چهارشنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۹۸

باز گشت


  • ثریا ایرانمنش «لب پرچین »اسپانیا !
کم کم دارم به قعر فراموشی فرو میروم  تا به اوج شنوایی برسم  وسخن گفتن با خود  وبر ضد این دیار برخاستن !
روز گذشته درحالیکه بشدت میگریستم از خدای خودم خواستار شدم دوباره مرا به همان آپارتمان کوچک  گوشه کنزیکنتون ( فیتز جورج آونیو ) بر گرداند  اولین  آپارتمانی که چهل سال پیش به قیمت ماهانه سیصد پوند اجاره کرده بودم  چقدر سعادتمند بودم بچه ها هنوز خیلی کوچک بودند ومن از اینکه توانسته بودم از دست دیوان فرار کنم خوشحال بودم گاهی به میهن سر میزدم با جت بویینگ ۷۷۷ وگاهی بسرعت برمیگشتم  ناگهان خانه تبدیل شد به یک هتل فراریها سرازیر شدند مجبور شدم خانه را تخلیه کنم وبه کنج کمبریج فرار کنم آنجا هم راحت نبودم اطرافم را وخانه لبریز از آدمهای ناشناس وناشناخته وفامیلهای دوردستی که به عمرم ندیده بودم ودیو تنوره کشان وخرناس کنان کنارم نعره میزد  باینجا آمدم ....آه چه راحت شدم دیگر ویزای به کسی نمیدادند  دیو هم رفته بود . اما روزی که به لندن برای یک چک آپ نزد دکتر نازنینم که اهل ایتالیا بود رفتم  ، بمن گف هر چه زودتر برگرد  رفتی خطرناکترین جای دنیارا انتخاب کرده ای  نه برای سینه تو ونه برای استخوانهای ظریف تو جای مناسبی است برگرد .
من برنگشتم راه برگشت نداشتم  ریشه کردم یک ریشه سست وبی بنیاد  حال با خودم ضدیت پیدا کرده ام  هرچه گفتنی ونا گفتنی بود نوشته ام  میل دارم برگردم  دیگر جای ماندن نیست اینجا فرقی با آن سر زمین فلک زده من ندارد مردمش همان مردمان بیسوادند که ادای روشنفکری وپیشرفت را درمیاورند همه تنبل مفتخور ودزد وزیر سایه پدر بزرگ که همه را رهبری میکند  حال دیگر به صندوق آرا هم نزدیک نخواهم شد  حال خاموش مینشینم وبه زرفترین   وبی بنیاد دترین نقطه های زندگیم میاندیشم هرچه نوشتم حقیقی بودند  درنوشته ها یم  مانند کف دریا  سبک وتهی بودم  وگاهی مانند امواج دریا  پرخروش  وچه با سرعت بسوی طوفان درحرکت بودم ! .
حال خاموشم  به معمای واقعی خاموشم  تنها درگوشم  خروش طوفان   را مانند نعره یک نهنگ که میل دارد مرا ببلعد میشنوم . میخواهم فرا کنم میخواهم برگردم .
من میدانم  لال بودن و خاموش بودن یعنی چه  اما آنهاییکه دراطرافم بودند سکوت مرا  وخاموشیم را بنوع دیگری تعبیر میکردند  وآنکه مرا شکنجه  وعذاب میداد  از درد مرا لال میساخت  درد ی را که  هیچ کلمه ای قادر به باز گوی آن نیست  آواز من خاموش شد چین خوردگی در چهر ه ام پدیدار  گشت  از درد نه تنها پیکرم  بلکه کلماتم نیز بخود میپیچند  کلمات وعبارتهای که  پرا زچین وچروکند .
تنها یک چیز در مغز من صدا میکند  ! میخواهم برگردم بخانه اولیه خود  بخانه ایکه انتخاب کردم . مهم نیست آنجا دگرگون شده وجایگاه مناره ومسجد واذان است بمن ربطی ندارد من درسکوت همیشگی  خویشم .
میخواخم برگردم این تنها چیز ی است که مرتب تکرار میکنم .روز گذشته زمانیکه از خیابانها رد میشدم چشمانمرا میبستم تا  تکرا ر  مکررات  را نبینم خانم دکتر دستی به ساق پاهایم  کشید وگفت نمیدانم جرا اینهمه آب زیر پوست توجمع شده  کیست بزرگی ابی زیر زانویم هست که باید خالی شود  باو نگفتم که از شدت نفرت نمیتوانم حتی پرده هارا بازکنم وخورشید را ببیننم گاهنی طلوع خورشید را  به درون دوربین گوشیم میفرستم همین نه بیشتر وبه شمعدانیهای باغچه ام مینگرم که با چه سرعتی رشد کرده اند وبه همان سرعت خواهند مرد خاک اینجا همین خاصیت رادارد . اینجا دزد بازار است واربا ب مافیا هستند باید زیر سایه آنها زیست وباید بلد بود با آنها  بنوعی عشقبازی کرد کار من نیست این چین وچروکها ی بر چهره  نمایان ریا وتزویرهاست  حیله ها وزرنگی ها  همه تاخوردگیها نشان خم شدنهاست .\این تا خوردگی وچروک لباس نیست تا بااطو صاف شود آتش داغ میخواهد . نه فرقی با سر زمین ملاها ندارد تنها روبنده  وچادر نیست . که آنهم بمدد  آقایان بسرعت برق اول بصورت توربند وکلاه وسپس ردا وارد بازار خواهد شد . 
میخواهم برگردم همین ، نه بیشتر ونه کمتر .نیمی از وجودم را در آنجا  بجای گذاشته ام میخواهم درکنار آنها کامل شوم . پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین »  . اسپانیا . به روز شده چهارشنبه ۲۴ آ\ریل ۲۰۱۹ میلادی برابر با ۴ اردیبهشت ۱۳۹۸ خورشیدی .