سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۹۸

یک روز بارانی

ثریا / اسپانیا / سه شنبه ۰۳/ آپریل -۱۹.
یک دلنوشته !

یک روز تاریک وبارانی است ساعت ۱۲ با دکتر وقت دارم اکو گرافی دارم از پایی که چند سال پیش بر اثر یک غفلت شکست ومن  آنرا رها کردم کچی گرفتم وتمام شد . نه نشد استخوانهای درون زانویم خورد شده اند ودرد مرا به فریا د وا داشته است .
مهم نیست دردهای بیشتر ی هم هست عکسی  که نازنینی برایم فرستاده بود امروز گذاشتم روی اینستاگرام واقعا باید به ایرانیان جایزه داد یک بام و چند هوا  ! پسران وختران شاید زیر سن چهارده سال  غرق توالت لباسهای عجق وجق  مثلا برند !!! با کلا هایی عجیب وغریب  این نسل مول این زاده شغالان و نوکیسه گان امیر خان  با کدام جوانان رابطه پیدا کرده ای وبا کدام  یک از این مولها میخواهی وطن را نجات دهی ؟! عده ای که ترا وطن فروش میدانند چرا تحریم نفت را پیشنهاد دادی واین نسل هم که گویی دررویا بسر میبرد کارش می زدن و....کارهای دیگر است برایش مهم نیست وطن کجاست خانه کجاست ! 
 حالم گرفته شد.
بارانمیبارد باید به دنبال پوتینهایم بگردم  اوف آنهار ایافتم درون صد جعبه رویم انباشته  نه مارکدار نیستند  گران خریدم اما از تیماج درست شده اند !!! تیماج یعمی مالیدن چرم آ|بشده روی پلاستیک  من نمیتواتم مانند التون جان یکهزار جفت کفش داشته باشم ویکهزار عدد عینک وبروم بوتینک ورساچی هزارو دویست بلوز آبی بخرم وآنهارا درون اطاق تلمبار کنم وبشما بگویم که : من اینم ! من دارا هستم ! قبلا گرسنه بودم حالا ثروتمندم میتوانم  هرکاری دلم بخواهد بکنم حتی روی  میله برج ایفل نیز تاب سواری کنم ! این خاصیت دنیای ماست وجنگ اقتصادی . توریستی . 
نه پوتین های ما کمی گران بودند چون فروشگاه گران بود میشد آنهارا به قیمت بیست یورو هم خرید اما من هشتاد یورو دادم بابا د و غمیش فروشگاه تنها فروشگاهی که دراین شهر پس مانده های بقیه شهرهای دنیارا میاورد وبا قیمت خون پدرش میفروشد ! بوتیکهای مارکدار وصاحب برند قلابی در سوی دیگر هستند بامن  فاصله زیادی دارند  هرچند البسه وکفشهای انها نیز درهمین جا ودرانبارهای مخفی به دست کارگران  پناهنده دوخته میشود اما فورا مارکی برپشت آن. میچسپانند و|انرا به قمیت یک ماه حقوق بنده میفروشند !!!!
کجا بودم وکجا رسیدم  نه بیشتر نمیشود از این دنیا ومردمش گفت تنها باید تماشاچی بود وشب را فورا به رختخواب رفت وصبح زود بیدار شد تا کامروا باشی !! حد اقل چاقو کشان ودجالان اطرافم نیستند خود شانس بزرگی است  از دیده ها نهان شدم شبهایم با |اواز شجریان وسیمین غانم وفرشته تمام میشود وروزهایم با خواندن اراجیبف دیگران و چرندنویسی خودم به پایان میرسد  روز گدشته لیستی به دخترم دادم برای خرید  همهرا که نوشت گفت پس غذا چی ؟ گفتم غذا ؟ تو از کدام غذا حرف میزنی ؟ از مرغهای بو گندوی میکرب دار گوشتهایی که معلوم نیست متعلق به کدام جانورند وماهیانی که دردریاچه های مصنوعی بصورت مصنوعی رشد میکنند ؟ نه عزیزم حتی تخم مرغ هم اجازه ورود بخانه مرا نداردمیوه وسبزی آب بس است کمی هم نان اگر ا ز \ارد واقعی باشد نه از سپوسهای گوناگون مثلا ارزن وکلی هم درباره خصوصات طبیعی آن بحث نمایند .  نه گرسنه نیستم  هیچگاه نبودم . همان آب وسبزی برایم  کافی است من از نسل حیوانات اهلیم نه وحشی ! نگاهی بمن انداخت که تاسف در آن  خوانده میشد اما مهم نیست . ثریا /