شنبه، دی ۲۹، ۱۳۹۷

پشت پازن

ثریا ایرانمنش « لب پرچین »!

از برای کام دنیا  خویش را غمگین مکن 
پشت پا زن بر دو عالم خودرا سنگین مکن 


دیگر به هیچ چز نمی اندیشم تنهاامروز  کسانی را که  از برکات عالیه پول های نفت ما برخوردار شدند  در روی صفحه تلویزیون دیدم واحزاب قلابی که برای تکه پاره شدن این سر زمین نیز تلاش میکنند - همه دنیا از برکت نفت ما بهره بردند غیر از خود ما ودر جایی خواندم درحال حاضر پانزده میلیون   ایرانی عازم سر زمین های دیگرند وبفکر مهاجرت  کانادا واسترالیا اولین مقصد است ومیدانند که دیگر زمین خشک بایر به دردآنها نمیخورد من هم دیگر تلاشی ندارم تا خودرا مانند یک وصله ناجور به پاچه شلوار آن بیگانگان بچسپانم وتو ( امیر)  خان روز گذشته صدایترا از رادیو امریکایی شنیدم بعنوان تحلیل گر سیاسی ! واستاد دانشگاه حقوق تگزاس  توهم درهمانجا بما شاید درحزب جمهوریخواهان سهمی هم بتو رسید ویا روزی سر انجام رییس جمهور آن سرزمین شدی مگر تو از آن ابو مبارک ابن عمامه چه چیزی کم داری ؟!رویای شاهی  را در سر زمین خودت از سر بیرون کن  درحال حاضر صد ها هزار نفر درصف انتظارند !!!!.
فراموش کن  ما دیگر سر زمینی نداریم در گوش ای ا زاین جهان دریک تکه خاک بی مصرف به دنیا آمدیم روی گنج خوابیدم  وداشتیم بزرگ میشدیم تا ازگنج خود برای بزرگ آفرینی خود بهره مند شویم که دزد سوم آمد وزد وخررا برد وما روان درجویبارهای زندگی مانند سنگ ریزه ها  همچنان غلط زدیم تا رسیدیم باینجا  به جایی که نه  فریاد رسی هست ونه دیگر حنجره ای برای فریاد باقی مانده وهمچنان درسکوت به زندگی حیوانی خود ادامه میدهیم .
روز گذشته  ناگهان ترسی دردلم شکل گرفت  ودیدم چقدر تنها مانده ام همه رفتند / همه رفتند / دیگر باین سنگ  ریزه ها وگل های آلوده وته مانده لجن ها ی حوض آبی خانه نمیشود اعتماد کرد دلم گرفت وبی آتکه خود بخواهم راهی فروشگاهها شدم نمیدانم چه خریدم وچرا خریدم وکجا گذاشتم !! وشب را با یک تکه نام وکمی شیر سر کردم وخوابیدم خواب داروی فراموشی هاست .
دیگر هیچگاه آن فریادهای سهمگین  را از من نخواهی شنید  ودیگر هیچگاه دردهایم را برای شب نمیگذارم تا جلوی خوابمر ار بگیرد  حال درمیان آن تاکستان انگورهای ذهنم  که بهم فشار میاورند تا شرابی ناب در پیاله شعورم بریزند  مانده هایش قطره میشوند واز چشمانم فرو میریزند اما  لرد ولعاب آن باقی میماند  توفان فرو مینشیند  ومن جام رادرون دریا ی دل خویش فرو برده سر میکشم  کرباس شب تیره را  با روشن کردن شمع  از میان خواهم بردوبه آسمان دلپذیر آبی مینگرم باداس خیال  پای  درکاب گذاشته سری به آن سو میزنم آن سویی که مردان عالیمقام وتحصیل کرده ومودب بودند استادان گرامی دکتر حمیدی شیرازی / دکتر خانلری / علی دشتی / شجاع الدین شفا / نادر نادر پور / سیمین بهبهانی / پروین اعتصامی / وهمچمنان به عقب میروم تا میرسم به اولین زن شاعره مهستی وطاهره 
حال دولت محلی ما عوض شده وجوانی خوش بر و رو که پدرش مغازه ای بزرگ درشهر ما داشت ومن مبل های ناهارخوری را از آنجا خریدم وهنوز هم پر استقامت سر جایشان ایستاده اند  سوگند خورد وما پس از سی وهشت سال با کمک همان پولهای نفت از زیر حزب سوسیالیست بیرون آمده  و زیر پرچم حزب بزرگ کنسرواتیو رفتیم وبگمانم که کمکهای اولیه نیز قطع شود  خیلی چیز ها تغییر خواهد کرد .
حال این شهزاده  زرین پوش  با اسب بالدار بردوش  سر بر زندگی ما مشرق زمینان  گذارده است 
دیگر نمیتوان اشتباهات گذشته را تکرار نمود  باید حساب پس داد   حال فغانم هر دم  مانند دود در کوره غم به آسمان میرسد  دراین تیره شب  جهان  مرا به پیچ وتاب واداشته است  واین روحی که میرفت تا جوانی از سر گیرد ناگهان  روز گذشته  با یک پیچ وتاب رکود پیری را  وزمهریزی  اعصاب را  بخود گرفت  .حال باید مانند  مارمولک  بر درختان تازه رشد کرده بپیچم تا کمی  خورشید را احساس کنم واز خوشه های زرین شیرین خواب  رویا بسازم وبمانم درانتظار  پستان خشکیده روزگار . ث
هر چه پیشت آورد قسمت  به آن خرسند باش 
از برای زیستن  اندازه ی تعیین مکن 

زخم دندان ندامت  درکمین فرصت است 
کام خود از بوسه شکر لبان  شیرین مکن 
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » / اسپانیا / 
به روز شده : شنبه 19- 01-2019 میلادی =
اعار متن : ؛ صائب تبریزی ؛