پنجشنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۹۸

شدم خراب

ثریا ایرانمنش ”لب پرچین ”اسپانیا !

اینجا کسی است پنهان  دامان من کرفته !

گویا فصلها نیز دچار پریشانی حواس وجابچایی شده اند درشمال وجنوب برف میبارد وزمستان خودرا به نمایش میگذارد 
برایش  نوشتم : میخواهم برگردم  بههمان خانه به همان زمان  درجوابم نوشت :
دیگر خبری از آنهمه امنیت واحترام نیست همه چیز. زیر لچکها وسر. بند ها پنهان شده عقلها گم شده اکثرا از این شهر فرار کرده به کوهستانها ویا دشتها پناه برده اند تنها (بازار) است که کار میکند  دیگر نمیتوانیم به گذشته برگردیم .
تمام شب این اشعار در ذهنم زیر. ورو میشد :
ز پا فتادم ورویم به منزل  بمنزل است هنوز 
شدم خراب و چشمم به ساحل است هنوز  :
کدام ساحل  ؟ کدام خانه وکدام مننزل  تو محکومی تا آخر عمر در. همین اسارت بمانی ودرهمین تبعید .
در یکی از خبر نامه ها خواندم که بزرگترین بازار خرید جهان (ایران مال) افتتاح شد چشم سر مایه  گذاران لوازم آرایش ومدیستها  روشن  اگر نان نیست برند لاکرچی گوچی هست واگر آب فاسد وغیر قابل نوشیدن است درعوض صف اتومبیلهای ساخت چین  روح شما را سیرا آب میکند  وهتلهای هفت ستاره برای اعراب خوشگذران به همراه دختران بیچاره وگرسنه ایرانی  این مال ظاهرا با نام یک ایرانی  ساخته شده  اما خوب  میداأیم  که چه دستهای  ناشسته ای در کار این بنای عظیم واین هیولا در کار بوده  است .
من خاکم را سر زمینم را دوست دارم  منهای  مردم در گذشته  نیز مردم آن با آنهمه ادعا وخود فروشی چندان راست گو نبودند  دروغ ریا فریب  واز همه بد تر تعارف های دروغین  جزیی جدا نشدنی از فرهنگ پر بار!!!ماست به بی شرف میگوینندد شریف  به کچل میگویند زلفعلی وبه کور میگویند چراغ  علی  این خاصیت  ماست  اگر خودت بودی با طبع راستین برایشان خطرناکی ویا احمقی بنا براین حتی اگر بهشت هم بشود امکان زندگی من در آنجا صفر است  نه نمیتوانم با این ریا کاران به یک جوال بروم  اما بوی خاکم مرا میکشد خاک  بم آفتاب  بی حیا و داغ جنوب  سواد ومعلومات ما درون کتابهای بسته است میخو انیم اما درک آنرا نداریم خصلت وفترت ما از ازل با دروغ و ریا بنا  نهاده شده است .
داستانی را از مرحوم رضاشات نقل کرده اند که روزی تیمور تاش نخست  وزیرو قت  در مشهد طی یک دیدار  از پرورشگاه بعرض میرساند که این بانویی که امروز  بر گونه  من سیلی زد یک زن بیوه جادوگر وجاسوس است  رضا شاه  در جواب  میگوید  ممکن است جاسوسی اورا باور داشته باشم اما تو ازًکجا  میدانی او یک ساحره وجادوگر است ؟سعی کن همیشه مطلب را واقعی ببینی  خوب نتیجه آنهمه راستی وخدمت را همه به چشم دیدیم امروز تنها روح اوست که نکران خاکش میباشد نه پس مانده ها و تفاله هایش . 
روانش شاد الان جسد او کجاست ؟!پایان 
ثریا ایرانمنش ”لب پرچین ” پنجشبه ۲۵آپریل ۲۰۱۹ برابر با ۵اردیبهشت ۱۳۹۸ خورشیدی /اسپانیا!

چهارشنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۹۸

باز گشت


  • ثریا ایرانمنش «لب پرچین »اسپانیا !
کم کم دارم به قعر فراموشی فرو میروم  تا به اوج شنوایی برسم  وسخن گفتن با خود  وبر ضد این دیار برخاستن !
روز گذشته درحالیکه بشدت میگریستم از خدای خودم خواستار شدم دوباره مرا به همان آپارتمان کوچک  گوشه کنزیکنتون ( فیتز جورج آونیو ) بر گرداند  اولین  آپارتمانی که چهل سال پیش به قیمت ماهانه سیصد پوند اجاره کرده بودم  چقدر سعادتمند بودم بچه ها هنوز خیلی کوچک بودند ومن از اینکه توانسته بودم از دست دیوان فرار کنم خوشحال بودم گاهی به میهن سر میزدم با جت بویینگ ۷۷۷ وگاهی بسرعت برمیگشتم  ناگهان خانه تبدیل شد به یک هتل فراریها سرازیر شدند مجبور شدم خانه را تخلیه کنم وبه کنج کمبریج فرار کنم آنجا هم راحت نبودم اطرافم را وخانه لبریز از آدمهای ناشناس وناشناخته وفامیلهای دوردستی که به عمرم ندیده بودم ودیو تنوره کشان وخرناس کنان کنارم نعره میزد  باینجا آمدم ....آه چه راحت شدم دیگر ویزای به کسی نمیدادند  دیو هم رفته بود . اما روزی که به لندن برای یک چک آپ نزد دکتر نازنینم که اهل ایتالیا بود رفتم  ، بمن گف هر چه زودتر برگرد  رفتی خطرناکترین جای دنیارا انتخاب کرده ای  نه برای سینه تو ونه برای استخوانهای ظریف تو جای مناسبی است برگرد .
من برنگشتم راه برگشت نداشتم  ریشه کردم یک ریشه سست وبی بنیاد  حال با خودم ضدیت پیدا کرده ام  هرچه گفتنی ونا گفتنی بود نوشته ام  میل دارم برگردم  دیگر جای ماندن نیست اینجا فرقی با آن سر زمین فلک زده من ندارد مردمش همان مردمان بیسوادند که ادای روشنفکری وپیشرفت را درمیاورند همه تنبل مفتخور ودزد وزیر سایه پدر بزرگ که همه را رهبری میکند  حال دیگر به صندوق آرا هم نزدیک نخواهم شد  حال خاموش مینشینم وبه زرفترین   وبی بنیاد دترین نقطه های زندگیم میاندیشم هرچه نوشتم حقیقی بودند  درنوشته ها یم  مانند کف دریا  سبک وتهی بودم  وگاهی مانند امواج دریا  پرخروش  وچه با سرعت بسوی طوفان درحرکت بودم ! .
حال خاموشم  به معمای واقعی خاموشم  تنها درگوشم  خروش طوفان   را مانند نعره یک نهنگ که میل دارد مرا ببلعد میشنوم . میخواهم فرا کنم میخواهم برگردم .
من میدانم  لال بودن و خاموش بودن یعنی چه  اما آنهاییکه دراطرافم بودند سکوت مرا  وخاموشیم را بنوع دیگری تعبیر میکردند  وآنکه مرا شکنجه  وعذاب میداد  از درد مرا لال میساخت  درد ی را که  هیچ کلمه ای قادر به باز گوی آن نیست  آواز من خاموش شد چین خوردگی در چهر ه ام پدیدار  گشت  از درد نه تنها پیکرم  بلکه کلماتم نیز بخود میپیچند  کلمات وعبارتهای که  پرا زچین وچروکند .
تنها یک چیز در مغز من صدا میکند  ! میخواهم برگردم بخانه اولیه خود  بخانه ایکه انتخاب کردم . مهم نیست آنجا دگرگون شده وجایگاه مناره ومسجد واذان است بمن ربطی ندارد من درسکوت همیشگی  خویشم .
میخواخم برگردم این تنها چیز ی است که مرتب تکرار میکنم .روز گذشته زمانیکه از خیابانها رد میشدم چشمانمرا میبستم تا  تکرا ر  مکررات  را نبینم خانم دکتر دستی به ساق پاهایم  کشید وگفت نمیدانم جرا اینهمه آب زیر پوست توجمع شده  کیست بزرگی ابی زیر زانویم هست که باید خالی شود  باو نگفتم که از شدت نفرت نمیتوانم حتی پرده هارا بازکنم وخورشید را ببیننم گاهنی طلوع خورشید را  به درون دوربین گوشیم میفرستم همین نه بیشتر وبه شمعدانیهای باغچه ام مینگرم که با چه سرعتی رشد کرده اند وبه همان سرعت خواهند مرد خاک اینجا همین خاصیت رادارد . اینجا دزد بازار است واربا ب مافیا هستند باید زیر سایه آنها زیست وباید بلد بود با آنها  بنوعی عشقبازی کرد کار من نیست این چین وچروکها ی بر چهره  نمایان ریا وتزویرهاست  حیله ها وزرنگی ها  همه تاخوردگیها نشان خم شدنهاست .\این تا خوردگی وچروک لباس نیست تا بااطو صاف شود آتش داغ میخواهد . نه فرقی با سر زمین ملاها ندارد تنها روبنده  وچادر نیست . که آنهم بمدد  آقایان بسرعت برق اول بصورت توربند وکلاه وسپس ردا وارد بازار خواهد شد . 
میخواهم برگردم همین ، نه بیشتر ونه کمتر .نیمی از وجودم را در آنجا  بجای گذاشته ام میخواهم درکنار آنها کامل شوم . پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین »  . اسپانیا . به روز شده چهارشنبه ۲۴ آ\ریل ۲۰۱۹ میلادی برابر با ۴ اردیبهشت ۱۳۹۸ خورشیدی .

سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۹۸

یک روز بارانی

ثریا / اسپانیا / سه شنبه ۰۳/ آپریل -۱۹.
یک دلنوشته !

یک روز تاریک وبارانی است ساعت ۱۲ با دکتر وقت دارم اکو گرافی دارم از پایی که چند سال پیش بر اثر یک غفلت شکست ومن  آنرا رها کردم کچی گرفتم وتمام شد . نه نشد استخوانهای درون زانویم خورد شده اند ودرد مرا به فریا د وا داشته است .
مهم نیست دردهای بیشتر ی هم هست عکسی  که نازنینی برایم فرستاده بود امروز گذاشتم روی اینستاگرام واقعا باید به ایرانیان جایزه داد یک بام و چند هوا  ! پسران وختران شاید زیر سن چهارده سال  غرق توالت لباسهای عجق وجق  مثلا برند !!! با کلا هایی عجیب وغریب  این نسل مول این زاده شغالان و نوکیسه گان امیر خان  با کدام جوانان رابطه پیدا کرده ای وبا کدام  یک از این مولها میخواهی وطن را نجات دهی ؟! عده ای که ترا وطن فروش میدانند چرا تحریم نفت را پیشنهاد دادی واین نسل هم که گویی دررویا بسر میبرد کارش می زدن و....کارهای دیگر است برایش مهم نیست وطن کجاست خانه کجاست ! 
 حالم گرفته شد.
بارانمیبارد باید به دنبال پوتینهایم بگردم  اوف آنهار ایافتم درون صد جعبه رویم انباشته  نه مارکدار نیستند  گران خریدم اما از تیماج درست شده اند !!! تیماج یعمی مالیدن چرم آ|بشده روی پلاستیک  من نمیتواتم مانند التون جان یکهزار جفت کفش داشته باشم ویکهزار عدد عینک وبروم بوتینک ورساچی هزارو دویست بلوز آبی بخرم وآنهارا درون اطاق تلمبار کنم وبشما بگویم که : من اینم ! من دارا هستم ! قبلا گرسنه بودم حالا ثروتمندم میتوانم  هرکاری دلم بخواهد بکنم حتی روی  میله برج ایفل نیز تاب سواری کنم ! این خاصیت دنیای ماست وجنگ اقتصادی . توریستی . 
نه پوتین های ما کمی گران بودند چون فروشگاه گران بود میشد آنهارا به قیمت بیست یورو هم خرید اما من هشتاد یورو دادم بابا د و غمیش فروشگاه تنها فروشگاهی که دراین شهر پس مانده های بقیه شهرهای دنیارا میاورد وبا قیمت خون پدرش میفروشد ! بوتیکهای مارکدار وصاحب برند قلابی در سوی دیگر هستند بامن  فاصله زیادی دارند  هرچند البسه وکفشهای انها نیز درهمین جا ودرانبارهای مخفی به دست کارگران  پناهنده دوخته میشود اما فورا مارکی برپشت آن. میچسپانند و|انرا به قمیت یک ماه حقوق بنده میفروشند !!!!
کجا بودم وکجا رسیدم  نه بیشتر نمیشود از این دنیا ومردمش گفت تنها باید تماشاچی بود وشب را فورا به رختخواب رفت وصبح زود بیدار شد تا کامروا باشی !! حد اقل چاقو کشان ودجالان اطرافم نیستند خود شانس بزرگی است  از دیده ها نهان شدم شبهایم با |اواز شجریان وسیمین غانم وفرشته تمام میشود وروزهایم با خواندن اراجیبف دیگران و چرندنویسی خودم به پایان میرسد  روز گدشته لیستی به دخترم دادم برای خرید  همهرا که نوشت گفت پس غذا چی ؟ گفتم غذا ؟ تو از کدام غذا حرف میزنی ؟ از مرغهای بو گندوی میکرب دار گوشتهایی که معلوم نیست متعلق به کدام جانورند وماهیانی که دردریاچه های مصنوعی بصورت مصنوعی رشد میکنند ؟ نه عزیزم حتی تخم مرغ هم اجازه ورود بخانه مرا نداردمیوه وسبزی آب بس است کمی هم نان اگر ا ز \ارد واقعی باشد نه از سپوسهای گوناگون مثلا ارزن وکلی هم درباره خصوصات طبیعی آن بحث نمایند .  نه گرسنه نیستم  هیچگاه نبودم . همان آب وسبزی برایم  کافی است من از نسل حیوانات اهلیم نه وحشی ! نگاهی بمن انداخت که تاسف در آن  خوانده میشد اما مهم نیست . ثریا / 

خرقه سالوس

ثریا ایرانمنش (لب پرچین ) اسپانیا 


 صوفی بیا که خرقه سالوس بر کشیم 
وین نقش زرق را خط بطلان بسر کشیم 

نذر فتوح  صومعه  در وجه می نهیم 
دلق ریا به آب خرابات  بر کشیم 

دیگر خبری از می وخرابات  ووجه نقد نیست هرچه هست ریاست و هرچه میبینی رو به فناست .
درگذشته جنگها در میدان جنگ اتفاق میافتاد جنگها برای حفظ اراضی میهن بود مردان واقعا رشید واز جان گذشته بودند  واگر حمله ای از کشور مخاصم میشد پناهگاهی بود  وقراردار بین المللی ابن بود که به آثار. باستانی حمله نشود .
امروز پناهگاهان همه جایگاه اتومبیلهای لوکس شده اند مردان  وزنان دیوانه خورجینی از باروت ومواد منفجره حمل مبکنند وناگهان بی آنکه متوجه باشی خودت وخانواده ات  روی هوا هزار تکه شده ای دیگر مردان به حفظ اراضی میهن نمی اندیشند همه دچار گنگی مغز  خرفتی شده اند ملیت معنا ندارد وآنکه این سودا در. سرش هست مغبون است !. 
اخباررا که نگاه مبکنی دلقکان سیاسی مانند عروسکهای دست پرورده با نخ بالا وپایین میشوند دهاتشان گویی بی معنا  باز میشود همه نوشته  ای دارند که باید از روی آن بخوانند  همه باید مراعات حال بینندگان وشنوندگان  محترم !!!را بنمایند رای تو اثری ندارد گفتار تو بی معنی  است ودرجایی برایت خطر جانی دارد  دنیای گنده لاتها  چاقوکشها ومردان ریا کار . عبا  به دوش ونعلین وردا پوش است .
به کجا میروی ! این سئوالی بود که مسیح از پیتر کرد وگفت مردان  من بتو احتیاج دارند برگرد امروز مسیح نیز افسانه شده به اشکال مختلف گاهی جوان زمانی پیری رنج کشیده وبدبخت از تیری أویزان است و جوانان از خودشان میپرسند   چگونه نتوانست با معجزه خودرا نجات دهد ؟ حال چگونه میخواهد مارا نجات بخش باشد جواب حاضر است او بخاطر گناهان ما جان سپرد !!کدام گناه؟گناه زاده شدن ویا آن افسانه شیرین ننه وبابای عریان ما درون بهشت خیالی ؟ .

در آنسوی مردان وزنان با شستشوی  مغزی در انتظار ظهور ناجی خویشند بی آنکه به دستها وپاهای قدرتمند ویا انرژی درونیشان بیاندیشند ناجی !!!کدام ناجی ؟؟؟آدمکشی دیکری خواهد  آمد که تشنه بخون است وبا خون مست میشود همچنانکه لاتها ی فرنانده امروز  سر زمین من مست باده خونند .
نگاهی به یک ویرانه لبریز از گل که تنها دو ستون بر جای مانده بود ومقداری ظروف و البسه گلی دریک گودال -بخود گفتم که :
این است سر زمین من  اما نه کمی بالاتر چشمم به بازاری افتاد که تنها میتوان در نقاشیهای گذشته آنرا یافت ومحراب ومسجدی که مرا بیاد تالارهای  بزرگ بزمی میانداخت  نه این سر زمین من نیست  من آواره دشتهای بی کسی ام ونشخوار کننده آن علوفی که در گذشته به زور نمک وشکر قورت داده بودم .من کجایم ؟ من کی هستم !؟ 
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد 
عشق پیدا شد وآتش بر همه عالم زد 

مدعی خواست که آید به تماشکه راز 
دست غیب آمد وبر. سینه نامحرم زد 
پایان 
ثریا ایرانمنش (لب پرچین ) ۲۳آپریل۲۰۱۹میلادی برابر با سوم اردیبهشت ۱۳۹۸ خورشیدی !اسپاتیا .

دوشنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۹۸

خواب !

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » .اسپانیا !

خواب ! ای هدیه  خداوندی  زمانی که درب همه شادمانیها به رویم بسته میشود  واز درد زبانم در کامم خشک میگردد  خسته وافسرده میشوم  تو برمن چیزه میشوی  درآن زمان است که همه عقل وشعور وچیره گی خودرا بر هستی از دست میدهم وتسلیم تو میشوم .
خرفت وگنگ میشوم ُ  تو بادستهای لطیف  چشمان  خیره شده مرا بهم میبندی  وچشمانی دیگر به رویم باز میکنی که  روزگاری شیرین داشت در عشق فرهاد .
چشمانی  که چون ماهی کور  در دریا  تنها به زیر لرزش ابها میغلطد وفرسنگها راه را می پیماید  تا به دنیای دیگری برود  تو آنها  را میبندی  چشمانی که درتاریکی برق عشق را  ومستی را در زوایای اطاق میبیند  .
چند روز گذشته که مجبور بودم برای دردهای ناشی از کمبودهای وارداتی !!  به پزشک مراجعه کنم  اولین حرف پزشک این بود که : 
چقدر زیبا هستی ؟  به قنادی  رفتم تا چند شیرینی ونان بگیرم  دخترک پشت دکه مرتب بمن نگاه میکرد وسپس گفت خیلی زیبا هستی  معلوم است که در جوانی چه آشوبی بودی !!!  بخانه برگشتم به طرف آیینه رفتم لب همان لب بود ! چشم همان چشم بود / موها همان  موهای سالهای بر باد رفته بودند اما من زیبایی درخود نمیدیدم ! 
با خود فکر کردم شاید  آخرین شعله شمع باشد که دارد  بلند میشود / قد میکشد  / میرقصد وزیبا میشود اطراف  را نورانی میکند .وسپس خاموش میشود . 

ویا ....ویا برق عشقی است که بردلم نشسته و کسی را از آن  باخبر نیست  . آیا او برگشته ؟ از آن دنیا برگشته ودر قالب دیگری نشسته ؟ او که دریک تصادف ناگهانی !!! جان سپرد راننده زنده ماند اما او رفت با آن دستهای زیبایش / قدرت کلامش وبیانش که همه را مسحور میکرد با آن جسارتش وکتابهایش را که همه بی آنکه به دست چاپ بدهد درگوشه ای درون یک کلاسور سفید جای داده بود بمن نیز توصیه میکردنوشته هایت را برای خودت نگاه دار  آنهارا به دست چاپ مده چرا که روح این ملت مرده است ملتی ناتوان بیروح وتنها مانند آیینه انعکاسی از دیگران را دارد .

زمانی که رفت  نه گریستم ونه مویه کردم شاگردانش دوستانش همکارانش  خاک تربت اورا بر سر ریختند من مانند یک درخت خشک بر جای ایستادم میدانستم برخواهد گشت  خود او به این تناسخ اعتقاد داشت ومیگفت روزی برمیگردم .

آیا برگشته ودر سیاره دیگری بین اقمار دیگری زندگی میکند دریک منظومه ؟ اطرافش را ستارگانی درخشان گرفته اند ومن دراینسوی زمان در یک گوشه خارج از منظومه خود ایستاده واورا مینگرم دستها همان دستها ، بیان همان بیان وصدا همان صداست جسارت وقدرت بیان هم اوست .  او میاموخت  این یکی هم میاموزد  او بر ضد ظلم بر خاست این یکی هم بر خاسته   او بنام مهر کینه دردلها پخش نمیکرد این یکی هم دلی مهربان دارد  ونیروی ابتکارش  بی نظیر .

نگذذاشتند که او  همراهان  خودرا با آفتاب  آشتی دهد  در روز  دراز روشناییها نگذاشتند  افکاررا پرورش دهد آنقدر اورا فشار دادند تا دم فروبست  وچشم بر هم نهاد  حال چشمی دیگر باز شده است  وچشمی دیگر گشاده شده است  تا ازنو ببیند  وبنمایند  تا گام به گام  همهرا با خود همراه سازد  پاهایمان برای رفتن با او نیاز به قدرت دارند  او چراغ را به دست گرفته  وبه جلو میتازد  دیگران تنها به چراغ دستی خود که  اطرافشانرا روشن کرده است  مینگرند وتنها یک گام پیش وپس میگذارند  وهرکجا  که توانستند مارا بکوبند .
امروز ما روی آبهای سر گردان راه میرویم وزیر پاهایمان برق آتش  دیده میشود  نمیدانیم چگونه پاهای خودرا به جلو برداریم  سپیده میدمد از خواب بیدار میشویم  خوب شب که گذشت امروز هم میگذرد همین دم غنیمت است !!! درتاریکیها  راه میرویم وبه آینده  خود نیز شک داریم  فردا دیگر بین ما نیست دیگر فردایی نخواهیم داشت .
هنوز فرق چشمان کف پاهایمان وفرق سرمانرا نمیدانیم  ودشمن همان چشمان مغر ماست  که میبیند اما کور میشود  پاهایمان را  زیر تابش آفتاب   گرم میکنیم  آفتاب که غروب کرد شب میشود  وما درکور وسوی شمعی دوباره به زندگی موریانه ای خود ادامه میدهیم بی هیچ افتخاری . 

اگر به تناسخ وبرگشت ارواح اعتقاد داشته باشیم  باید بگویم او برگشته است ومن از این بابت شادمانم شاید این زیبایی ظاهر نشات از همان طپش بی امان قلبم باشد .کسی چه میداند ؟! پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین »  دوشنبه ۲۳ آپریل ۲۰۱۹ برابر با دوم اردیبهشت ماه ۱۳۹۸ خورشیدی !
اسپانیا .

یکشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۹۸

سیرک بزرگ

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا .
اول اردیبهشت ۱۳۹۸ خورشیدی .

نازنینم !
 آهسته زیر لب تکرار میکنند 
 وقتی  تو روی چوبه دارت  ، خموش ومات 
بودی 
 ما :
انبوه کرکسان تماشا  
با شحنه های مامور  ُ مامورهای مغرور
همسان وهمسکوت  ماندیم !
خاکستر ترا  باد سحری ُ هرکجا برد 
مردی از خاک خواهد  روئید !...........

پیر مرد با اب وتاب  گویی هنوز مزه خورش قیمه وچلو کباب زیر دهانش  بودند با لب ولوچه اویزان آنچنان تعریفی از غذاها وگردشهای دور  رودخانه  که بمدد تاجران نو پای همایونی انجام پذیرفته بود که حالمرا بهم زد  فورا  آنرا خاموش کردم  ُ حتی دشمن امروز با دشمن افناده خود چنین نکند که شما نامردان انجام دادید .
بهر روی پادشاه پیر بخت ما با سایر تاجران دست اندر کار اقتصاد توریست وجهان گردی وفعلا وقت ندارد سری بمردم ایران بزند تنها به آنها پیام میدهد ودستمال به دستان گرد شمع وجود ش  برایش سیرک به راه میاندازند .
برایت نوشتم اگر تو هم  درآن سیرک شرکت کرده بودی وپرچمی به دست گرفته در خیابانهای نیویورک راه میرفتی بی آنکه غم ملتی را بخوری  شاید همان گردنهای چروکیده با دستمال گردنهای ابریشمی ومرواریدهایشان گرد وجودت پروانه وار جمع میشدند . تنها نمیتوان بدون دست خالی در اسمانها پرواز کرد باید اقتصادی محکم پشت ترا بگیرد ویا دستهای نامریی وآهنین مانند همان بزرگ پرده داران همایونی !
امواج  مردم ایران همه سیه پوش وعزا دارند  وشما فتنه گران دراین سوی جهان درفکر بلند کردن یک پرچم مرده  .خوب بمیرید  ، بمیرید ای حریفان که شمارا با چند لامپ نئون سفید ویک کف سفید بسوی دین فرا میخوانند دراین سو صد ها عید ناگهان باهم فرا رسید عید فطیر! عید رضوان ! وعید پاک ! کسی عزای شمارا نداشت مشگل خودتان است به همان چراغ نئون وکفن سفید بچسپید تا مراد خودتانرا بگیرید وبتوانید کیسه لویی ویتانرا پرنمائید .
چه بهاری است   پرودگارا  دراین دشت ملال انگیز .  لاله ها وآینه ها بجای چهره گلهای بهاری عروسان نوجوان   خون را  نمایش میدهند  وآن فروریخته بناهای  بزرگ وپریشان  درباد  همه از می خون شهدا !!! مدهوشند .
ای حریفان تبه کار  ، ملتی به زیر درد وبیماری  وسیل و  مشتی جانی ناشناس درمیان خون  جان میسپارد وشما؟  نامتان زمزمه مستان مدهوش میباشد  .
نه ! این فصل دیگری نیست شاعر  !!! این فصل نیز مانند همه فصلها میباشد فصلهای خونین وسرما وبرودت بیرون ودرون  


قایقرانان در آبهای سرگردان خوب میرانند و زورق خودرا خوب به ساحل امن میکشانند  از هیچ تند بادی هم هراسی ندارند ! کلمه بزرگ اقتصاد درپشت سرشان ایستاده است !!!  جان ومعنا همه از بین رفته اند  بادبادنهارا با وقاحت تمام بر افراشته اند  وما چرا غصه آن ملت را بخوریم که شب درتخوابهایمان بیدار بمانیم ؟ ما هم درخیزابهای خود کشتی خودرا میرانیم شاید به مرغزاری رسیدیم  شاید به شاعری برخوردیم وشاید آن مرد را که فریاد انالحق را بردار کشید دیدیم !  وشاید سیمرغ را بر فراز  قله ها بلند سر انجام تماشا کردیم  با جان ومعنای آن  با آتش نهفته دردرون  ما دریانوردانی هستیم که  توفان ونسیم را خوب میشناسیم  وبا آغوش باز بسوی امواج میرویم  وچشم به راه سیمرغ می نشینیم  ما خودرا به پای این حقیران جیره خوار وفقیران ومرده خواران نمی اندازیم . ما خیزابها را  خوب میشناسیم  ودگرگونیهارا نیز . 
روزی باد بانهای شما در هم پیچیده خواهدشد وقهر وغضب ملتی شمارا نیز در برخواهد گرفت درآن زمان باید خودر در لانه سگهای هاری که امروز از شما حمایت میکنند پنهان کرده واستخوانها باقیمانده آنهارا بلیسید .
زهی تاسف بریا آن ملتی که هنوز در فریب نشسته است  .

گر چه از وعده  احسان فلک  سیر شدیم 
نعمتی بود که از هستی خود  سیر شدیم 

نیست دراین سبز چمن گلبن من امروزی 
غنچه بودیم دراین باغ  که دلگیر شدیم .........صائب تبریزی 
پایان 
 ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا . به روز شده درتاریخ : 
۲۱ آپریل ۲۰۱۹ میلادی برابر با اول اردیبهشت ۱۳۹۸ خورشیدی .