چهارشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۹۸

روز اول ماه می

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا !
اول ماه می ۲۰۱۹ میلادی 
------------------------------------------
زبون خلق  ، ز خلق نکوی خویشتنم 
چو غنچه  تنگدل  از رنگ وبوی خویشتنم 

نه حسرت لب ساقی کشم ونه منت جام 
بحیرت از  دل بی آرزوی خویشتنم...........زنده نام : رهی معیری: 

امروز سالروز  با سعادت این بزرگ مرد است ، این شاعر دلسوخته و این مردی که هنوز ترانه هایش جاودانه مانده  در سایه عمر خویش راه رفت وآرام جان سپر د  او به زبان دلنشین  وبه فرهنگ والای  خود عشق میورزید همچنان نیای او « فروغی بسطامی » که توانست اشعاررا ازچنگ شاعران عهد صفویه بیرون کشیده با آن علم واشارتها وکنایه ها وکلمات نا همگون وناشناس  سرود که : 
کی رفته ای ز دل که  تمنا کنم ترا 
 کی بوده ای نهفته  که پیدا  کنم ترا 

غیبت نکرده ای که شوم طالب حضور 
پنهان نگشته ای که هویدا کنم ترا 

نام رهی با فروغی بسطامی وسعدی بزرگوار گره خورد  او به میراث نیاکان  خود وهوشمندی فطری توانست ترانه های جاودانی بسازد واشعاری  بی آنکه ازخود تمجید وتعریف  بنماید   به برکت  ذوق ونبوغ خویش  گوهرهای دانه دانه چید وبرگردن  زبان فارسی انداخت .
لاله  دیدم  روی زیبای تو ام آمد بیاد 
 شعله دیدم سرکشی های توام آمد بیاد 

این کنایات واین استعارات  اینهمه زیبایی را کمتر میتوان درکتب اشعار  دیگران یافت او شعر را بمعنای واقعی میشناخت وموسیقی را با تمام وجود درک میکرد جنس صدارا خوب میشناخت ومیدانست که اشعارش رابه چه خواننده ای بسپارد تا زیر آوار  زمانه دفن  نشود.
او صاحبدلی آزاده بود وآزادگی را برهمه ثروتهای جهان هستی ترجیح میداد تنها یکبار عشق به او روی آورد ومعشوق جهان کمونیستی را ترجیح داد ورفت او دیگر هیچگاه گرد زنی وعشقی نچرخید همه عمرش را صرف سرودن ونوشتن کرد وچه زود ازمیان ما رخت بربست وچه زود رفت . رفیق شفیق مرحوم دشتی بود  وامروز بر ماست که این میراث گرانبهار ا  چنانکه باید ارج نهیم ومقام سخن سرایان  گرانقدر را گرامی بداریم نه مدیحه سرایان ونانرا به نرخ روز خوردن .

حافظ حدیث سحر فریب خوشت رسید 
تا حد چین ومصر  وبه اطراف روم وری 

هنوز جای خوشوقتی است که نام ایران  ومنزلت والای فرهنگ دیرینه آن همواره  سر دفتر  آثار تحقیقی دانشمندان ومحور کار  پژوهشگران است  تمدن  وفرهنگ ایرانی بوسیله اسکندر از ایران به یونان وسپس به سراسر اروپا رفت .
بهر روی  سخن گفتن دراین باره بسیار است متاسفانه دنیای کثیف سیاست چنان آلودگیهای خودرا پهن کرده است که هر دفتری را میگشایی بوی گند سیاست از آن بر میخیزد .

در خاتمه از این فرصت استفاده کرده وروز اول  «ماه می »روز کارگر را به عموم کارگران وزحمتکشان واقعی دنیا تهنیت  میگویم هر چند دیگر کار گری نیست هرچه هست کارفرما ووسپس برده اما هنو ز شاید درگوشه وکنار دنیا باشند کارگران شریفی که نانرا از بازوی خود میخورند نه ازبردگی ونوکری بیگانه وجاسوی وهوچی گری .ودزدی وچپاول آنهم با پررویی تمام !.
امروز ادبیات ما دچار دگرگونیها شده است مانند همان زمان تیموریان ومغولان وصفویان زبان فاخر وادب پرور ایرانی کم کم جای خودش را به زبانهای بیگانه داده است درهیچ یک از این الات وادوات مسخره امروزی زبان فارسی دیده نمیشود تنها چند شرکت آنرا درانحصار خود درآورده ومیفروشند آنهم بطور ناقص .
بنا براین سزاوار است که فرهنگ  ما  مبنای اصلی روابط  ایران با کشورهای دیگر قرار گیرد  دنیای کنونی بسیار مغرور شده است  از یاد برده است  که برای حل مشگلات انسانی  ، امروز نیز  مانند گذشته  باید کمی با خلوص وخضوع با مسایل روبروشد .
این درس بزرگی است که در فرهنگ کهنسال ایران  نهفته است . چه بسا بتواند به ارباب زور  وزر فشار بیاورد  وراه دانش را درپیش بگیرد .

چو گویی که وام  خرد فروختم 
همی  هرچه بایستی  آموختم 

یکی نغز بازی کند روزگار 
که بنشاندت  پیش آموزگار 
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » یازدهم اردیبهشت ۱۳۹۸ خورشیدی/ اسپانیا !

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۹۸

با خود چه کردیم

ثریا /اسپانیا 

دارم گریه میکنم  برای آنچه که از دست دادیم زمانیکه تو با چشمان اشکبار ایران را ترک کردی ودرغربت تنهایی با قلبی شکسته در انتظار قیام بودی منهم در گوشه ای ودر غربتی دیگر برایت وبرای خانه اشک ریختم مدتها بود که سر زمین به دست پا اندازان شهرنویی وباج گیران وپا برهنه های ولگرد داشت در پنهانی زیر بنارا خالی میکرد دولتمندان تازه به نوا رسیده  همزبان با فحاشان وویرانگران بتو پشت کرده بودند با رفتن تو چراغ عمر ایران برای ابد خاموش شد  مدتها درانتظار تکانی حرکتی از سوی بیوه تو ویا باز   مانده تو چشم براه نشستیم خیر آنها تعهداتی داشتند ودراین راه دو قربانی دو نور چشمی  ترا تقدیم خدایان زور کردند تا راحت زتدگی کنند اوباشان کاسه لیسان مردانی که از برکت وجود تو صاحب کمالی شده بودند بر ضد تو شعار مینوشتند بی بی سکینه که واسطه و  پاانداز دول دیگر بود مشغول تبلیغات شد اگر دهنفر مرده بودند  میگفت یکصد نفر افسانه  ها ساخت وآن تخم حرامی را که از رابطه نامشروع یکی از مردانش  با یک زن هندی درکنج مطبخ تعلیم داده بود مانند روح عز اییل وپیک مرگ راهی سر زمین ما ساخت نوکیسه ها  فرار کر کردند اما بعد منافع اقتضا کرد که سپاه اسلام شوند شکمهایشان  باد کرد وهرکدام یک اسلحه دردست درانتظار خالی  کردن آن  به قلبی که نام ترا میبرد  زنان قلعه نماز خوان ومومن شدند    از مرگ تو شادی میکردند و بمکافاتش نیز رسیدند  . 
دارم گریه  میکنم در عزای عمر از  دست رفته ودرسوگ تو  آنقدر ترا دوست داشتم که جانم را فدایت میکردم هیچگاه هیج زیوری بر دستها  وانگشتان تو ندیدم تو از داشتن آن انگشتر نشان دار  محروم بودی چرا که سخت عاشق وطنت  بودی خوب شد رفتی ونماندی تا نکبت سر زمینت  را ببینی  امروز فاحشگی بیداد میکند دزدی وچپاوول یک امر عادی  است  میلیونها انسان گریخته یا کشته یا در زندانها بسر میبرند دلالان  وباج گیران ومزدوران کارشان سکه است  بازارشان حرف های بی ربط است اما گرم وپر درآمد  .
مردان بزرگ در سکوت نشسته اند خالی از هر خللی عده زیادی دقمرگ شدند ورفتند  حال من مانده ام با کوله بار تاریخ  من مانده ام با دردهای درونی  من مانده ام با بی خانمانی وهجرت ابدی  دیگر حتی  آرزوی دیدار خانه ابدی ترا نیز باید با خود به گور ببرم تنها عکس آنرا دارم شبها زیر پرچم تو میخوابم وهرصبح به تصویر تو درود میفرستم  دیگر آرزویی تدارم هیچ  روانت شاد روحت فرین رحمت همان پرودرگاری که به آن اعتقاد داشتی  حرمت تو  پایدار میماند ونامت جاودان شاه من .
---------------پایان 
ثریا /اسپانیا (لب پرچین ) سه شنبه 

همنشین آفتاب

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا !
سه شنبه ۳۰ آپریل ۲۰۱۹ میلادی برابر با ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۸ خورشیدی !
------------------------------------------------------------------------------------------
با مرد عشق ، هرگز تاج ونگین نباشد 
با آفتاب روشن  شب همنشین نباشد 

باور مکن  که باشد  اندر بهشت  رویی
در سینه ای که  دروی  دوزخ دفین نباشد 

با لج بازی آقایان احزاب چند دسته وچند پارچه گمان نکنم نخست وزیری بر صندلیش در مونکولوئا در ( اسپانیا )بنشیند  همه درفکر منافع خویشند ومنافع آنهاییکه در پشت سر مخارج تبلیغات آنهارا داده اند که البته هموطنان دست ودلباز ما دراین زمینه بسیار تحمل مخارج سنگین شده اند ! در دو دسته !!
نه کسی بفکرملت وخواسته های او نیست ، کسی از آن پرستا رخانه سالمندان که پیرزن بی دفاعی را بقصد کشت میزد بازخواست نخواهد کرد ، وکسی از دولتها نخواهد پرسید چرا در حین شمارش آراء در سرزمین ..... ناگهان ۲۸ نفر بر اثر خستگی جان خودرا ازدست میدهند آنهم  همه باهم ؟!  نه باور نکنید هرچه هست نقش است وبازی روی صحنه .
باید از تصاویری که رویهم انباشته شده پرهیز کرد وفرار،   بندرت میتوان  از انبوه آنها  به معنایی چیزی پی برد  همه امروز خودرا بنوعی به تصویر کشیده اند  که هیچکدام سر چشمه جوشانی ندارند بلکه جویباری حقیر هستند که تنها درمیان آنها سنگواره وشن  وماسه میغلطدد . نی نیست تا در آن بدمی هر چه هست خاشاک است .
دیگر باینکه از نیستان بریده شده ام نمی اندیشم در نیزارها باید با بقیه نای ها اخت بود وهم آواز  از فشار تنهایی گاهی به نمایشاتی روی صفحات مجازی مینگرم وزمانی میل دارم بروم تا اعماق وجود آنهارا بکاوم  تا شاید تخمه ای هسته ای بیابم ! نه ! همه خالی  وتهی از معنا  تنها یک سلسه  تصاویر  ویک نوار بلند سخن رانی  در حلقه های زنجیر شده  که هیچ حلقه به حلقه دیگری پیوند نمیخورد  همه تنها تصاویرند !  چیزی از یک معنا  که بند برپای تو  ودست تو باشد نیست  بجایش بتو افسردگی میبخشند  خودشان به آنچه میگویند بی باورند  واز معنای حقیقی |آن میگذرند  ومن در پشت جنبشها پی معماها هستم وبه دنبال معنای گفت ها ی آنها .

برای آن جوانیکه در زیر ذلت وبدبختی وگرسنگی  وبرهنگی  وسیلاب دارد جان میدهد  این تصاویر  آشیانه عقابهای بلند پرواز است که به آن امید واهی بسته است  دیگر هیچ تصویری درآن  نیمگنجد  دیگر به هیچ چیز نمی اندیشد  غیر از رسیدن باین  عقاب  دروغین وآشیانه ویران .

میگویند که در پس هر  تاثیر بزرگی  همیشه یک علت بزرگ نهفته است   وبرای همین بقیه را ناچیز میشمارند  همهرا بی تاثیر میکنند تا خود بزرگ باشند  نادیدنی وباور نکردنی  درکارگاههای خصوصی اندیشه خود  مشغول بافتن ریسمانی هستند تا برگردن دیگران بیاندازن تا کمتر فکر کنند کمتر بیاندیشند  همه با آن  طناب راه میروند تا به چاه ویل سرازیر شوند .
وما تاریخ را  با یک مشت  چرندهای  ساختگی بزرگ  میشناسم  و|آنرا علمی میدانیم  چون هر چه دروغ بزرگتر باشد  باورکردنش آسان تراست  امروز مردمان بزرگی را درآن میبنید که مثلا پدرشان بزرگ بوده است  گمان ندارد چه بسا خود او از بدو تولد بزرگ به دنیا آمده است   امروز هر کسی منکر گذشته وتاریخ تحول خود میباشد .

ومن چقدر  دوستان خودرا در بیان این تحول ها ازدست داده ام  دوستیشان تبدیل به دشمنی شده است  هنوز اهریمن از وجودشان دست بردنداشته  درالله ویهوه  ومیترا واهورا مزذا  با ته مانده های اندیشه هایشان نشخوار میکنند .

اکثر ما شبیه خدایان خودیم  ولو اینکه دست از ایمان کشیده باشیم  ویا خدایان شبیه بماهستند  ما آن نیمه بهتررا خدای بزرگ میدانیم ونیمه فاسد را شیطان  حال چرا اورا در اسمانها وکهکشانها میجوییم  نمیدانم ! 
گناه بزرگ ما خیانت است واین خیانت جنایت بوجود میاورد گناه ما دوست داشتن وعشق ورزیدن نیست ،کام گرفتن از شیرینی  های زندگی نیست  اندیشه های پلید گناه آفرینند  باید آن پوسته تلخ را ازخود دور سازیم وکمی انسانی تر بیاندیشیم .
من همیشه به دنبال پوست انداختن خویشم  از پوست اول به پوست هفتادمین رسیده ام  دیگر اندیشه هایم  خام نیستند  اما گاهی دل انگیز بوده اند  باز آن پوسته را کنده ام ودور انداختم .ث

امید وصل مارا  ، بیهوده  در سر افتاد 
با آفتاب  روشن ، سایه قرین نباشد 
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا <<
اشعار متن : صوفی مازندرانی !

دوشنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۹۸

بن هستی

ثریا ایرانمنش / اسپانیا « لب پرچین » !


روزی ورزوزگاری به دنبال چیزی میرفتیم ومیدانستیم که آنرا پیدا خواهیم کرد ، هرکدام چراغی دردست داشتیم  ومیتوانستیم تا انتهای هستی برویم  امروز در تاریکیها بسر میبریم درکنار دلقکانی که تنها یک شمع نیمه سوخته دردست دارند ومشتی جوان را مانند گوسفند به دنبال خود میکشند  جوانان بع بع کنان میروندبه دنبال چرا گاه بامید علفزار  .
آنروز ها لازم نبود خدارا جستجو کنیم  اورا درسینه خود داشتیم  دنیای ما ساختگی ومصنوعی نبود  وما هنوز به دنبال  سازنده خود نمیگشتیم  چون داشتیم خودرا میساختیم .
حاکمان  فردای نا پیدای ما  که برایمان نقشه ها کشیدند وباید یکسان بپوشیم یکسان راه برویم واندک فکر ی نکنیم افکارمان را به دست دلقکان ساخته شده داده اند  ودیگر میل ندارند بگذارند ما ازریشه آب بنوشیم  .
صفحات مرا بسته اندچرا که من درب  را به روی آنها بستم آنها از روشنگری ها بیزارند با کلمات تکراری وجملات لاتی وتکیه کلامهای تکراری نسل جوان را نشانه گرفته اند  حال جهان هستی میرود تا به پایان  خود نزدیک شود  وروشنی ها دردلها خاموش میگردند .
روزی در ژرفترین نقطه ها چیز روشنی میافتیم امروز هرچه هست تاریکی است .
 به حریم کعبه رفتم به حرم رهم ندادند 
که تو در برون چه کردی که درون  خانه آیی\
البته کعبه من همان  بهشت زیبای اهورا مزدا میباشد  آنها نیز جمشید را به صلابه کشیدند  فرهنگ  ایرانی با جمشید  زنده بود آنها میل داشتند که همه چیز را دگرگون کنند .
روزی دردرس تاریخ میخواندیم که نوروزورا جمشید بنا نهاد روزیکه چمشید تاج بر سر گذارد امروز اثری از آن  تاریخ نیست .
ناگهان از لابلای کوها ودشتهای پر مار ومارمولک وخاکهای آلوده خدایی هویدا شد  در یک توفان خشم  ودر رشک از این آنهمه زیبایی وبا خود  چیزهایی را آورد که فرهنگ ما با آن  بیگانه بود بنی بشر بنی عادت است حتی به آتش جهنم نیز عادت میکند وبه سختی دل از آن میکند  همچنانکه من باین  هجرت عادت کردم ودیگر دل کندن ازاین  چهار دیواری محال است در بیرون خورشید چشمانم را میسوزاند !
حال مردم این زمان  عده ای بی خدا شدند اورا پس فرستادند عده ای اورا درون سجاده هایشان پنهان کردند  وعده ای در لباسهای گوناگون به مردم ستم دیده وستم کشیده نوید پیروزی میدهند  ووعده فردایی که هیچگاه نخواهد آمد  آنها رو ح را نیز از بشر دریغ داشته اند .
دلقکان نوکران  وجیره خواران در لباسهای گوناگون به اشکال گوناگو مانند اهریمن که هر لحظه بشکلی درمیاید مشغو.ل فریب دادن دیگرانند .
فردا یی که خواهد آمد قبیله آدمخواران حاکم میشود لباسها متحدالشکل کتابها درون |آتش وهریک یک چیپس شیک اعلا زیر پوستمان تزریق میشود دیگر به کارت اعتبار ی نیازی نیست دیگر به کارت بیمه احتیاجی نیست دیگر لازم نیست درب با کوبه بکوبی یا زنگرا فشار دهی کافی است دستت را بهم بزنی در باز خواهد شد حاکمین در زیر سایه بادی گاردها ی اسلحه لیزری به  دست بر محکومین نظارت میکنند و همه دور یک دایره خواهند چرخید مانند ( همان فرش آبی )! وآنکه دارد از پای میافند فورا تیر باران میشود . این است فردای ما . 
حال ای انسان تا کی وتا کجا میخواهی فریب بخوری ؟!  گوهر جمشیدی خودرا ازدست داده ای دیگر چیزی نیستی غیراز یک برده بی اراده .ث 
ثریا / اسپانیا / دوشنبه ۲۹ آپریل ۲۰۱۹ میلادی 

داستان یک شعر

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » دلنوشته !
--------------------------------------------

روزی  درخانه  خانمی که از  بستگان همسرم نشسته بودم کتابی کهنه با جلدی زوار دررفته روی میزش دیدم آنرا گشودم  دیدم اشعار ( جناب شاعر  وسخن سالار بزرگ ) معنینی کرمانشاهی است ! آن خانم فورا دست به تجارت زد وکتاب کهنه را بمن فروخت بمبلغ ۷۰ تومان ! درحالیکه نسخه  نوی  آن در بازا ر سی وشش تومان بود ! 
اولین ترانه ها  واشعار این شاعر بود بنام « ای شمع ها بسوزید )! 
درمیان آنها  شعری یافتم که هنوز درذهنم جای دارد  وبرای دوستان  امروز بسیار بجا ساخته شده گویا دیروز هم بدینگونه بوده وفردا نیز همین خواهد بود .!!

گفت دیدی ، چگونه آزردم ، دل ساده وزود آشنای ترا 
گفت دیدی  که عاقبت کشتم ، روح آزاد و اوفتاده ترا 

گفت دیدی  چگونه  بشکستم ، اعتبار ترا  ز خودخواهی 
گفت دیدی که سوختم  آخر خرمن دوستی  زگمراهی ،

گفت دیدی که دوستانه  ترا ، با چه نیزنگ  راندم از یاران 
 گفت دیدی که پاک فرسودم  تن غم پرورت چو بیماران 

گفت دیدی که از تو ببریدم  عشق دیرین  نازنین ترا 
گفت دیدی باشک وخون شستم  رنگ وبو گل جبین ترا 

گفت دیدی که جمله نیکیهای تو  بادو دورنگی  زیاد بردم 
گفت دیدی که بعد از آنهمه  صفا ، کز تو دیدم روانت آزردم 

گفت دیدی که از سرت  برون  کردم  اندیشه وفا داری 
گفت دیدی  که درتو شد خاموش  آتش مهربانی و یاری 

گفت دیدی که در زمانه ما  معنی دوستی دگرگون است 
 گفت دیدی که هرکه این سودا دردلش هست مغبون است 

گفت دیدی که از حسادت وبغض  دوستی را نایده بگرفتم 
گفت دیدی که آنچه مدحم را  گفته ای  ناشنیده بگرفتم 

گفتم آری  ، یکا یک اینها را دیدم واعتنا نکردم من 
گله دوستانه ای هم هیچ از تو ای بی وفا نکردم من 

صبر کن  تا که عکس  کرده خویش  اندر آیینه زمان بینی 
من نباشم اگر خدایی هست  هرچه دیدم یکان یکان بینی
.............. تقدیم به دوستان ویاران امروزی / دیروزی وفردایی اگر باشد . ثریا

البته شاعر اشعار زیادی را به چاپ رساند ومداحی سیاری از این یاران امروزی برتخت را نیز نمو د بیشتر  دیوان اشعار اورا که خودش امضاء نموده در قفسه کتابهای من موجود است هیچگاه آنهارا باز نکردم ونخواهم کرد پس از آن ترجیح بند معروف برای آن روح ملعون دیگر اورا به زباله دانی تاریخ انداختم با آنکه یک خویشی نیز داشتیم . ث
دوشنبه ۲۹  اردیبهشت ۱۳۹۸ خورشیدی

رسیده بود بلایی و..

ثریا ایرانمنش  لب پرچین » اسپانیا !
دوشنبه ۲۹ آپریل ۲۰۱۹ میلادی / برابر با ۹ اردیبهشت ۱۳۹۸ خورشیدی !
----------------------------------------------------------------------------------
شورش انتخابات همچنان ادامه دارد اقتصادی  که برای پیش برد مقاصد خود  بچه نوزادی را روانه بازارکرده بودن ناکام ماند بچه هنوز دررحم مادر باید بزرگ شود ! حزب تازه !!! 

بیشه ها با برگهایشان بر فرش 
عصرها و آفتاب  سردشان 
 درخیابانها ظهر ها ، بر سنگفرشها
گاری : انتخابات :  طنینش تا به عرش !

رسیده بود بلایی وبه خیر گذشت برای سومین  بار پس از نوشیدن یک لیوان بزرگ که تنها کمی از |انرا نوشیده بودم در کافه مشهو وبزرگ امریکایی « استار باکس » ! داشتم به دنبال کارت تولدی برای نوه نازنیم میگشتم که ناگهان نقش زمین شدم !!!  نفهمیدم چه شد وچگونه برخاستم تنها دستهایم  را که حایل بدنم کرده بوم ( ظاهرا یک امر غیر ارادی ) کبود شدند دیگر درپاهایم جای نمانده تا خورد شود  همه ناگهان ریختند یکی لیوان اب دیگر ی درپی دکتر دخترم فریاد میکشید نوه ام رنگش مانند کج سفید شده بود  ازجای برخاستم سرم گیج میرفت گویا بین دوقفسه کارتهای گوناگون و کیفه های مدرسه افتادم !! بهر روی زنی لیوانی آ ب دستم داد مردی که مرا از جای بلند کرده  بودبه همراه  همسر ودخترش نگران درکناری ایستاده بودند تشکر کردم وگفتم چیزی نیست حالم خوب است !!! سوار اتومبیل شدم وبخانه دخترم رفتم ودرآنجا ماندم تا اگر خون ریزی داخلی بود  کسی باشد مرا به بیمارستان برساند که خوشبختانه تنها کبودی روی کف دستهایم وورم باقی مانده ُ این  سومین  بار است که من قربانی این قهوه نا مرغوب میشوم ! 
یک عصر غمگین بود  دلم میخواست بیرون بروم هوا خوب بود اما نشد وآن عصرانه از بینی ام مانند شیر بیرون ریخت !!!  
درحال حاضر گویی از زیر یک بار سنگین بیرون آمده ام خسته ودردناک . 
حتی نتوانستم خودمرا به پای صندوق رای برسانم هرچند میدانم رای من بی اثر است مردم نگران این تند روهای جدید الورود هستند خوشبختانه تنها چند کرسی در پارلمان به دست‌اوردند اما همین هم خطرناک است ! برای ما خارجی ها بخصوص خطرناکتر است مگر عضو همان گروهی  باشیم که این ریشو هار اتغذیه میکنند .
هنوز نمیتوانم درست بنویسم هنوز مغزم درست کار نمیکند ( هرچند هیچگاه کار نمیکرده در غیر اینصورت منهم امروز سرمایه دار بودم  در همان خانه بزرگ مینشیتم درکنار پسر حاجی چادر سیاه میوشیدم نماز بیست وچهارساعته را ادامه میدادم وهمه کتابها واشعارم را به دست آتش میسپردم ودر آشپزخانه مشغول پیاز داغ سرخ کردن وبستن کوفته برنجی دورن یک پارچه بودم  بعد هم میان فروشگاه از شدت ضعف غش نمیکردم ! با همان خورش وپلو های چرب وچیلی شکمم باد میکرد وکمرم کلفت میشد وخودم چاق وچله باب دندان وامروز در همه شهرهای اروپا دارای خانه وویلا میشدم ونامی  نامدار بودم   !!!!  آزادی وآزادگی را انتخاب کردم |آ زادی که تنها درچهار دیواری خانه ام دارم نه بیشتر .ث


از پی  آن چشم های سبز سبز
 جنگل بی انتهای  سبز سبز

 از پس آن شیشه های  سبز کدر 
من ترا دیدم ، نشسته منتظر !

هیچ دانی  ای بخود  افروخته 
از لهیب اسم و جسم سوخته

بی  تو امروزم عذاب دیگری است 
 ای دوچشمت  آفتاب دیگر ی است 

ناگوار  این درد و این درماندگی 
مضک این بازی که نامش زندگی 

وبهار آمد  همانند همان پاییز بیقرار .
پایان 
اشعار متن :  برداشته از میم نیستانی 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا .