردگارشان ذوب شدند !
اسرار معرفت را فاش کردن دیوانگی است ومن چاره ای ندارم  تنها میتوانم ازخودم بنویسم درغیر اینصورت ازدو طرف مورد حمله واقع خواهم شد  دو طرفی که هردو دست درست یکدیگر دارند ومخیل اسایش  وگفتار خارج از عرف  وافکار انسانی میباشند .
چاره ندارم باید ازخودم بنویسم واز چهار دیواری زندان انفرادیم ! 
با خلق میامیز  که مغرور شوی 
در خلق بمانی  واز آن دور شوی 
با خلق جهان  مگو تو راز دل خویش 
درمان نتوانند  وتو رنجور شوی  !
صحیح است / آفرین !

مکن که آه فقیران  شبی برون تازد 
فغان و ناله بعرش ملایک اندازد
 زتیر تخش یتیمان  مگر نمیترسی 
ز سوز سینه پیری  که ناوک اندازد 
حذر می کن  از آن ناله سحر گاهی 
که گر بکوه  زند  روزنی  درو سازد 
بوقت نیمه شبی  که گر بگرید زار 
 هز ار همچو تو از خانمان براندازد .....وغیره 

ودرنهایت این قوم بی ایمان  که علم ایمانرا به دست گرفته اند ازهیچ چیز وهیچ کس باک ندارند تا میتوانند میتازند پاره میکنند میدرند  وبعد؟  دریک ویلای بزرگ جان میسپارند  وبر بالای خاکشان مقبره ای باندازه کاخ سفید بنا میکنند  مانند " مش قاسم"  واز آنها قهرمان میسازند ودر کتابها به چاپ میرسانند  !این اشعار تنها برای تسکین دلهای دردمند است وبس . ثریا 
/5 فوریه 2020 میلادی /16 بهمن 1398 خورشیدی . اسپانیا /


غدم ما !

ثریا ایرانمنش " لب پرچین "!
اسپانیا .
--------------------------
آن شب که نسیم پیش گلها بوده است 
 از یک یکشان بند قبا بگشوده است 
نرگس تو مگو کی  وکجا بوده ست 
دامان تو هم به شبنمی آلوده است ........" شادروان باستانی پاریزی "

آن شب  که بلندی  اندامت در چهار چوب درگاه  بیداد میکرد  دراین پندار بودم که دربهای آسمان باز است و خورشید  طلوع کرده است .
آن شمع بلند قامت تو تنها یک چوب نازکی بود که بر آن لباسی آویخته بود  خالی از هر احساسی وجنبشی  ومن از خجلت برهنگی خویش در برابر تو  مرگ را آرزو کردم .

من در کنارتو از تاریکی روح تو درعذاب بودم وسرم رادرمیان پرهای  بالشی میبردم  که دیگر از آن من نبود وفریاد میکشیدم .
وبر آن سینه استخوانی  میخندیدم.

من از آتش خشم ووحشت چشمانت  آهنگ تند  ریا را میشنیدم  وروح تابناکم  به همراه ضر بان قلبم مرا بسوی دشتهای ویران میبرد .
من در آنشب تاریک وسیاه زمستانی  آرزوی گرمای وجود ترا داشتم درحالیکه میان برفهای یخ بسته  بودم ودستهای استخوانی وبیرمق تو در میان زمین وهوا معلق مانده بودند .
زمانیکه صبح پنجه به د ر کوبید 
بر خویش لرزیدم  ودانستم که این رویا تعبیری دیگر دارد .
ودانستم از این پس ویرانه ای خواهم شد بدون تابش  نور وافتاب  وتو همان ابر تاریکی بودی که بارشت بر دیگران بود وسیاهی وتیره گی ات برمن سایه میانداخت .

امروز ویرانه ای بیگانه ام که از تابش  نور وافتاب به دورم  واز گلهای خوشبو وآشنا نیز دور  هیچگاه درآن زمان این پیش بینی را نداشتم که از میان دستهای بدون خون وبیمار تو  باید فرار کنم بسوی دشتهای ناشناخته ومردمی بیگانه .

حال بیداری وحشتناکی گریبانم را گرفته است  دیگرخواب را فراموش کردم  ودرمیان رویاها سیر  میکنم میان نیمه خواب ونیمه بیداری به دنبال کسی هستم که وجود ندارد .
و.... این بار به بیغوله ای آمدم بدون سقف وبدون دیوار .
میلان سیلابها  وویرانیها  وگریه های مستانه ای که دوباره مرا درخواب فرو برد .

باید میخوابیدم وآنچه را که حقیقت داشت از خودم ودیگران پنهان میداشتم  من پنداشتم که تو در زیر یک فانوس کهن زاذه شدی  اما درمیان جمع خلوت نشینان  آوازه ات پیچیده بود  وتو گوشواری فیروزه مانند  بر گوش دیگران بودی  !

اسرار هویدا شد ومن خاموش ماندم 
صدا در افاق پیچید  ومن از شرم سر به زیر  دشت پهناور  زمان بردم  وبامید سحر نشستم  وبه سرود مستانه تو گوش فرا دادم  چنان بی معنا وتهی از هر فصاحتی بود  .
و..... مرغان خبر چین پیام دادند که این انگشتانه طلایی سوراخ است.ث

شمه ای از داستان  عشق شور انگیز است 
این حکایتها  که از فرها دوشیرین کرده اند
هیچ مژگان  دراز  وعشوه ای جادو نکرد 
آنچه آن زلف دراز  وخال مشکین کرده اند
ساقیا می  ده که  با حکم ازل تدبیر نیست 
قابل تغییر نبود  آنچه تعیین کرده اند
در سفالین کاسه رندان بخواری منگرید
کاین حریفان خدمت جام جهان بین کرده اند......." حافظ شیرازی " ساقینامه .
پایان 
 ثریا ایرانمنش -  5 فوریه 2020 میلادی برابر با 16 بهمن 1398 خورشیدی ! . اسپانیا !











سه‌شنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۹۸

رودکی

ثریا ایرانمنش " لب پرچین ".
اسپانیا !
------------------------
شاد زی با سیه چشمان  شاد 
که جهان نیست جز فسانه وباد 

ز آمده شادمان می باید بود 
 وز گذشته نیز نباید کرد  یاد !......" رودکی سمرقندی"

روز گذشته در زیر آفتابی که بوی نم میداد  بیاد آفتاب داغ  وبی حیای  خودمان بودم ! چیزی نمانده بود که چمدانم را ببندم وراهی سفری  بی برگشت شوم ! آنجا  به سر زمین مادریم که نمیتوانم بروم  بنا براین میروم به تاجیکستان ! زیر سایه جناب رودکی وباو میگویم  اشعار تو چندان برایمان  ارمغانی نیاورد  شاد که نتوانستیم زندگی کنیم  سیه چشمان همه کور بودند و جهانرا را فهمیدم که افسانه وباد است اما گاهی این باد کشنده وسمی وطوفانهای وحشتناکی در پی دارد آینده ای نیست که زآمده شا دمان باشیم نگاهمگان بیشتر به گذشته ودیروز است . ابر وباد وفلک دست به دست هم داده تا ریشه انسانهارا از بیخ وبن برکند .
تکنو لوژی  تازه مردم را تنها تر ساخته  امروز همه عاشق میکروفون ودوربین هستند تا عاشق دیگری  یعنی همه عاشق خویشند .
 آن جعد موی وغالیه بوی دیگر وجود ندارد  وهمه میخورند و کمتر پس بدهند  ونیکبختند  شور بخت ماییم که دادیم ونخوردیم  تنها زیر ابر وباد وباران این جهان  حتی دیگر باده هم نمیتوانیم بنوشیم دیگر باده گوارایی نیست ومزه ای نمیدهد الکل خالص است که انسانرا به مرز جنون .گاهی مرگ میرساند .
 آه جناب رودکی  ! ایکاش  نسخه دیگری برایمان میپچیدی .
عجز وبیچارگی  انسانهارا بیشتر درخود فرو برده  دیگر تشبیهات واشعار کاری از پیش نمیبرند این اسلحه داغ است که انساهارا به شهرت میرساند چیز  تازه ای بوجود نیامده است  تا دلمانرا خوش سازیم که جهانی بهتر در پیش  داریم هر چه هست بیماری  کثافت وگرسنگیی  انسانهاست  ومرا بسود وفرو ریخت هرچه دندان بود یعنی همه آن صدفها ومروارید ها نبدیل به یک تکه استخوان مردار شدند  تو پیری را خیلی زیبا تشبیه کرده بودی انسانها درآن زمان ارام به دنیا میامدند وآرام میزیستند وارام از دنیا میرفتند اینهمه غوغای بیحاصل نبود واینهمه  فریاد ها واینهمه چراغهای سبزو زرد وقرمز  مارا بسوی عدم راهنمایی نمیکردند .
امروز در یک جهان بیمار  با حسرت واندوه  زندگی  روزانه را  به شب میرسانیم ودردها  تا مغز استخواتمان مارا بفریاد وا میدارند وفریاد رسی نیست .
دیگر هیچ پرده نقاشی زیبایی وجود ندارد تا مارا با خیالها سر گرم کند مشتی رنگ را بر روی پارچه ای میریزند وبا پاهایشان گویی گل را لگد میکنند روی آن راه میروند و...
 ونامش را میگذارند  هنر مدرن !
بیان زیبای تو در تمام غزلهایت  از الماس هم  گرانبهاتر است اما دیگر کمتر کسی ترا میشناسد امروز شهرام خان ا زتو نامی تر است ومسعود خان وعلیرضا خان شهره آفاقند آنها زبان  خر راز خرما بهتر  میفهمند  وما درسایه گیسوان افشان مردی زندگی میکنیم که ناگهان از درون قوی مارگیری سیاستها بیرون جهید حال با چهار بادی گارد از اینسو به ان سو خودش را میکشاند ودرردیف اول صندلیها ی مجلس نشسته وقانون مینویسد قانونی که دران قید شده ( برادر بزرگ همه جا شمارا مینگرد )مواظب حرف زدن رفتار وگفتارتان باشید به زودی همه آیفونهای خانه را عوض خواهیم کرد  وبه زودی آنتن ها را نیز عوض میکنیم این کار چند حسن دارد هم نانی درون آن هست وهم آبی درجویبار دیگران وما شمارا راحت میتوانیم از دریچه تی وی هایتان به راحتی  بنگریم برایتان سخن رانیها میکنیم  شمارا به راه جهنم راهنمایی مینماییم کدام راه بهتر است ! .
بیا ر آن می که پنداری  روان یاقوت نابستی  
ویا چو  پرکشیده تیغ  پیش آفتا بستی 
به پاکی  گویی  اندر جام گلابستی 
بخوشی گویی اندر دیده بیخوابستی 

نه  جان عزیز آن می را که تو چنین ترجمانش هستی  دیگر وجود ندارد  آن می هستی بخش می جان بخش ومی ناب اهورایی بود که دیگر نیست .

هر که در آتش نرفت  بیخبر از  سوز ماست 
سوخته داند  که چیست پختن سودای خام 
اولم اندیشه بود   تا نشود   نام زشت 
فارغم اکنون ز سنگ  چون بشکستند جام ........." سعدی " 

امرو دیگر این سخنان خریداری ندارد با ید با مد رروز جلو رفت  با آهنگهای راک وسخن های واهی دیگر کسی باین جمله های نمی اندیشد  .
روزی برای شخصی نوشتم  : 
قلم را بردار وسیاست راکنار بگذار   چیزی در حد یک کتاب ( هاری پاترز ) بنویس  دنیارا چه دیدی شاید موفق شدی شایدهم جایزه نوبل را بتو دادند جایزه ای که این روزها ارزش آن ازیک دستمال مچاله شده کمتر است . سیاست وسیاست بازی کار تو نیست شیرها ی نر وگرسنه وپیر درکمیند وترا پاره خواهند کرد .
نمی دانم ایا به حرفم گوش داد؟  پایان 
ثریا ایرانمنش / 4 فوریه 2020 میلادی برابر با 15 بهمن 1398 خورشیدی !
اسپانیا .