سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۹۸

با خود چه کردیم

ثریا /اسپانیا 

دارم گریه میکنم  برای آنچه که از دست دادیم زمانیکه تو با چشمان اشکبار ایران را ترک کردی ودرغربت تنهایی با قلبی شکسته در انتظار قیام بودی منهم در گوشه ای ودر غربتی دیگر برایت وبرای خانه اشک ریختم مدتها بود که سر زمین به دست پا اندازان شهرنویی وباج گیران وپا برهنه های ولگرد داشت در پنهانی زیر بنارا خالی میکرد دولتمندان تازه به نوا رسیده  همزبان با فحاشان وویرانگران بتو پشت کرده بودند با رفتن تو چراغ عمر ایران برای ابد خاموش شد  مدتها درانتظار تکانی حرکتی از سوی بیوه تو ویا باز   مانده تو چشم براه نشستیم خیر آنها تعهداتی داشتند ودراین راه دو قربانی دو نور چشمی  ترا تقدیم خدایان زور کردند تا راحت زتدگی کنند اوباشان کاسه لیسان مردانی که از برکت وجود تو صاحب کمالی شده بودند بر ضد تو شعار مینوشتند بی بی سکینه که واسطه و  پاانداز دول دیگر بود مشغول تبلیغات شد اگر دهنفر مرده بودند  میگفت یکصد نفر افسانه  ها ساخت وآن تخم حرامی را که از رابطه نامشروع یکی از مردانش  با یک زن هندی درکنج مطبخ تعلیم داده بود مانند روح عز اییل وپیک مرگ راهی سر زمین ما ساخت نوکیسه ها  فرار کر کردند اما بعد منافع اقتضا کرد که سپاه اسلام شوند شکمهایشان  باد کرد وهرکدام یک اسلحه دردست درانتظار خالی  کردن آن  به قلبی که نام ترا میبرد  زنان قلعه نماز خوان ومومن شدند    از مرگ تو شادی میکردند و بمکافاتش نیز رسیدند  . 
دارم گریه  میکنم در عزای عمر از  دست رفته ودرسوگ تو  آنقدر ترا دوست داشتم که جانم را فدایت میکردم هیچگاه هیج زیوری بر دستها  وانگشتان تو ندیدم تو از داشتن آن انگشتر نشان دار  محروم بودی چرا که سخت عاشق وطنت  بودی خوب شد رفتی ونماندی تا نکبت سر زمینت  را ببینی  امروز فاحشگی بیداد میکند دزدی وچپاوول یک امر عادی  است  میلیونها انسان گریخته یا کشته یا در زندانها بسر میبرند دلالان  وباج گیران ومزدوران کارشان سکه است  بازارشان حرف های بی ربط است اما گرم وپر درآمد  .
مردان بزرگ در سکوت نشسته اند خالی از هر خللی عده زیادی دقمرگ شدند ورفتند  حال من مانده ام با کوله بار تاریخ  من مانده ام با دردهای درونی  من مانده ام با بی خانمانی وهجرت ابدی  دیگر حتی  آرزوی دیدار خانه ابدی ترا نیز باید با خود به گور ببرم تنها عکس آنرا دارم شبها زیر پرچم تو میخوابم وهرصبح به تصویر تو درود میفرستم  دیگر آرزویی تدارم هیچ  روانت شاد روحت فرین رحمت همان پرودرگاری که به آن اعتقاد داشتی  حرمت تو  پایدار میماند ونامت جاودان شاه من .
---------------پایان 
ثریا /اسپانیا (لب پرچین ) سه شنبه