جمعه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۹۸

و...از طوفان

«لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
سوم آپریل ۲۰۱۹  میلادی .
--------------------------------------------
امروز ما درمرز  های بی اختیاری ایستاده ایم  البته ایرانیان بسیاری هنوز چندان اروپایی وامریکایی نشده اند  اما چندان میلی هم به آن سر زمین درچهره ووجناتشان نمیبینم ! در حالیکه این اروپای امروز وامریکا هرچه دارد از ایران وپارس دارد  حال انسان به اوضاع واحوال فرزندانش مینگرد  احتیاجاتشان فرق کرده واختلال در زندگیشان  دراخوال واوضاع  جسمانی وروحی  آنها دیده میشود راه گریزی هم نیست .

نه جبر است ونه اختیار ،  باید باین  جبر ساخت  جبری آمیخته از اختیار  امروز تحولات گوناگونی در سر زمین ما رخ داده است شاید در زمانهای گذشته خیلی پیش که ماهنوز ذره ای بودیم ودرخاک این تحولات وحشتناک  بوده است تنها امرو زبصورت داستانهای هزارو یکشب در مغز ما وروح ما جای دارند .
 امروز ادبیات ایران نیز در نتیجه  علت های گوناگون  دچار تحو ل بزرگی  شده است ومردم نمیدانند که ملتی زنده میماند  که زبان وموسیقی خودرا حفظ کرده هنرهای خودرا نگاهدارد هرچه هست اسلامی است از کاشی کاریهای قدیم گرفته تا پارچه های سبز و با الفاظ بیگانه بر درودیوارها آویزان است وملت همیشه عزادار است  امروز در سطح افکار ایرانیان  طبقانی برخاسته  ودراعماق این  برکه مملو از لجن  بر فراز اسمانش نیز  توده های ابر  درجولان  وهمه دچار افراط وتفریط شده اند  گروهی از مردم این کشور ادبیات پر مایه  ایران دیروز را  مورد طعن وطنز  قزار داده اند  وتنها آسمان بی شکوه وتاریک  مغرب زمین است  که خورشید ناپیدای آن در زیر ابرها برای آنها میدرخشد  وهنرهای مضحک آنهارا مورد لطف قرار میدهند  .
نه نباید این گروه را سر زنش کرد از جایی برخاسته اند که تنها چند لامپای دود زده ویک بخاری نفتی همه هستی آنهارا تشکیل میداده است حال درهتلهای هشت ستاره دروان آبگرم وسونا وماهی سوشی غرق شده اند .
آنها دیگر کاری به زبان وادبیات ایران ندارند زبان خودشانرا دارند وهرکدام گاهی به فرا خور تجربه خود از شاخی به شاخی در پروازند  ویا به گوشه ای میدوند .

در  کار خانه عشق  از کف ناگریز است 
 آتش کرا بسوز  گر بولهیب است 
امروز همه از بیهودگی زبان وادبیات وشعر و موسیقی سخن میرانند درعوض کاخهای سر بفلک کشیده برایشان معجزه است با آن زبان الکن وغیر ادبی وجنوب شهری  حال ما چگونه میتوانیم  برای بیان دردها   آرزوهایمان  وایده ها  وشادمانیهایمان   وغمهای خود  که با هنر ما آمیخته  وسر وکارداشته راهی بیابیم  واین چنگ دلاویز را که از دست ما گرفته وبسوی پرتاب کرده اند دوباره به دست بگیریم ونوای خوشی سردهیم . 

چنین سال  بگذاشتم  شصت وپنج 
به درویشی وزندگانی به رنج 
من از شصت  وشش سست گشتم چو مست 
بجای عنانم  عصا شد به دست 

وآیا دیگر فردوسی دیگری زاده خواهد شد تا مارا حیثت مارا زبان فاخر مارا در یک دفترجمع کرده وبرایمان برای فرزندانمان به یادگار بگدذارد ؟.

آنچه کوروش کرد ودارا وآنچه زرتشت کرد مهین 
زنده گشت از همت فردوسی با آفرین ............« ملک الشعرای بهار »
 ودیگر قصیده او : 
شاهنامه هست بی اغراق قران عجم 
رتبه دانای توسی رتبه پیعمبری 

اینها همه شواهدی هستند براینکه کسانی دراین راه استخوان خورد کردند فرسودند جان دادند اما نامشان جاودان ماند کاخ ها .ویران خواهند شد ودر آنها مارها وموشها و بوم ها لانه خواهند گذاشت اما داستان هزاران  سروده  فردوسی همچنان برتارک تاریخ خواهد درخشید . پایان 
به روز شده  جمعه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۸ خورشیدی 

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۹۸

میراث بردگی

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش ! اسپانیا ! 
( دلنوشته ) .

در فرهنگ گذشته ما  ایران ما از یک نیروی  بارور  وزنده برخوردار بود  در آن زمان داشتیم بجلو میرفتیم  موضوعات زاید مورد نظر بود  هجوم کتب های  خواندنی وترجمه های خوب ، نمایشات وتاترها هر چند کمی آزرده خاطر آنهم از طرف اربابان حاکم بودیم اما جایگاهمان امن  وزندگیمان ثمر بخش وپر امید بود ، دروغ هایمان تا حد یک شیرینی وسپس فراموش میشد . بزرگانی داشتیم  در گذشته که بما اعتبار جهانی بخشیده بودند  هم شادی ولذت  طلبی بود  وهم اعتراض مومنین  هم شور زندگی بود  وهم گه گاهی نگاهی به بی اعتبار ی زندگی   ادبیات عرفانی  ما تهدیدی برای روح ما نبود  بلکه برای تهذیب و پاکسازی روح ما بکار میرفت دکان نبود تجارت نبود  تذکیه نفس به معنای واقعی بود  زیباترین کلمات  در مدح شاه نعمت اله ولی  به اشاره گفته میشد . 
 امر وز ؟ هیچ نباید از امروز ودیرو زوچهل سال قبل گفت !  انسانها انسانیت خودرا بمرور از دست دادند  درحالیکه به اتقاف نیازمند بودند از هم فاصله گرفتند  وطن شد هزار پاره وهریک سازی به دست گرفت وآواز خواند با حال وهوای آنچه را که نامش (مارکت ) بود .

این وطن  مصر وعراق وشام نیست 
این وطن جایی است کاورا نام نیست « مولوی » 

همدلی ها جای خودرا به نیرنگها وفریب دادند  اختلافهای ناشی از ظاهر بینی همه را از هم جدا ساخت  
چونکه بیرنگی اسیر رنگ شد 
موسی  با موسی  در جنگ شد 

دین جایی ر ا باز کرد ناشناخته مانند یک دشمن هجوم آود به تمام عقاید وایمانها  ، وفضل فروشی مذهبی شد  مرام ما .

فضل تو چیست  ، بنگر  بر ترسا 
از سر هوس  برون کن سودارا 
تو مومنی  گرفته محمد را 
او کافر  وگرفته مسیحا را 
ایشان  پیامبرانند و رفیقانند 
چون دشمنی تو ، بیهده  ترسا را ....« ناصر خسرو »

وچه گناهی عظیم تر از خون ریزی برای این امر ومردم آزاری . 
نه هرکه دارد شمشیر  ، حرب باید رفت 
نه هرکه  دارد پا دزهر  ، زهر باید خورد !

خلق همه یکسر  نهال خدایند 
هیچ نه برکن  تو زین نهال ونه بشکن 
خون به ناحق نهال کندن اویست 
دل زنهال  خدای کندن  بر کن 
گر نپسندی  همی که خونت ریزند 
خون دگر  کس چرا کنی تو بر گردن ؟..« ناصر خسرو » 

دیگ خرد ودانش جای خود را به خون ریزی وشکنجه داد دور راه متضاد  همه میل داشتند به قدرت اقتصادی برسند  گرسنگانی که مانند سگهای هار تنها پاره میکردند  هیچکس نپرسید این تناقص کجا بود  وچرا ناگهان بر سرما فرود آمد ؟

امروز اقتصاد  نوین بر خلاف  های هوی که دارد نتوانسته  دنیا را بسوی سعادت  ببرد  گزارشهای سازمان ها مختلف  خبر از  ۰۸٪ کمبود غذایی مردم را انتشار میدهند  خوب عده ای از سیر شده های دنیا  که اکثریت عظیمی را تشکیل میدهند  این دنیارا راه میبرند  خوشبختی وبدبختی خودرا فقط در (اقتصاد ) 
میبینند  وگرسنه ها درفکر رفع حوایج خویشند  ویا قناعت پیشه کرده اند .
گرچه گرد آلود قرم شرم باد از همتم 
گر به آب چشمه خورشید دامن ترکنم .
دیگر نمیتوان این مردم از بند گسیخته ورها شده از قفس را  دعوت نمود برای بنیان  گذاشتن یک فرهنگ در جاییکه هنرمند دزد وآدمکش از آب در میاید بی هیچ احساسی وهیچ پشیمانی سپس هم جان میسپارد وبا ابهت بخاک سپرده میشود !  ما در پی کدام گنجیه هنری خویشیم ؟ این بحث ادامه دارد ! ث
ثریا / اسپانیا « لب پرچین »  پنجشنبه ۱۲ آردیبهشت ۱۳۹۸ خورشیدی .
---------------------------------------------------------------------------------

...که از باد وطوفان !

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا !
دوم ماه می ۲۰۱۹ میلادی !
------------------------------------------

خشت زیر سر و بر تارک  هفت اختر پای 
دست قدرت نگر ومنصب صاحب جاهی .....« حافظ » 

اخبار همه  شورش ویرانگری وخون وزور صاحبان قدرت است ، نه بیشتر ! صدای مادورو گوش خراش وان یک بچه تازه لباس کارگران پوشیده مانند یک مارمولک ترسو میل دارد برگرده مردان بزرگ سوار شده وبقیه مال ومنال آن سر زمین را نیز به اربابان ببخشد برای چند صباحی ارباب بودن وبر بردگان حکمرانی کردن . بمن مربوط نمیشود ! به کسی مربوط نیست تنها به مردم مصیبت زده آن دیار + ونزوئلا مربوط است .
در سر زمین منهم قدرتهای  مسلح در پنج گوشه کشور  ایستاده اند مانند آدمخوارن عهد هجر تا اگر کسی برخاست اورا سر جایش بنشانند ! 
من دراین گوشه با دستهای لرزان سینی صبحانه ام را روی زمین پخش کردم واز آن عکس گرفتم !!! ودرانتظار فردا که زانوان دردناکم را به دست یک خانم دکتر تازه از پشت میز دانشکده بلند شده بسپارم تا کیست آب را بیرون بیاورد ! 
روز گذشته از شدت  ضعف ونخوردن غذا  بیهوش شدم  دارم با هموطنانم ! همدلی میکنم !! نه ! هر چیزی را نباید بخورم همه چیز هست اما من سر این سفره رنگین تنها به تماشامینشینم قهوه ام یک آب قهوه ای  شیر بدون چربی وغذاهایم بدون دخالت هیچ گوشت وچربی !!! دلم برای یک کاسه آبگوشت لک زده اما نمیتوانم که گوشت گوسفند را بخورم یا گوشت دیگر ی را که کمی چربی به آن باشد از مرغ وسینه اش حال تهوع گرفته ام وروز گذشته هنگامیکه تخم مرغهارا درون کاسه شکستم زرده آن به رنگ سفیدی که کمی گرد زردی به آن اضافه کرده باشند مثلا از نوع پدیده جدید هم هست یعنی تخم مرغ مرغهای مزرعه نه درون قفس ا ! انهارا نیز درون سطل زباله خالی کردم یک چای با چند عدد بیسکویت بدون مزه خوردم ونامش شام بود !!!!!!

شاد زی با سیه چشمان شاد 
که جهان نیست جز فسانه وباد 
ز آمده شادمان  می باید بود 
وزگذشته نیز نباید کرد یاد .......« رودکی » 

آینده شادمانی که درپیش نداریم گذشته هم به قدرت طبیعت کم کم حافظه مارا پاک میکند تنها زنانی تازه به دوران رسیده با پیراهن های نایلونی مارک فلان ایتالیایی وکیف وکفش سلین  با دوسه تن سرخاب وماتیک ورنگ با سیگارهای رنگین درون قوطی های طلایی زیر انگشتان مزین به ده ها انگشتر زمرد ومروارید والماس ورق  ها را زیر و رو میکردند وسقز میجویدند ! تنها این بیادم مانده ومرگ شاه وعهدی که بااو  بسته بودم . همین دیگر چیزی بیاد نمیاورم . کودکیم بیشتر بمن نزدیک است همان دوران ولگردی روی درختان میوه وچیدن آنها وخوردنشان بدون دخالت آب !! وآبی که از کوهستان سرازیر میشد وجویبارهارا لبریز میساخت وکف کرده بسوی دشتها ی تشنه  میرفت . 
تنها آن زمان یادم هست شش یا هفت سال بیشتر نداشتم  برای اولین  که به همراه  مادرجانم به سینمای فیلم فارسی رفتیم که دلکش بازی میکرد مادرم عاشق عصمت خانم دلکش بود من زیر چادر مشکی او پا به پایش میدویدم واو لعنت به کسی میفرستاد که پاشنه بلند را بر کفشها میخ کرد واو نمیتوانست بسرعت باد حرکت کند درسینما دلکش داشت آواز ی را میخواند ودور یک حوض راه میرفت من خوابم برد !!!! ونتوانستم فیلم را تا آخر ببینم و وروزهایی پیری خانم دلکش که بخانه ما میامد مادرم فورا خودش را باو میرساند وچند بوسه آبدار از صورتش بر میداشت ومرتب میگفت من تنها یکبار به سینما رفتم آنهم  فیلم شما بود آوازهای شما معنی داشت حالا مردک میخواند سنگ  بر میدارم  با اسب میتازم .....ودلکش لبخندی میزد به سادگی درعین حال به افتادگی ودانش او به شعر .مادر حافظ وسعدی را از حفظ داشت از عطار چند خطی را از حفظ کرده بود گاهی زیر لب آ|نهار ا زمزمه میکرد واشگی برگونه جاری میساخت .
حال این میراث بمن رسیده تنها شعر است که مرا به حرکت در میاورد با شعر زنده ام او نه سایه میشناخت نه سرو تنها حافظ وسعدی وفرودسی برای او شاعر بودند بقیه همه مزخرف بودند؟! 
این جهان  پاک  خواب کردار است 
آن شناسد  که دلش بیدار است 
نیکی او  به جایگاه  بدی  است 
شادی او با جای تیمار است 
چه نشینی بدین  جهان هموار ؟ 
که همه کار او نه  هموار است 
کشش او نه خوب ونه چهره اش خوب 
زشت کردار  وخوب دیدار است ( رودیک سمرقندی )!

حال این گنیجینه فکر ی را درخود نهان کرده ام واکثر روزها که حوصله باشد آنرا به روی این صفحه میاورم برای روزهای اینده ومیدانم که روزی همه چیز درست خواهد شد میدانم بخوبی میدانم که روزی من نیز بخواب تو خواهم آمد با دست گلی از شاخه های بیدمشک . ث
پایان 
« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا .
۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۸ خورشیدی ! 

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۹۸

روز اول ماه می

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا !
اول ماه می ۲۰۱۹ میلادی 
------------------------------------------
زبون خلق  ، ز خلق نکوی خویشتنم 
چو غنچه  تنگدل  از رنگ وبوی خویشتنم 

نه حسرت لب ساقی کشم ونه منت جام 
بحیرت از  دل بی آرزوی خویشتنم...........زنده نام : رهی معیری: 

امروز سالروز  با سعادت این بزرگ مرد است ، این شاعر دلسوخته و این مردی که هنوز ترانه هایش جاودانه مانده  در سایه عمر خویش راه رفت وآرام جان سپر د  او به زبان دلنشین  وبه فرهنگ والای  خود عشق میورزید همچنان نیای او « فروغی بسطامی » که توانست اشعاررا ازچنگ شاعران عهد صفویه بیرون کشیده با آن علم واشارتها وکنایه ها وکلمات نا همگون وناشناس  سرود که : 
کی رفته ای ز دل که  تمنا کنم ترا 
 کی بوده ای نهفته  که پیدا  کنم ترا 

غیبت نکرده ای که شوم طالب حضور 
پنهان نگشته ای که هویدا کنم ترا 

نام رهی با فروغی بسطامی وسعدی بزرگوار گره خورد  او به میراث نیاکان  خود وهوشمندی فطری توانست ترانه های جاودانی بسازد واشعاری  بی آنکه ازخود تمجید وتعریف  بنماید   به برکت  ذوق ونبوغ خویش  گوهرهای دانه دانه چید وبرگردن  زبان فارسی انداخت .
لاله  دیدم  روی زیبای تو ام آمد بیاد 
 شعله دیدم سرکشی های توام آمد بیاد 

این کنایات واین استعارات  اینهمه زیبایی را کمتر میتوان درکتب اشعار  دیگران یافت او شعر را بمعنای واقعی میشناخت وموسیقی را با تمام وجود درک میکرد جنس صدارا خوب میشناخت ومیدانست که اشعارش رابه چه خواننده ای بسپارد تا زیر آوار  زمانه دفن  نشود.
او صاحبدلی آزاده بود وآزادگی را برهمه ثروتهای جهان هستی ترجیح میداد تنها یکبار عشق به او روی آورد ومعشوق جهان کمونیستی را ترجیح داد ورفت او دیگر هیچگاه گرد زنی وعشقی نچرخید همه عمرش را صرف سرودن ونوشتن کرد وچه زود ازمیان ما رخت بربست وچه زود رفت . رفیق شفیق مرحوم دشتی بود  وامروز بر ماست که این میراث گرانبهار ا  چنانکه باید ارج نهیم ومقام سخن سرایان  گرانقدر را گرامی بداریم نه مدیحه سرایان ونانرا به نرخ روز خوردن .

حافظ حدیث سحر فریب خوشت رسید 
تا حد چین ومصر  وبه اطراف روم وری 

هنوز جای خوشوقتی است که نام ایران  ومنزلت والای فرهنگ دیرینه آن همواره  سر دفتر  آثار تحقیقی دانشمندان ومحور کار  پژوهشگران است  تمدن  وفرهنگ ایرانی بوسیله اسکندر از ایران به یونان وسپس به سراسر اروپا رفت .
بهر روی  سخن گفتن دراین باره بسیار است متاسفانه دنیای کثیف سیاست چنان آلودگیهای خودرا پهن کرده است که هر دفتری را میگشایی بوی گند سیاست از آن بر میخیزد .

در خاتمه از این فرصت استفاده کرده وروز اول  «ماه می »روز کارگر را به عموم کارگران وزحمتکشان واقعی دنیا تهنیت  میگویم هر چند دیگر کار گری نیست هرچه هست کارفرما ووسپس برده اما هنو ز شاید درگوشه وکنار دنیا باشند کارگران شریفی که نانرا از بازوی خود میخورند نه ازبردگی ونوکری بیگانه وجاسوی وهوچی گری .ودزدی وچپاول آنهم با پررویی تمام !.
امروز ادبیات ما دچار دگرگونیها شده است مانند همان زمان تیموریان ومغولان وصفویان زبان فاخر وادب پرور ایرانی کم کم جای خودش را به زبانهای بیگانه داده است درهیچ یک از این الات وادوات مسخره امروزی زبان فارسی دیده نمیشود تنها چند شرکت آنرا درانحصار خود درآورده ومیفروشند آنهم بطور ناقص .
بنا براین سزاوار است که فرهنگ  ما  مبنای اصلی روابط  ایران با کشورهای دیگر قرار گیرد  دنیای کنونی بسیار مغرور شده است  از یاد برده است  که برای حل مشگلات انسانی  ، امروز نیز  مانند گذشته  باید کمی با خلوص وخضوع با مسایل روبروشد .
این درس بزرگی است که در فرهنگ کهنسال ایران  نهفته است . چه بسا بتواند به ارباب زور  وزر فشار بیاورد  وراه دانش را درپیش بگیرد .

چو گویی که وام  خرد فروختم 
همی  هرچه بایستی  آموختم 

یکی نغز بازی کند روزگار 
که بنشاندت  پیش آموزگار 
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » یازدهم اردیبهشت ۱۳۹۸ خورشیدی/ اسپانیا !

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۹۸

با خود چه کردیم

ثریا /اسپانیا 

دارم گریه میکنم  برای آنچه که از دست دادیم زمانیکه تو با چشمان اشکبار ایران را ترک کردی ودرغربت تنهایی با قلبی شکسته در انتظار قیام بودی منهم در گوشه ای ودر غربتی دیگر برایت وبرای خانه اشک ریختم مدتها بود که سر زمین به دست پا اندازان شهرنویی وباج گیران وپا برهنه های ولگرد داشت در پنهانی زیر بنارا خالی میکرد دولتمندان تازه به نوا رسیده  همزبان با فحاشان وویرانگران بتو پشت کرده بودند با رفتن تو چراغ عمر ایران برای ابد خاموش شد  مدتها درانتظار تکانی حرکتی از سوی بیوه تو ویا باز   مانده تو چشم براه نشستیم خیر آنها تعهداتی داشتند ودراین راه دو قربانی دو نور چشمی  ترا تقدیم خدایان زور کردند تا راحت زتدگی کنند اوباشان کاسه لیسان مردانی که از برکت وجود تو صاحب کمالی شده بودند بر ضد تو شعار مینوشتند بی بی سکینه که واسطه و  پاانداز دول دیگر بود مشغول تبلیغات شد اگر دهنفر مرده بودند  میگفت یکصد نفر افسانه  ها ساخت وآن تخم حرامی را که از رابطه نامشروع یکی از مردانش  با یک زن هندی درکنج مطبخ تعلیم داده بود مانند روح عز اییل وپیک مرگ راهی سر زمین ما ساخت نوکیسه ها  فرار کر کردند اما بعد منافع اقتضا کرد که سپاه اسلام شوند شکمهایشان  باد کرد وهرکدام یک اسلحه دردست درانتظار خالی  کردن آن  به قلبی که نام ترا میبرد  زنان قلعه نماز خوان ومومن شدند    از مرگ تو شادی میکردند و بمکافاتش نیز رسیدند  . 
دارم گریه  میکنم در عزای عمر از  دست رفته ودرسوگ تو  آنقدر ترا دوست داشتم که جانم را فدایت میکردم هیچگاه هیج زیوری بر دستها  وانگشتان تو ندیدم تو از داشتن آن انگشتر نشان دار  محروم بودی چرا که سخت عاشق وطنت  بودی خوب شد رفتی ونماندی تا نکبت سر زمینت  را ببینی  امروز فاحشگی بیداد میکند دزدی وچپاوول یک امر عادی  است  میلیونها انسان گریخته یا کشته یا در زندانها بسر میبرند دلالان  وباج گیران ومزدوران کارشان سکه است  بازارشان حرف های بی ربط است اما گرم وپر درآمد  .
مردان بزرگ در سکوت نشسته اند خالی از هر خللی عده زیادی دقمرگ شدند ورفتند  حال من مانده ام با کوله بار تاریخ  من مانده ام با دردهای درونی  من مانده ام با بی خانمانی وهجرت ابدی  دیگر حتی  آرزوی دیدار خانه ابدی ترا نیز باید با خود به گور ببرم تنها عکس آنرا دارم شبها زیر پرچم تو میخوابم وهرصبح به تصویر تو درود میفرستم  دیگر آرزویی تدارم هیچ  روانت شاد روحت فرین رحمت همان پرودرگاری که به آن اعتقاد داشتی  حرمت تو  پایدار میماند ونامت جاودان شاه من .
---------------پایان 
ثریا /اسپانیا (لب پرچین ) سه شنبه 

همنشین آفتاب

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا !
سه شنبه ۳۰ آپریل ۲۰۱۹ میلادی برابر با ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۸ خورشیدی !
------------------------------------------------------------------------------------------
با مرد عشق ، هرگز تاج ونگین نباشد 
با آفتاب روشن  شب همنشین نباشد 

باور مکن  که باشد  اندر بهشت  رویی
در سینه ای که  دروی  دوزخ دفین نباشد 

با لج بازی آقایان احزاب چند دسته وچند پارچه گمان نکنم نخست وزیری بر صندلیش در مونکولوئا در ( اسپانیا )بنشیند  همه درفکر منافع خویشند ومنافع آنهاییکه در پشت سر مخارج تبلیغات آنهارا داده اند که البته هموطنان دست ودلباز ما دراین زمینه بسیار تحمل مخارج سنگین شده اند ! در دو دسته !!
نه کسی بفکرملت وخواسته های او نیست ، کسی از آن پرستا رخانه سالمندان که پیرزن بی دفاعی را بقصد کشت میزد بازخواست نخواهد کرد ، وکسی از دولتها نخواهد پرسید چرا در حین شمارش آراء در سرزمین ..... ناگهان ۲۸ نفر بر اثر خستگی جان خودرا ازدست میدهند آنهم  همه باهم ؟!  نه باور نکنید هرچه هست نقش است وبازی روی صحنه .
باید از تصاویری که رویهم انباشته شده پرهیز کرد وفرار،   بندرت میتوان  از انبوه آنها  به معنایی چیزی پی برد  همه امروز خودرا بنوعی به تصویر کشیده اند  که هیچکدام سر چشمه جوشانی ندارند بلکه جویباری حقیر هستند که تنها درمیان آنها سنگواره وشن  وماسه میغلطدد . نی نیست تا در آن بدمی هر چه هست خاشاک است .
دیگر باینکه از نیستان بریده شده ام نمی اندیشم در نیزارها باید با بقیه نای ها اخت بود وهم آواز  از فشار تنهایی گاهی به نمایشاتی روی صفحات مجازی مینگرم وزمانی میل دارم بروم تا اعماق وجود آنهارا بکاوم  تا شاید تخمه ای هسته ای بیابم ! نه ! همه خالی  وتهی از معنا  تنها یک سلسه  تصاویر  ویک نوار بلند سخن رانی  در حلقه های زنجیر شده  که هیچ حلقه به حلقه دیگری پیوند نمیخورد  همه تنها تصاویرند !  چیزی از یک معنا  که بند برپای تو  ودست تو باشد نیست  بجایش بتو افسردگی میبخشند  خودشان به آنچه میگویند بی باورند  واز معنای حقیقی |آن میگذرند  ومن در پشت جنبشها پی معماها هستم وبه دنبال معنای گفت ها ی آنها .

برای آن جوانیکه در زیر ذلت وبدبختی وگرسنگی  وبرهنگی  وسیلاب دارد جان میدهد  این تصاویر  آشیانه عقابهای بلند پرواز است که به آن امید واهی بسته است  دیگر هیچ تصویری درآن  نیمگنجد  دیگر به هیچ چیز نمی اندیشد  غیر از رسیدن باین  عقاب  دروغین وآشیانه ویران .

میگویند که در پس هر  تاثیر بزرگی  همیشه یک علت بزرگ نهفته است   وبرای همین بقیه را ناچیز میشمارند  همهرا بی تاثیر میکنند تا خود بزرگ باشند  نادیدنی وباور نکردنی  درکارگاههای خصوصی اندیشه خود  مشغول بافتن ریسمانی هستند تا برگردن دیگران بیاندازن تا کمتر فکر کنند کمتر بیاندیشند  همه با آن  طناب راه میروند تا به چاه ویل سرازیر شوند .
وما تاریخ را  با یک مشت  چرندهای  ساختگی بزرگ  میشناسم  و|آنرا علمی میدانیم  چون هر چه دروغ بزرگتر باشد  باورکردنش آسان تراست  امروز مردمان بزرگی را درآن میبنید که مثلا پدرشان بزرگ بوده است  گمان ندارد چه بسا خود او از بدو تولد بزرگ به دنیا آمده است   امروز هر کسی منکر گذشته وتاریخ تحول خود میباشد .

ومن چقدر  دوستان خودرا در بیان این تحول ها ازدست داده ام  دوستیشان تبدیل به دشمنی شده است  هنوز اهریمن از وجودشان دست بردنداشته  درالله ویهوه  ومیترا واهورا مزذا  با ته مانده های اندیشه هایشان نشخوار میکنند .

اکثر ما شبیه خدایان خودیم  ولو اینکه دست از ایمان کشیده باشیم  ویا خدایان شبیه بماهستند  ما آن نیمه بهتررا خدای بزرگ میدانیم ونیمه فاسد را شیطان  حال چرا اورا در اسمانها وکهکشانها میجوییم  نمیدانم ! 
گناه بزرگ ما خیانت است واین خیانت جنایت بوجود میاورد گناه ما دوست داشتن وعشق ورزیدن نیست ،کام گرفتن از شیرینی  های زندگی نیست  اندیشه های پلید گناه آفرینند  باید آن پوسته تلخ را ازخود دور سازیم وکمی انسانی تر بیاندیشیم .
من همیشه به دنبال پوست انداختن خویشم  از پوست اول به پوست هفتادمین رسیده ام  دیگر اندیشه هایم  خام نیستند  اما گاهی دل انگیز بوده اند  باز آن پوسته را کنده ام ودور انداختم .ث

امید وصل مارا  ، بیهوده  در سر افتاد 
با آفتاب  روشن ، سایه قرین نباشد 
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا <<
اشعار متن : صوفی مازندرانی !