چهارشنبه، بهمن ۱۶، ۱۳۹۸

بر شما نیز بگذرد

دلنوشته
-------
ای زدردت  خستگان را بوی درمان آمده
 یاد تو مر عاشقان را راحت جان آمده 
صد هزاران همچو موسی مست در  گوشه ای
رب ارنی گو شده  ودیدار جویان آمده 
سینه ها بینم ز سوز هجر تو بریان شده 
دیده بینم  زدرد عشق تو  گریان شده ........." عبدالله انصاری "

یک زندانی انفرادی  تنها چهار دیوار خودرا میبیند وروی آن نقاشی میکند ویا درذهن خویش به نقاشی از آن زندان میپردازد اما زندانیان  در بند عمومی بیشتر میتوانند روشناییها را ببینند .
امروز دریک برنامه یکی از هنزمندانرا دیدم که  شعری از ( فرغانی ) شاعر  زمان مغول میخواند  زیر عنوان  _ بر شما نیز بگذرد -  با چه جرئتی وشهامتی ! گویا این کتاب وان اشعار از زیر صد هزار خروار خاک بیرون شده وبه همت  ذبیح اله صفا تدوین وبه چاپ رسیده  اما نمیدانم هنوز هست یا آنرا نیز مانند سایر کتب به دست آتش سپردند ویا جمع آوری شده است .

 درحال حاضر سر زمین ایران زمین  برای دومین بار دچار حمله ای از نوع بدتراز حمله مغولها شده است ونفس در سینه ها بریده ونفس کش ها درکوی برزن با قمه درانتظارند .
هواپیمای ها مرتب بین چین در رفت وآمدند ومسافر میبرند ومیاورند ظاهرا دانشجویان ایرانی هستند اما نمیدانستم که دانشجویان ایرانی در (ووهان )چین بشکل چینی هاشده با چشمان تنگ وکوچک !!!
حتی سفیر  چین نیز مجبور شد بفارسی چند خط بنویسد وبه ایران وسر دمدارانش هشدار دهد اما برای آنها حفظ نظام بیشتر اهمیت دارد تا جان مردم  وجشن های دهه زجر .!
امروز گمان بردم که این فرغانی همان  مراد خواجه عبداله انصاری است  اما معلوم شد که او ابوالحسن خرقانی میباشد  " عبداله گنجی بود پنهانی تا رسید به دست خرقانی ودیگر نه او ماند ونه خرقانی " یعنی هر دو درپروردگارشان ذوب شدند !
اسرار معرفت را فاش کردن دیوانگی است ومن چاره ای ندارم  تنها میتوانم ازخودم بنویسم درغیر اینصورت ازدو طرف مورد حمله واقع خواهم شد  دو طرفی که هردو دست درست یکدیگر دارند ومخیل اسایش  وگفتار خارج از عرف  وافکار انسانی میباشند .
چاره ندارم باید ازخودم بنویسم واز چهار دیواری زندان انفرادیم ! 
با خلق میامیز  که مغرور شوی 
در خلق بمانی  واز آن دور شوی 
با خلق جهان  مگو تو راز دل خویش 
درمان نتوانند  وتو رنجور شوی  !
صحیح است / آفرین !

مکن که آه فقیران  شبی برون تازد 
فغان و ناله بعرش ملایک اندازد
 زتیر تخش یتیمان  مگر نمیترسی 
ز سوز سینه پیری  که ناوک اندازد 
حذر می کن  از آن ناله سحر گاهی 
که گر بکوه  زند  روزنی  درو سازد 
بوقت نیمه شبی  که گر بگرید زار 
 هز ار همچو تو از خانمان براندازد .....وغیره 

ودرنهایت این قوم بی ایمان  که علم ایمانرا به دست گرفته اند ازهیچ چیز وهیچ کس باک ندارند تا میتوانند میتازند پاره میکنند میدرند  وبعد؟  دریک ویلای بزرگ جان میسپارند  وبر بالای خاکشان مقبره ای باندازه کاخ سفید بنا میکنند  مانند " مش قاسم"  واز آنها قهرمان میسازند ودر کتابها به چاپ میرسانند  !این اشعار تنها برای تسکین دلهای دردمند است وبس . ثریا 
/5 فوریه 2020 میلادی /16 بهمن 1398 خورشیدی . اسپانیا /