ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا !
دوم ماه می ۲۰۱۹ میلادی !
------------------------------------------
خشت زیر سر و بر تارک هفت اختر پای
دست قدرت نگر ومنصب صاحب جاهی .....« حافظ »
اخبار همه شورش ویرانگری وخون وزور صاحبان قدرت است ، نه بیشتر ! صدای مادورو گوش خراش وان یک بچه تازه لباس کارگران پوشیده مانند یک مارمولک ترسو میل دارد برگرده مردان بزرگ سوار شده وبقیه مال ومنال آن سر زمین را نیز به اربابان ببخشد برای چند صباحی ارباب بودن وبر بردگان حکمرانی کردن . بمن مربوط نمیشود ! به کسی مربوط نیست تنها به مردم مصیبت زده آن دیار + ونزوئلا مربوط است .
در سر زمین منهم قدرتهای مسلح در پنج گوشه کشور ایستاده اند مانند آدمخوارن عهد هجر تا اگر کسی برخاست اورا سر جایش بنشانند !
من دراین گوشه با دستهای لرزان سینی صبحانه ام را روی زمین پخش کردم واز آن عکس گرفتم !!! ودرانتظار فردا که زانوان دردناکم را به دست یک خانم دکتر تازه از پشت میز دانشکده بلند شده بسپارم تا کیست آب را بیرون بیاورد !
روز گذشته از شدت ضعف ونخوردن غذا بیهوش شدم دارم با هموطنانم ! همدلی میکنم !! نه ! هر چیزی را نباید بخورم همه چیز هست اما من سر این سفره رنگین تنها به تماشامینشینم قهوه ام یک آب قهوه ای شیر بدون چربی وغذاهایم بدون دخالت هیچ گوشت وچربی !!! دلم برای یک کاسه آبگوشت لک زده اما نمیتوانم که گوشت گوسفند را بخورم یا گوشت دیگر ی را که کمی چربی به آن باشد از مرغ وسینه اش حال تهوع گرفته ام وروز گذشته هنگامیکه تخم مرغهارا درون کاسه شکستم زرده آن به رنگ سفیدی که کمی گرد زردی به آن اضافه کرده باشند مثلا از نوع پدیده جدید هم هست یعنی تخم مرغ مرغهای مزرعه نه درون قفس ا ! انهارا نیز درون سطل زباله خالی کردم یک چای با چند عدد بیسکویت بدون مزه خوردم ونامش شام بود !!!!!!
شاد زی با سیه چشمان شاد
که جهان نیست جز فسانه وباد
ز آمده شادمان می باید بود
وزگذشته نیز نباید کرد یاد .......« رودکی »
آینده شادمانی که درپیش نداریم گذشته هم به قدرت طبیعت کم کم حافظه مارا پاک میکند تنها زنانی تازه به دوران رسیده با پیراهن های نایلونی مارک فلان ایتالیایی وکیف وکفش سلین با دوسه تن سرخاب وماتیک ورنگ با سیگارهای رنگین درون قوطی های طلایی زیر انگشتان مزین به ده ها انگشتر زمرد ومروارید والماس ورق ها را زیر و رو میکردند وسقز میجویدند ! تنها این بیادم مانده ومرگ شاه وعهدی که بااو بسته بودم . همین دیگر چیزی بیاد نمیاورم . کودکیم بیشتر بمن نزدیک است همان دوران ولگردی روی درختان میوه وچیدن آنها وخوردنشان بدون دخالت آب !! وآبی که از کوهستان سرازیر میشد وجویبارهارا لبریز میساخت وکف کرده بسوی دشتها ی تشنه میرفت .
تنها آن زمان یادم هست شش یا هفت سال بیشتر نداشتم برای اولین که به همراه مادرجانم به سینمای فیلم فارسی رفتیم که دلکش بازی میکرد مادرم عاشق عصمت خانم دلکش بود من زیر چادر مشکی او پا به پایش میدویدم واو لعنت به کسی میفرستاد که پاشنه بلند را بر کفشها میخ کرد واو نمیتوانست بسرعت باد حرکت کند درسینما دلکش داشت آواز ی را میخواند ودور یک حوض راه میرفت من خوابم برد !!!! ونتوانستم فیلم را تا آخر ببینم و وروزهایی پیری خانم دلکش که بخانه ما میامد مادرم فورا خودش را باو میرساند وچند بوسه آبدار از صورتش بر میداشت ومرتب میگفت من تنها یکبار به سینما رفتم آنهم فیلم شما بود آوازهای شما معنی داشت حالا مردک میخواند سنگ بر میدارم با اسب میتازم .....ودلکش لبخندی میزد به سادگی درعین حال به افتادگی ودانش او به شعر .مادر حافظ وسعدی را از حفظ داشت از عطار چند خطی را از حفظ کرده بود گاهی زیر لب آ|نهار ا زمزمه میکرد واشگی برگونه جاری میساخت .
حال این میراث بمن رسیده تنها شعر است که مرا به حرکت در میاورد با شعر زنده ام او نه سایه میشناخت نه سرو تنها حافظ وسعدی وفرودسی برای او شاعر بودند بقیه همه مزخرف بودند؟!
این جهان پاک خواب کردار است
آن شناسد که دلش بیدار است
نیکی او به جایگاه بدی است
شادی او با جای تیمار است
چه نشینی بدین جهان هموار ؟
که همه کار او نه هموار است
کشش او نه خوب ونه چهره اش خوب
زشت کردار وخوب دیدار است ( رودیک سمرقندی )!
حال این گنیجینه فکر ی را درخود نهان کرده ام واکثر روزها که حوصله باشد آنرا به روی این صفحه میاورم برای روزهای اینده ومیدانم که روزی همه چیز درست خواهد شد میدانم بخوبی میدانم که روزی من نیز بخواب تو خواهم آمد با دست گلی از شاخه های بیدمشک . ث
پایان
« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا .
۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۸ خورشیدی !