دوشنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۹۸

رسیده بود بلایی و..

ثریا ایرانمنش  لب پرچین » اسپانیا !
دوشنبه ۲۹ آپریل ۲۰۱۹ میلادی / برابر با ۹ اردیبهشت ۱۳۹۸ خورشیدی !
----------------------------------------------------------------------------------
شورش انتخابات همچنان ادامه دارد اقتصادی  که برای پیش برد مقاصد خود  بچه نوزادی را روانه بازارکرده بودن ناکام ماند بچه هنوز دررحم مادر باید بزرگ شود ! حزب تازه !!! 

بیشه ها با برگهایشان بر فرش 
عصرها و آفتاب  سردشان 
 درخیابانها ظهر ها ، بر سنگفرشها
گاری : انتخابات :  طنینش تا به عرش !

رسیده بود بلایی وبه خیر گذشت برای سومین  بار پس از نوشیدن یک لیوان بزرگ که تنها کمی از |انرا نوشیده بودم در کافه مشهو وبزرگ امریکایی « استار باکس » ! داشتم به دنبال کارت تولدی برای نوه نازنیم میگشتم که ناگهان نقش زمین شدم !!!  نفهمیدم چه شد وچگونه برخاستم تنها دستهایم  را که حایل بدنم کرده بوم ( ظاهرا یک امر غیر ارادی ) کبود شدند دیگر درپاهایم جای نمانده تا خورد شود  همه ناگهان ریختند یکی لیوان اب دیگر ی درپی دکتر دخترم فریاد میکشید نوه ام رنگش مانند کج سفید شده بود  ازجای برخاستم سرم گیج میرفت گویا بین دوقفسه کارتهای گوناگون و کیفه های مدرسه افتادم !! بهر روی زنی لیوانی آ ب دستم داد مردی که مرا از جای بلند کرده  بودبه همراه  همسر ودخترش نگران درکناری ایستاده بودند تشکر کردم وگفتم چیزی نیست حالم خوب است !!! سوار اتومبیل شدم وبخانه دخترم رفتم ودرآنجا ماندم تا اگر خون ریزی داخلی بود  کسی باشد مرا به بیمارستان برساند که خوشبختانه تنها کبودی روی کف دستهایم وورم باقی مانده ُ این  سومین  بار است که من قربانی این قهوه نا مرغوب میشوم ! 
یک عصر غمگین بود  دلم میخواست بیرون بروم هوا خوب بود اما نشد وآن عصرانه از بینی ام مانند شیر بیرون ریخت !!!  
درحال حاضر گویی از زیر یک بار سنگین بیرون آمده ام خسته ودردناک . 
حتی نتوانستم خودمرا به پای صندوق رای برسانم هرچند میدانم رای من بی اثر است مردم نگران این تند روهای جدید الورود هستند خوشبختانه تنها چند کرسی در پارلمان به دست‌اوردند اما همین هم خطرناک است ! برای ما خارجی ها بخصوص خطرناکتر است مگر عضو همان گروهی  باشیم که این ریشو هار اتغذیه میکنند .
هنوز نمیتوانم درست بنویسم هنوز مغزم درست کار نمیکند ( هرچند هیچگاه کار نمیکرده در غیر اینصورت منهم امروز سرمایه دار بودم  در همان خانه بزرگ مینشیتم درکنار پسر حاجی چادر سیاه میوشیدم نماز بیست وچهارساعته را ادامه میدادم وهمه کتابها واشعارم را به دست آتش میسپردم ودر آشپزخانه مشغول پیاز داغ سرخ کردن وبستن کوفته برنجی دورن یک پارچه بودم  بعد هم میان فروشگاه از شدت ضعف غش نمیکردم ! با همان خورش وپلو های چرب وچیلی شکمم باد میکرد وکمرم کلفت میشد وخودم چاق وچله باب دندان وامروز در همه شهرهای اروپا دارای خانه وویلا میشدم ونامی  نامدار بودم   !!!!  آزادی وآزادگی را انتخاب کردم |آ زادی که تنها درچهار دیواری خانه ام دارم نه بیشتر .ث


از پی  آن چشم های سبز سبز
 جنگل بی انتهای  سبز سبز

 از پس آن شیشه های  سبز کدر 
من ترا دیدم ، نشسته منتظر !

هیچ دانی  ای بخود  افروخته 
از لهیب اسم و جسم سوخته

بی  تو امروزم عذاب دیگری است 
 ای دوچشمت  آفتاب دیگر ی است 

ناگوار  این درد و این درماندگی 
مضک این بازی که نامش زندگی 

وبهار آمد  همانند همان پاییز بیقرار .
پایان 
اشعار متن :  برداشته از میم نیستانی 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا .