دوشنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۹۷

کمی بخندیم


ثریا ایرانمنش « لب پرچین» !

 نه !..کمی بگرییم <
مطلبی روی تابلتم نوشتم  وداشتم آنار ادیت میکردم دستی  سایه وار آمد وهمه را باخود برد ُ این دومین بار است که مینویسم ودستی آنرا پاک میکند . علت اینکه  روی آن مینویسم بخاطر خط زیبای فارسی  آن است روی این کامیپیوتر خطوط انگار فضله پرنده مینشیند  سیاه وکلفت وبد ترکیب وبدون فاصله .
بهر روی داشتم مینوشتم که :
اخیرا باز  شهر بانو به هوس افتاده تا یادگاری برای نسلهای کج وکوله آینده باقی بگذار سقوط وزوال یک امپراطریس!!!!هرچه عکس هم از عکاسان فرانسوی / آلمانی / بلزیکی ایرانی بوده همهرا یک جا به بدست دوست وندیمه عزیزش که بدون حقوق برایش خدمتکاری میکند داده تا به دست چاپ برساند واین سوژه ای شد تا من آن حکایت پاک شده را بنویسم اما دیگر حوصله ندارم .

شب گذشته شمعی در شمعدان کوچکم ساخت سوئد بیاد مسعود صدر روشن کردم وبه روانش درود فرستادم شمع ناگهان شعله کشید وبه نظرم آمد که مردی از میان آن بیرون میاید  فورا عکس گرفتم هنوز نمیدانم آیا چشمان من درست دید ویا خیال مرا از دنیای واقعی بیرون برد گفتم که روحش آزاد شد وحال درآسمان ایران درحال گردش است وبه هرجا ایران که میل داشته باشد سفر میکند  بگذار دیگران درون عکسهایشان محبوس باشند وعقده ها را خالی کنند درجاپیکه پسرس یا مثلا ولیعهد قانونی پدر بزرگش را قلدر ودیکتاتور مینامد چه توقعی ازاین جماعت داریم  چهل سال دستشان دردست  سپاه پاسداران بود وتغذیه میشدند ومردم  را باهمین کتابها وعکسها سرگرم میکردند وکاسه لیسان وته سفره خورهایشان نیز از آنها حمایت کرده ومیکنند . 
نوشتم اقا رضا طیاره بازی را خیلی دوست داشت وپدرش سخت از دست او عصبانی بود وباو میگفت تو هیچگاه آدم نخواهی شد مانند  ننه ات شدی .
ننه اش تنها به تاجش چسپیده بود وحتی درحمام هم آنرا از خودش جدا نمیکرد بیچاره ماری |آنتوانت بیگناه  زیر گیوتین جان داد واین یکی با همه جواهرات بسوی غرب گریخت ودرآ مریکا در کلرادو  خانه هیجده اطاقه خرید / درپاریس خانه خرید \پولها را در راه بیزنس بکار انداخت چهل سال شغل این اقا پسر چی بود تنها درسینمای خصوصی اش بنشیند وفیلم تماشا کند  واز مفت خوری وزن  اضافه نماید حال این هیکل گنده بیفایده را کجا میخواهد بکشد ؟ وننه اش مرتب باتاجش وشنلش خودرا به نمایش میکذارد .مملکتی را با یک ملت وچند نسل  برباد داد وحال هنوز هم دست بردار نیست .
نوشتم ؛ حسن اقا داشت چای مینوشید وگاهی کنیاک را  درون استکان بعنوان چای نیز مینوشد طبع او سر د است ونوشتم اگر روزی دوباره بسوی ارباب صاحب کلید رفت بجای اهدای قران وکتاب نفیس حافظ اشعار شیخ سعدی این بار کتاب موش وگربه عبید ذاکانی را به به ارباب کلیدها اهدا کند  شاید این بار کلید او طلایی باشد . همه را به طنز نوشته بودم  خواب از سرم پرید امیر فخر \آور روی صفحه آمد کمی باو گوش دادم ودیگر نتوانستم بخوابم حال مانند روحی سر گردان لیوان قهوه دردستم دور اطاقها میچرخم از سردی اطاقها وهوایی که نفس را میبرد .پایان 
طنز شیرینی بود حال دیگر تلخ شد .
ثریا /اسپانیا .  نیمه شب دوشنبه  ۲۱ /ژانویه دوهزارو نوزده میلادی !

چو آفناب بر اید  به ره گذار که نالم 
چو شب شود  به غم زلف مشکبار که نالم 

قلم به نام که گیرم  گهر به پای که ریزم 
سخن با که گویم  درانتظار که  مانم ؟

به جز رنج خود ودرد دیار و یار
دگر به روز که گریم  به روزگار که نالم 

شب است شمع صفت  بر سر مزار  که سوزم 
سحر دمید چو بلبل  بر شاخسار که گریم 

مسافر راه ازلم  رهروم ابدیست 
گذشت قافله ام در پی غبار که نالم 

به غیر  دل  که به ماتم نشست همه عمر 
به رنج غم و هجرو سوگوار که نالم 

عقاب قله نشین  دیار خویشم 
به ناله که نشینم  به کهسار که نالم ؟

اشعار از استاد خلیل خلیلی شاعرافغان که افتخار حضور اورا درمنزلمان  درانگلستان داشتم واین اشعاررا روی صفحه ای نوشت وبمن داد یادش گرامی .......

یکشنبه، دی ۳۰، ۱۳۹۷

نا بخردی

دلنوشنه !
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !
---------------------------------

زهدان افق بارور از نقطه نور است 
خورشید - جگر گوشه این ظلمت نور است 

فرداست که بر وسعت  این بام کشد تن 
آن صبح  که از باور چشمان تودور است 

 طبیعت ظالم است  ظلمت وتاریکی روح بیشتر از آن فریبی است که  درروشنایی روز بماعرضه میدارد  طبیعت فرزندانش را میخورد   قربانی میخواهد  میزاید ومیبلعد  کاری هم ندارد که ما خوبیم یا بد  وآنهاییکه راز طبیعت را کشف کردند  زرنگی بخر ج دادند و برایمان بهشت وجهنم را  بوجود آوردند  وبرایمان کارهای مقدس را که همان بردگی باشد  یافتند  مارا ا زخودما ن بیرون راندند  خود قربانی خود شدیم ودیگرانرانیز قربانی میکنیم   واین راز پیدایش است  شیوه قربانی کردن هم فرق دارد  یا در یک اتحاد مقدس  راه میبابد  وبه همان شیوه پیشینیان عمل میکند  وهمه اشیاء جهانرا  بی ارزش ساخته حتی جانی را که بما بخشیده  همهرا قربانی میکند  قربانی خونی / مقدس ساختن  آزار وخشونت وتجاوز /  همه اینها بفرمان خدایی است که درذهن علیل .ویا در اذهان  مقتدر  ساخته وپرداخته  شده است ومانند یک تکه پاره لبریزاز خون بسوی ما پرتاب گردیده است  تاریخ را که ورق به ورق  بخوانیم میبینم که ازهمان  زمان قدیم  زمان میترائیسم  ائین قربانی  رواج داشته است  وبه همین علت هم همیشه  شخصی بر سپاهی مستقر میشود  وسپاهیگری  ریشه میگیرد  درحالیکه پهلوانی  جور دیگری است پهلوان مردانه میجنگد  بدون خون ریزی  .
قربانی کردن  از طبیعت ریشه .وسر چشمه میگیرد  قربانی خونی  آزردن  وپرخاشگری  وخشونت  همه اینها ریشه تاریخی دارند وآنهاییکه که زرنگ بودند مهر از این کتاب برداشتند وکم کم آنرا میان جهان پخش کردند ونامی ویا نام هایی به آن دادند .
آنکه قربانی میشود  حق دارد  باز قربانی کند  وبه همین ترتیب انسان پیش میرود تامیرسد به عصر خرد 
عصر روشنگری وعصر پیدایش ادیان  وعصر خرد کرایی  اما همه انیها تنها بر صفحات کتب  روی چند کاغذ پاره نقش بسته اند اصل چیز دیگری است وما نمیتوانیم ا زخود بپرسیم که چرا مارا بوجود میاورد / میازارد / بیمار میکند / زجر میدهد / عده ای حیوانرا قدرت میبخشد تا دیگرانرا بکشند وسپس مارا باخود میبرد ؟! نه هیچگاه نه توانسته ونه خواسته ایم که  این پرسش را بر زبان بیاوریم /
آن پسرک لات تازه به دوران رسیده فلسفه جهنمی ورذالت طبیعت را خوب کشف کرده بود  ؛ اگر پول ندارید بس بروید بمیرید  ! خلاص : 
حال کسی میل ندارد ویا در خود این اشتهارا نمیبیند که مال دیگری را ببلعد وقناعت پیشه است به آنچه که هست راضی است ورضایت اوتنها دراین خلاصه میشود که پیکری سالم داشته باشد  اورا به کنجی میرانند واگر بتوانند اورا میکشند  زبانش تیز است خونش حلال وواجب .

.این خرد نا پاک در فرهنگ ما ایرانیان چنان پخش شد  که جزیی از خون وگوشت وپوست ما گردید ما دیگر آن نیستیم که بودیم باسیل همراه شدیم غلطیدیم در جویبار آلوده وکثیف ولجن هیز منی زنان ومردانی که در زیر انبوه مواد تا آسمانها پرواز میکنند وهیچگاه هم روی زمین نیستند  ونتوانستند بفهمند که  برای پاسداری از زندگی  تنها یگانگی هست  خرد هست ودانایی ویک روح سالم  درون وبرون پاک . ودراین میان خدایی به نمایش گذاشته شد که  بیواسطه میسوزاند  قدرت مطلق بر همه چیز دارد  وبه هرجا که رسید  همه چیز را نابود میکند  بنا براین این خدا واسطه لازم دارد  تا بندی بر گردن او ببندد ومانع نابود شدن بشری که آفریده بشود .
واین واسطه ها چه جنایاتی را مرتکب شدند چه درعصر قدیم وچه درعصر جدید وحال که به اسمانها سعود کرده وهمه جارا گردیدیم وخبری از آنکه برایمان ساخته وپرداخته وآرایش شده بود نیافتیم  هنوز این واسطه ها چه زنانه وجه مردانه برایمان از نو بینی شان تفاله برویمان تف میکنند .
درتاریخ گذشته ما  پدر پسر را میکشد نامش پهلوان ورستم میشود برادر برادرا سر میبرد بازوبند پهلوانی بر بازو میبنند  علم با همه بزرگیش نتوانست این خرافات واین پوسته های گندیده  را ازدرون مغزها بیرون بکشد واگر شعوری رشد کرد بعناوین مختلف اورا از بین خواهند برد  باید دنیا یکپارجه شود عده ای در مقام الهیت وخداوندی بر بردگان حکومت کنند وبردگان مانند یک سگ در یک کومه به زندگی نکبت بارشان ادامه دهند وگاهی روضه خوانان دوره گرد میکروفون به دست برایشان از همه نوع آیات الهی/ زمینی / آسمانی میخوانند وآنهارا سرگرم میکنند .
شیوه ختنه کردن درمردان  شیوه است که آن خدای نادیده بوسیله واسطه ها به بندگان همیشه درنبد خود  دیکته کرده است / مرد باید آلت تناسلی  خودرا بهمان شیوه  جانشینی حیوانی  بجای اسحاق  یا اسمعیل  قربانی کند !!!ودر بعضی از سر زمین های  عقب مانده  دختران نیز به هنگام بلوغ باید نیمی از پیکر خودر از بین ببرند تا مبادا حسی درآنها پدید آید که گناه محسوب میشود .
داستانها زیادند  اما مادر ما طبیعت از همه این بندگانش ظالم تر است . بخششی درکار او نیست مانند بولدوز میکاورد میدرد ومیرود کاری باین  ندارد که تو چه بودی / بد یاخوب / با جانوارن وحشرات موذی کاری ندارد آنهارا برای گزیدن زایش خود لازم دارد /ث
پایان 

دیگر چه مانده ازمن  - جز روح ناتوانی 
جز پیکر حقیری  - زندان نیمه جانی 
اندیشه ای پریشان - همچو کلاف درهم 
آن رود هم بسودا  در کار لقمه نانی.............سیمین 

ثریا /اسپانیا / یکشنبه ۲۰ ژانویه ۲-۱۹ میلادی /!

شنبه، دی ۲۹، ۱۳۹۷

پشت پازن

ثریا ایرانمنش « لب پرچین »!

از برای کام دنیا  خویش را غمگین مکن 
پشت پا زن بر دو عالم خودرا سنگین مکن 


دیگر به هیچ چز نمی اندیشم تنهاامروز  کسانی را که  از برکات عالیه پول های نفت ما برخوردار شدند  در روی صفحه تلویزیون دیدم واحزاب قلابی که برای تکه پاره شدن این سر زمین نیز تلاش میکنند - همه دنیا از برکت نفت ما بهره بردند غیر از خود ما ودر جایی خواندم درحال حاضر پانزده میلیون   ایرانی عازم سر زمین های دیگرند وبفکر مهاجرت  کانادا واسترالیا اولین مقصد است ومیدانند که دیگر زمین خشک بایر به دردآنها نمیخورد من هم دیگر تلاشی ندارم تا خودرا مانند یک وصله ناجور به پاچه شلوار آن بیگانگان بچسپانم وتو ( امیر)  خان روز گذشته صدایترا از رادیو امریکایی شنیدم بعنوان تحلیل گر سیاسی ! واستاد دانشگاه حقوق تگزاس  توهم درهمانجا بما شاید درحزب جمهوریخواهان سهمی هم بتو رسید ویا روزی سر انجام رییس جمهور آن سرزمین شدی مگر تو از آن ابو مبارک ابن عمامه چه چیزی کم داری ؟!رویای شاهی  را در سر زمین خودت از سر بیرون کن  درحال حاضر صد ها هزار نفر درصف انتظارند !!!!.
فراموش کن  ما دیگر سر زمینی نداریم در گوش ای ا زاین جهان دریک تکه خاک بی مصرف به دنیا آمدیم روی گنج خوابیدم  وداشتیم بزرگ میشدیم تا ازگنج خود برای بزرگ آفرینی خود بهره مند شویم که دزد سوم آمد وزد وخررا برد وما روان درجویبارهای زندگی مانند سنگ ریزه ها  همچنان غلط زدیم تا رسیدیم باینجا  به جایی که نه  فریاد رسی هست ونه دیگر حنجره ای برای فریاد باقی مانده وهمچنان درسکوت به زندگی حیوانی خود ادامه میدهیم .
روز گذشته  ناگهان ترسی دردلم شکل گرفت  ودیدم چقدر تنها مانده ام همه رفتند / همه رفتند / دیگر باین سنگ  ریزه ها وگل های آلوده وته مانده لجن ها ی حوض آبی خانه نمیشود اعتماد کرد دلم گرفت وبی آتکه خود بخواهم راهی فروشگاهها شدم نمیدانم چه خریدم وچرا خریدم وکجا گذاشتم !! وشب را با یک تکه نام وکمی شیر سر کردم وخوابیدم خواب داروی فراموشی هاست .
دیگر هیچگاه آن فریادهای سهمگین  را از من نخواهی شنید  ودیگر هیچگاه دردهایم را برای شب نمیگذارم تا جلوی خوابمر ار بگیرد  حال درمیان آن تاکستان انگورهای ذهنم  که بهم فشار میاورند تا شرابی ناب در پیاله شعورم بریزند  مانده هایش قطره میشوند واز چشمانم فرو میریزند اما  لرد ولعاب آن باقی میماند  توفان فرو مینشیند  ومن جام رادرون دریا ی دل خویش فرو برده سر میکشم  کرباس شب تیره را  با روشن کردن شمع  از میان خواهم بردوبه آسمان دلپذیر آبی مینگرم باداس خیال  پای  درکاب گذاشته سری به آن سو میزنم آن سویی که مردان عالیمقام وتحصیل کرده ومودب بودند استادان گرامی دکتر حمیدی شیرازی / دکتر خانلری / علی دشتی / شجاع الدین شفا / نادر نادر پور / سیمین بهبهانی / پروین اعتصامی / وهمچمنان به عقب میروم تا میرسم به اولین زن شاعره مهستی وطاهره 
حال دولت محلی ما عوض شده وجوانی خوش بر و رو که پدرش مغازه ای بزرگ درشهر ما داشت ومن مبل های ناهارخوری را از آنجا خریدم وهنوز هم پر استقامت سر جایشان ایستاده اند  سوگند خورد وما پس از سی وهشت سال با کمک همان پولهای نفت از زیر حزب سوسیالیست بیرون آمده  و زیر پرچم حزب بزرگ کنسرواتیو رفتیم وبگمانم که کمکهای اولیه نیز قطع شود  خیلی چیز ها تغییر خواهد کرد .
حال این شهزاده  زرین پوش  با اسب بالدار بردوش  سر بر زندگی ما مشرق زمینان  گذارده است 
دیگر نمیتوان اشتباهات گذشته را تکرار نمود  باید حساب پس داد   حال فغانم هر دم  مانند دود در کوره غم به آسمان میرسد  دراین تیره شب  جهان  مرا به پیچ وتاب واداشته است  واین روحی که میرفت تا جوانی از سر گیرد ناگهان  روز گذشته  با یک پیچ وتاب رکود پیری را  وزمهریزی  اعصاب را  بخود گرفت  .حال باید مانند  مارمولک  بر درختان تازه رشد کرده بپیچم تا کمی  خورشید را احساس کنم واز خوشه های زرین شیرین خواب  رویا بسازم وبمانم درانتظار  پستان خشکیده روزگار . ث
هر چه پیشت آورد قسمت  به آن خرسند باش 
از برای زیستن  اندازه ی تعیین مکن 

زخم دندان ندامت  درکمین فرصت است 
کام خود از بوسه شکر لبان  شیرین مکن 
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » / اسپانیا / 
به روز شده : شنبه 19- 01-2019 میلادی =
اعار متن : ؛ صائب تبریزی ؛



جمعه، دی ۲۸، ۱۳۹۷

دشمن درخانه

ثریا/ اسپانیا / دلنوشته امروز من !

گفتی که تلخی های می - گر ناگوار افتد مرا 
گفتم با نوش لبم - آنرا گوارا میکنم !

گفتی که پیوند ترا  - با نقد هستی می خرم 
 گفتم که ارزانتر ازاین  با تو سودا میکنم 

امروز دراین سر زمین  بادی وحشتناک وسوزنده ازهمان نوع بادهای سمی که در سا ل ۱۹۷۵ در سر زمین ما وزید ِ کم کم با کمک گرنسنگان وپادوهای مافیایی دارد بسوی انحراف میرود  سر زمینی که میپنداشتیم  آرام است ودر کنار دریای نه چندان آبی  بلکه گل آلوده اما درپناه یک دموکراسی نم کشیده در امانیم .
اولین خشت  نامردی را واولین بذر را نخست وزیر سابق  یعنی چارلی چاپلین  زمانه بنا نهاد وبا گرفتن یکصد وپنجاه هزار یورو در تالار مجاهدین سخنرانی کرد وجویباری را آهسته آهسته باز کرد که امروز سیلاب شده وبر پیکر وجان ومال مردم این سر زمین واین مردم دهاتی وبیسوادونادان  که رنجها کشیدند وخون دلها خوردند افتاده و با مهری که بر کف دست میزنند یکدیگر را خبردار میکنند که ما یگانه هستیم واز هم !
نمیدانم کدام یک از این دیپلوماتها گفت «  دنیا روزی  بین دو مذهب  - مسلمان ومسیحی » تقسیم خواهد شد ! مسلمانی او ازنو ع َ همان  نواده های حضر امام موسی کاظم یعنی مجاهدین ومسیحیان نیز کاتولیک ها هستند بقیه دیگر باید فرمانبر این دو باشند .
احزابی که ناگهان مانند علف هرزه درکنار احزاب چپ  وراست  رویید مرا بفکر انداخت  این موجودات یکی با زلف گلابتون پیراهن آستین بالازده ودیگر شیک با شال گردن الوان بر بری ناگهان از کجا سبز شدند ؟  میتوانید حدث بزنید ؟ نه ؟! متاسفانه من در توییتر فالور یکی از این خبرنگاران وروزنامه نگاران اهل بخیه هستم از امروز دیگر اورا رها میکنم .  بلی مجاهدین ! مریم بانو ایران را کم داشت / اسپانیا باید متحد او باشد چه پولهایی دراین راه خرج شد وحال زنان آن سوی آب لچک میپوشند  زنان این سوی آب جلیقه وموهایشان را به سبک مردان کوتاه میکنند  دیگر از موسیقی فلامنکو ورقص خبری نیست هرچه هست آلوده گوه سیاست شده است .
حا ل دراین فکرم دیگر به کجا میتوان رفت ؟  که هوز دستهای من جرئت ستیز دارند  وهنوز پاهایم  قدرت گریز.
 حال درکجا میتوان نشان هستی را یافت ؟  اگر چیزی نیست اما دلی درسینه هست وعشقی لانه ای کوچک و جوجه های بیخبر وساده دل ونیک اندیش .
کویر دیگر نیست  اما یادش در سراسر عمر در خاطرم نشسته  دیگر قاصدی نیست پیامی نخواهد آورد  پیغام ها همه امواج خیزش سیلابهای گل آلودند  غرور ؟  باید اول درسر سودای نانرا یافت  وسپس به رور اندیشید  حال به ذره هامی  میاندیشم  که این مردگان  قرن آلوده  درمیان رستاخیز دروغین خود  درپی شکستن آیینه بیخبری فرزندان این سر زمینند .
این چه  پیام شومی بود که به دشت خاطر زندگی من هجوم آورد  حال جوانه های امید دردلم خشک شده اند  وپوسته پوسته از پیکرم جدا میشوند .
امید من به بهار وشکوفه ای تازه  زیر درختان از بین رفت وبرای اولین بار بفکر خودکشی افتادم ! تا این ننگ بر این سر زمین غالب نشده ومن فنای ازادی  را نبینم .

آبشخور پیکان قلم - چشمه خونی ست 
گر تاول اندیشه  بیمار گشودم 

جز ناله  به دامان فضا هیج نیاویخت 
چندانکه زبان  - از پی گفتار گشودم 
آنها بهترین  خوانندگان مارا بردند وبه زیر ستم بردگی کشاندند الهه / مرجان / مرضیه / وچند تن از مردان خواننده نظیر عارف ومنوچهر وچندین ترانه سرا وسپس شیره آنهارا کشیده به امان خدا رهایشان ساختند هنوز عده ای درخدمت آنها قلم میزنند / سخن میرانند جیره ومواجب  بخوبی میرسد . 
حال  اول تخمه ها را فرستادند وسپس ببالاها نفوذ کردند . .....ث/ یعنی « ثریا » 
پایان 
\پنجشنبه ۸ دیماه ۹۷ / اسپانیا 

تواضع دشمن

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !


دور دون یک پورسینا زاید ویک تا پیربلخ 
 لیک چنگیز وهلاکو  بار بار  آرد بکار 

با تبر داران  کلید باغ ها  را داده اند 
قمریان را قامت  سروی نمی آید  بیاد 

تمام شب در رویاهایم راه میرفت - آن قامت بلند  باآن دستهای لاغر  که هر دقیقه مجبور بود ساعتش را روز مچ لاغرترش درست کند / خوش نام زیسته بود در میان خیل کلاغها و خبرچینان وفحاشان زمانه او همان قمری درقفس باقی مانده بود . حال آزاد شد ورفت بسوی معبود وروحش با فرشتگان  واقعی محشور شد .

شب گذشته  سخن رانی دونالد ترامپ را  گوش میدادم  جالب حرف میزد راست ومستقیم وآنچنان که گویی همه دنیارا بفرمان دارد لبانش  را همیشه مانند بچه ای که قهر میکند جمع کرده وآهسته ازمیان آنها کلام را بیرون میکشد کمتر فریاد کشیدن وعربده های اورا دیده ام وچه جواب قشنگی به ان مردان قلعه نشین  به آن ابلیسان وآن بازماندگان  خانه های  عفاف شهرستانها داد.

همه حرامزادگان  وپس ماندگان  اربابانشان میباشند همه آنهایی هستند که به مادرانشان  تجاوز شده وآنها مانند یک لخته خون کثیف بیرون افتاده اند وشیر پاک را نخورده اند درون زباله های شهر تکه نانیرا به نیش کشیده حال  یک سفره پهن گسترده شده وآنها دارند مینوشند خون انسانهارا به همراه گوشت الاغ  .
تمام شب باو میاندیشیدم چگونه توانست درطی اینهمه سال خودرا خوب نگاه دارد  آراسته وپیراسته بدون هیچ پیرایه ای وآویزه ای  زمانی مورد هجوم وحمله دشمنان قرار گرفت کّه آن جوانر ا  با خود همراه  ساخت  او میدانست که درون  این جوان تازه  از راه رسیده  جوهری نهفته است وذراتی از   شعور باطن وجود دارد ومیتواند برای آینده مفید واقع شود اما ..... واما از هر سو بخصوص از طرف کاسه لیسان آن لکاته مورد هجوم قرار گرفت تا جاییکه ترسان ولرزان یک مصاحبه سرسری را انجام داد اما درونش خون بود واشک واز همان روزقلب او طپشش را آهسته تر کردتا اینکه ایستاد.

من چند ایمیل برایش فرستادم وکا راوراتحسین کردم اشعارش را ستایش کردم وچه فروتنانه جواب مرا داد وچه مهربانانه ا زمن خواست که اگر کاری  دارم باو بگویم ...آه ای انسان شریف امروز بجای تو تنها یک شمع گریان میسوزد وبس وجایت بس خالیست  از ما تنها نامی نیک میماند نه بیشتر .

پس از این  با که  حدیث دل دیوانه کنم ؟
گمگشته دشت جنونم  به کجا خانه کنم ؟

دل من  ساغر خون است  به غم یار ودیار 
با کجا  زهر جگر سوز به پیمانه کنم ؟

میلی ندارم که  کار آغاز شده ر ا  قطع کنم اگر چه صد ها هزار نکته فروشی وفحاشی بگوشم بخورد  مانند اینکه به دیوار  خورده وبرگشته بسوی گوینده  عشق به حقیقت  تنها چیزی است  که هیچ فریب ودغلی  درآن نیست  جستجوی توام با شور وشکیبایی حقیقت  تنها نعمتی است که پر دوام است  اما - اما ما در این  چهل سال چه آموخته ایم ؟  هر لحظه باید آماده باشیم  که از آنچه  داریم   -  شرف وخوشبختی ظاهری عشق وکار  وزندگی دست بشوییم  وبجای دیگری برویم ....ومن همیشه آماده ام .

کسانی را که من قبول دارم  هدفم  به هرقیمتی به دست خواهد آمد  این قیمت را من نیستم که معین کرده ام  قبولش دارم  وخون او  وخون من وخون همه مردان وزنان شریف پاک بوده وهست از این بازار خدعه فروشی  وخون شویی بیزارم  حال پهلو به پهلوی کسی داده ام که میتواند  رو بجلو برود  اما خودرا مجاز نمیدانم که به هر عمل او ایراد بگیرم ویا اورا تحسین کنم  تنها باید از کلمات وگفته های آلوده بگریزیم  وبه پیشرفت او بنگرم  اینهایی که من دراین اطراف میبینم  به پاره ای از آلودگیها  واگر لازم شد به پاره ای از جنایتها نیز دست میزنند .

من وضع اورا خوب می فهمم  کارش در ترحم وبازار یابی نمیگذرد  من نه اورا محکوم میکنم ونه درانتظار مجازاتش هستم  او علمی  را یافته  که دیگران نتوانستند بیابند  نیاز به ترحم هم ندارد  تسلیم احساسات هم نمیشود  تسلیم احساسات عقیدتی هم نشده ونمیشود  ومن مسن تر از آن هستم که بخواهم اورا بعنوان معشوق بر گزینم  آن ایمانی که به پیشرفت  اودارم  همان ایمانی است که به پیشرفت بشر امروز دارم من بیشتر زنی اهل دانشم تا فرضیه چیدن  وهیچگاه از آن  خدایی که در محراب معبدی ساخته  وپرستش او   از بوی خون  قربانی پر ورش میبابد وبزرگتر میشود  معبدی نخواهم ساخت  برای من غیر از زندگی  حال چیزی مقدس تر نیست .ث
شرف هستی ما  گوهر آزادی بود 
جان ودل  درره آن گوهر یکدانه کنم 

دل من مامن من  عشق وطن خانه من 
نیستم مرغ که درهر چمن  لانه کنم 
پایان 
 ثریا ایرانمنش « لب پرچین » / اسپانیا 
 به روز شده درتاریخ  18-01-2019 میلادی برابر با ۲۸ دیماه ۱۳۹۷ خورشیدی.
اشعار متن ؛ از شادروان استاد خلیل خلیلی شاعر بزرگ افغان 



پنجشنبه، دی ۲۷، ۱۳۹۷

میرزا رضای کرمانی

ثریا ایرانمش ”لب پرچین” !

هر کجا گشتم تا عکسی از او بیابم نشد  او عادت داشت برای فرار از گرما وخاک کویر یک دستمال را گره زده بر. سرش  بگذارد واین عادت همه مردان  شهر بود هنوز کلاه مد نشده بود او از عماهه هم بیزار بود  مادرم تا زنده بود  مرتب از من میخواست که پرویز خطیبی را برایش پیدا کنم من فورا فرار کرد و میرفتم آن روزها پرویز خطیبی اسم ونامی وشهرتی داشت  ونو یسنده وشاعر و مترجم بود حال من یک  دختر بچه ده دوازده ساله  کجا دنبال او بگردم وبگو یم تو ومادرم  خویش هستید  او از اینکه خواهر زاده میرزا رضا بود خجالت میکشید اما مادرم با افتخار میگفت که دایی مادر ننگ وطن را پاک کرد وزد وناصرالدین شاه را کشت دست بر قضا سر وکار من افتاد با یک خانواده اشرافی!!! از پس ماندگان آن قبله عالم .
میر ا رضا برای خودش سر وسامانی  داشت حجره ای داشت که در آن شال وترمه میفروخت  با کامران میرزا هم  دوست بود این دوستی بیشتر یکنوع باج گیری ومجانی بردن طاقه های شال وترمه به حرمسرای سلطان بود  روایتی که من از مادر شنیدم این بود که :او به در بار میرود تا پول  فروش اموال خود را بگیرد با او به تندی برخورد میشود حاجبان درگاه اورا میرانند کامران میرزا به دلجویی او آمده ومیگوید :
ببین میرزا تو بابا شاه را بکش من شاه میشوم تراولیعهد خودم میکنم اما او زیر بار نمیرود درنتیجه بین آنها مرافعه در میگیرد ومیرزا را کت بسته به زندان قزوین میبرند  واورا در قل وزنجیر کرده به همراه چند آدم مشهور دیگر در گوشه ای میاندازند  او نگران زن وفرزندانش میشود نامه ای به میرزا  آقاخان کرمانی که  فامیل او بوده مینویسد ودرخواست میکند حد اقل سری به خانواده او بزند غافل از |آنکه میرزا \اقا خان نیز به همراه  چند دوست دیگر عازم اصفهان واز آنجا به ترکیه میرود که داستانی جدا گانه دارد میرزا آقا خان پسر عموی مادر بزرگم بود ومیرزا رضا دایی مادر بزرگم بود ُ بهر روی هر جه بود از زندان قزوین  بیرون آمده واین بار واقعا با گفته هایی که درزندان از آقایان شنیده بود مصمم میشود تا برود  وشاه را بکشد  بقیه داستانرا همه میدانند  مقداری از این  نوشته ها درکتاب خاطرات معیرالملک آمده وآنچه را که من بیاد دارم زمانی است که مادرم درخانه همسر آخرش که گویا ایشان عضو جبهه ملی بودند وسط حیاط کنار حوض نشست وهر چه عکس بود همه را آتش زد وگریه کرد ومیگفت اینها اجدادمنند حال آقا دستور داده که این عکسهای خیانتکاررا بسوزانم  خوب البته حضرت والا جناب شاهزاده میرزا واز یکی از پس مانده های قاجار یه بودند - مادر نگاهی به خاکستر عمرش انداخت واز آن روز رفت درگوشه ای نشست درسکوت کامل قران را به دست گرفت وکتاب نهج البلاغه با آنکه به هیچ یک اعتقادی واعتمادی نداشت / آخر مادر بزرگ زرتشی بود وبه زور در کودکی به عقد یک مرد مسلمان درآ مده بود که آنهم داستانی دارد / میرزا آقاخان ابدا ایمانی نداشت وخودش در خاطراتش نوشته در ترکیه هردوی این دو میرزا به کنار آن مردک عمامه بسر فرستاده انگلستان  شیخ جمال اسد آبادی میروند ودر محضر او از برکات عالیه افکار او پر میشوند یکی شاه را میکشد ودیگر ی سرش را بباد میدهد وهردر رابطه  با کشتن همان سلطان ابن   صاحب قران بود.  پس از  انقلاب برای دیدار مادر چند روز به تهران رفتم او درکرمان بود  با هواپیما به تهران آمد خسته وبیمار وپیر اما نور درچشمانش میدرخشید  بجای هر بوسه وسلامی  از من ونوه هایش  فقط گفت :دیدی ماه زیر ابر نمیماند همه خیابانها وکوچه های شهر کرمان بنام دایی میرزا وما شده است !!! گفتم مادرجان سلام . پایان
..............
این نوشته را به اصرا ر پسرم نوشتم که میگفت اگر شما ننویسید دیگران مینویسند وتاریخ را جعل میکنند .او نمیدانست آن مردک خود فروش در راس یک بیزنس بزرگ آن لاین که عربها برایش درست کرده اند واز برکات خ.....مالی عربها به نوا رسیده همان بچه آخوند -  میرزا ر ضارا یک لا قبلا میخواند در حالیکه قبا وردای او قبل از زندان از شال وترمه وابریشم وزردوزی ها بود - بعدها پسرش  کتابهای پدر  را جمع کرد وبه کتابخانه مجلس یرد ودرهمانجا \پشخدمت وکتابدار مجلس شد .
أن روزها ما نمیتوانستیم  حرفی بزنیم اما اخیرا شنیده ام که فیروزه خطیبی دختر پرویز خطیبی  کتابی در باره دایی پدرش نوشته است دمش گرم .
در جایی در خاطرات  معیرالملک خوانده بودم که هنگامیکه میرزا رضا  به همراه  چند عضو عالی رتبه را به زندان میبردند گویا در حیا ط زندان روضه خوانی بوده ومردم  توی سرشان میزدند میرزا رضا میگوید :
ای بدبختان نادان ! برای ما گریه کنید که جان شمارا نجات دادیم وحالا مارا با قل و زنجیر به زندان مییرند ویکی از همراهان میگوید :
رضا ترا بخدا کاررا بدتر مکن دهانت را ببند  اما او همچنان آوازه خوانان بسوی چوبه دار میرود .ث
پایان یک نوشتار نیمه تاریخی . ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا . \ پنجشنبه ۱۷ ژانویه ۲۰۱۹ میلادی !