پنجشنبه، دی ۲۷، ۱۳۹۷

خدایان بی ترحم

ثریا  ایرانمنش « لب پرچین » !

ما خنده را به مردم بی غم گذاشتیم 
گل را بشوخ چشمی  شنبنم گذاشتیم 

و....خدایان بیرحم به همراهی غولهای یک چشم  اورا که روزی بهشتی آفریده بود  به او رشک وکین پیداکرده  وتهمت دروغ زدند  واورا از بهشتی که خود آفریده بود بیرون انداختند .

وخودرا جانشین خدای قدرتمندی  ساختند که بیرحم تر از او  درجهان هستی یافت نمیشود  عده یا بیسواد ونادانرا با خواندن الواح بی مایه وبی پایه به روی صحنه فرستادند تا دیگران  را نیز به طویله دعوت کنند اما نه برای خوردن بلکه برای باربری  ومن گمان نکنم  هیچگاه او  از مهری که به سر زمینش  وبه انسانها وجهان هستی  ورزیده  بود  توبه کرده باشد 
.
 عده ای ا زاین گمرهان  توبه نکرده بسوی آن بت ساختگی روی آوردند  وگمان بردند که  او هنر بهشت افرینی دارد  در حالی که  او خود از  خدای خویش نیز میترسید   وکم کم خدایان قدرت پرست  بر جایگاه او تکیه دادند  .به دروغ  به مردم گفند که آن اهریمن مردم را دو تکه میکرده است .
او زاده جمشید  واولین انسان روی زمین بود   وبرغم خدایان دیگر جمع اضداد با او همراه  نبود  دراو گوهر مهر نهفته بود  ومهر همیشه آفریننده است .
او رفت   تا بسوی خدای خودش که انسان بود نماز بگذارد .
ودیگران ماندند تا بسوی قبله شیطان ایستاده  نماز بخوانند  ودر دروخ ویا جهنم حقیقی  سوختند  امروز من  در میان زباله های  حقیقت  خودرا یافته ام ومیدانم که همه چیز دروغ بود از روز اول دانستم که همه پای به یک ( صبح دورغین ) گذاشته اند واین صبح را همان کسانی ساختند که باز برایمان آوای شومی سر داده ومیخوانند  ام کلثوم زمانه  برایشان اذان میگفت دختران جوان وزنان  تازه رسیده در حرمسرای خدای ساختگی بار دار میشدند .
ما دیگر  به جلو نخواهیم رفت  وهرچه جلوتر برویم چاهی ژرف تر مارا درون خود میکشد  به اکراه راه میرویم  وتنها چنگالهای تیز خودرا به چشمان کسانی فرو میکنیم  که آزادی را با فروغی روشن درک کرده اند .
آنرا میشناسند  وبهایش را نیز پرداخت کرده اند .
امروز دیگر زمانی نیست که ما زیر یک ایده ولوژی احمقانه  خودرا به زیر سنگ یک غلطک بیاندازیم امروز روز فرماروایی دیوانگان است بر جهان هستی / دور پدر خواندگان ومافیای سکس وسیتی !!!
دیگر به آن روز رستاخیز نمی اندیشیم  لحظه ای فکر میکنیم  وثانیه ای غذا میخوریم  ودیگر به پهلوانان گود زورخانه که امروز جایگاه مردان همجنس باز شده نمی اندیشیم -  پهلونان ما  گوهرشان از گوشت وپوست و استخوان وروحی بزرگوار ساخته شده بود دیگر از آنها خبری نیست  وهر پهلوتای حق  دارد با جدال به پایان زندگی خوددرتاریخ  برسد .
زمانی که آن مردک نیمه دیوانه فریاد بر میدارد که من یک تار موی آن مرد تازی را به هویت کامل ودیرین ایران عوض نمیکنم  چرا باید ما به قهرمانان بیاندیشیم ؟  امروز این زباله ها هستند که پای به تاریخ ما میگذارند  وفرمانده  میشوند  این هم بسته به گزینش خود ماست .

ما برای جدال با این اهریمنان احتیاج  به همیاری وهمزمانی یک تاریخ داشتیم  واسطوره هایمان  که همه یکی  پس از دیگری از میان رفتند  با نشناختن  تاریخ واسطوره چگونه میتوانیم  از نو خانه را بنا سازیم  آیا میشود دوباره  کورورش را ازخواب چند هزار ساله اش بیدار سازیم ؟تا بر ضد اهریمنان به جدال برخیزد ؟! 
امروز آیینه کاملا چهره مخوف تاریخ آینده مارا جلوی چشمانمان گذاشته وما هنوز درفکر خرید وفروش سکه های طلا هستیم .ث
پایان 

قانع به  تلخ وشور شدیم - از جهان خاکی
چون کعبه دل - به چشمه زمزم گذاشتیم 

مردم عالم بیادگار  اثرها گذاشتند 
ما دست رد  بسینه عالم گذاشتیم 

چیزی  بروی هم ننهادیم ودر جهان 
جز دست  اختیار  که برهم گذاشتیم .......« صاءب تبریزی »
« لب پرچین » ! 
ثریا ایرانمنش / اسپانیا .17-01- 2019  میلادی !


خود شکن

ثریا ایرانمنش ( لب پرچین » !

در معر که عشق ز جرات خبری نیست 
غیر از سپر انداختن اینجا  سپری نیست 

سر گشتگی ما همه از عقل فضولست 
صحرا همه را هست  اگر راهبری نیست 

یکی گفت مسعود نمرده درحال اغماست ( مانند  ثریا )  ودیگری گفت مرده  بهر روی او دیگر از نظر فیزیکی مرده به حساب میاید اگر هم زنده باشد تنها یک تکه کلم است نه بیشتر .
ساعت چهار صبح ناگهان مانند برق گرفته ها از خواب بیدار شدم ونشستم میان تختخواب !  چه خبر بود شب گذشته چه رویایی دیدم ؟ وچه کسی از شب من گذشت ؟ نمیدانم   اسباب بازیهای رنگا رنگم که دراطرافم بمن دهن کجی میکردند به همراه کتاب تصویر دوریان گری که همانطور نیمه کاره روی میز بالای سرم افتاده نگاهی انداختم  بهتر است بروم ببینم در دنیا مجازی چه خبر است دنیای واقعی را که از دست ما گرفته اند  مسعود اسدالهی با برنامه جدیدیش آمده بود حدا اقل آهنگی وشعری گذاشت ومارا دوباره بر گرداند ( سولی ) جانی هالیدی ! چه روزهای درخشانی بودند وچه آفتاب دلپذیر در اتومبل گرم  تازه دستگاه نوار جای گرفته بود واین آهنگ پخش میشد  آفتاب \گرم پاییزی . و...... تمام شد رویا تمام شد آن یکی  برنامه را ببینم شاید از مرگ وزندگی  مسعود صدر خبری بدهد  نه استاد مانند یک شاگرد خوب نشسته بود ودرسش ا که از حفظ کرده بود پس میداد آنکه  اورا حمایت میکند دستگاه عریض وطویلی است که متعلق به از ما بهتران است  طبیعتا باید آهسته آهسته حرف بزند درحال حال دنیا درمیان دستهای این کثافت هاست .
وارباب بزرگ را  ریاست کل سر زمین بزرگ وبی در وپیکر واز اعتبار افتاده  امریکار را دیدم ماننند بچه ها لب ورچیده وبرای میهمانانش مکدونالد وپیتزا وسیب زمینی سرخ کرده سفارش داده بود ! یکماه است که دولت درحال تعطیلی بسر میبرد طبیعتا آشپزخانه نیز تعطیل بود !!! او  میل دارد وباید   که بین مرز امریکا ومکزیک دیوار بکشد اما برای ( ژن های * علیل ودرماند که لقب خوب را بخود داده اند وبا پولهای دزدی  وچپاول کردن ملتی  - وارد آن سر زمین شده اند دیواری وجود ندارد بلکه فرش سرخ هم پهن میکنند .
خوب آیا بهتر  نیست بجای آنکه مارا فریب بدهید وکنفرانس لهستانرا ترتیب داده ومیدهید نتیجه اش از حالا معلوم است مریم بانو  با سفرهایش  به افغانستان وسایر سر زمین ها در پایگاههای هوایی وزمینی امریکا لشکر مستقر کرده است واین اوست که بجای سید علی بر تخت مینشیند اما لچک همچنان بر سر زنان ودختران  مسلمان همیشه درصحنه  بجای و با میخ کوبیده شده است ولشکری زنانه  بجای سپاه مردانه  حاکم میشود تنها جای خر عوض میشود پالان همان پالان است . واین جوانی که من باو امید بسته ام نیز یکی از همانهاست  وچه بسا ؟....... بقیه اش بما مربوط نیست  / اصولا زندگی آنسوی زمان دیگر بمن مربوط نمیشود  من درحال حاضر دراطاقهای یخ بسته  صبح زود مانند یک بسته \پیاز نرگس خودمرا میپیچم یکی یکی بخاری هارا روشن میکنم تا بتوانم تنها یک دوش بگیرم ومانند فلان حلاجها لرزان لرزان خودمرا در لباسهای چیده شده روی تخت مییچم خوب امروز ناهار چی باید بخورم ؟! شامرا با چی باید درست کنم ؟  روز گذشته کیبردی را که برای آی پدم سفارش داده بودم رسید اما ..... زبان فاسی را قبول نمیکند  زیر هیچ عنوانی  حال یا باید آنرا پس بفرستم ویا روی بقیه درون گنجه بگذارم در لیستی که داشتم انواع واقسام زبانها بود غیر از فارسی یا بقول خودشان پرسین ؟!  خیلی کلنجار رفتم بیفایده بود
 ای پدم خط فارسی خوبی دارد بسیار زیبا وکامل اما این که با آن مجبورم کار کنم خطی سیاه وحروفی را نیزکم  دارد  برای کارهای من قابل استفاده نیست .  واین دلنوشته امروز من است .
خسته از هرچی که بود 
خسته از هرچی که هست 
 خسته از فردایهای دور 
چون یک شیشه می  صبور

تا سخن بعدی / ثریا / اسپانیا / چهارشنبه ۱۷ ژانویه ۲-۱۹ میلادی /.

چهارشنبه، دی ۲۶، ۱۳۹۷

تسلی دل

ثریا / اسپانیا !

شمیر خویش بر دیوار  آویخت 
 با خواب ناز درگور آمیخت 

شمشیر او همان شعرش بود 
 پرکارتر از  زهر وهر کارش بود 

با آن سلاح به جنگ اهرمن رفت 
خون خود ریخت وخود شعرش بود 

مسعود صدر رفت ُ همانجاییکه  قرار است یکی یکی ما برویم دیگر صدایی  نیست غیر از غار غار کلاغان روی درختان خشکیده وشن های داغ  که بوی خون از آن بر میخیزد .
مسعود صدر عاشق ایرانش بود اشعاری سروده بود وهنوز دراین آرزو میسوخت که روزی دوباره ایرانرا خواهد ساخت به همانگونه که سیمین میخواست با خون وپنجه هایش بسازد  .
آنها از گرگهای چشم باز وکمین  کرده بیخبر بودند گرگها با هم دست به یکی شده وبر سر تقسیم ایران با عرب ها معامله میکردند اعراب بدوی این بار درلباس ایرانی ظاهر شد وآن صادق ملعون تلخ کلام  یک موی عرب را به با هویت ایرانی عوض نمیکرد ! چرا که حرامزاده یک متجاوز عرب بود.

وآن یکی علیرضا خان هزار چشم وخشتک مال که با پول عربها درلندن هم سکس هم می وتریاک وهم ثروتمند شده است دستمال ابریشمی او مملو از منی عربهاست که او آنهارا پاک میکرده است .

اما مسعود همه زندگیش را بر سر مبارزه اش گذاشت وروزهای آخر کارش این بود که بر سر  گور مردگان سخن رانی کند همان کاری را که مرحوم حسن شهباز میکرد .

با همه این احوال او شمشیر شعرش را زمین نگذاشت  وجز حق سخنی نگفت  وسر انجام در برابر  مرگ سرخم کرد  تا بگریزد  از من وما و شما  او نه کینه ورز بود  ونه نگهدار تاج گل خار  او با هفت رنگ ابریشم  وقوس قزح آسمان همرنگ بود .
من اورا از نزدیک نمیشناختم وبین ما غیر از چند ایمیل  چیزی نبود / خبری نبود  او زن ستیز نبود  جنگ وخونرا دوست نداشت .
در رسانه ها خبری نبود هیچکس غیر از یک خانم مترجم در کانال یک که اشک ریخت کسی چیزی از مرگ او نگفت  حتی یک سگ که بدون قلاده به مردی حمله کرده بود دراخبار نوشته وگفته شد اما هیچکس از مرگ آن سرو بلند قامت  آن موجودی که تنها دلش پی خاکش بود وارزوی آزادای آنرا داشت حرفی نزد . مجاهد با او میانه نداشت / مسلمان دواتشه از او بیزار بود از طرف حضرت ولایتعهدی هم خیری ندید ازمن وما وشما هم مهری باو نرسید تنها از نام پاک او استفاده کردند ودرمحضرش نشستند مانند یک نردبان از شانه های او بالا آمدند وشهرت یافتند آنهم درهمین  فضای مجازی چون ما ایرانیان فضایی برای خود نمایی نداریم هرکسی درون لانه اش نشسته یا با بدبختیهایش سرگرم است ویا باخوشیهای زودگذرش .
به این سینه چون قفس تنگ 
نسته غم تو مانند  یک خنجر
اگر کسی دریچه را گشاید 
در دل بیگناهم نبیند غیر خبر تو .
------
یادت گرامی وروانت شاد باد بگذار قاطران زمانه بتازند روزی بر گور آنها تنها پهن خواهیم ریخت وبرتربت تو بوسه ها خواهیم زد . ث
پایان 

بس نسنجیده که گویند  در آن خطه ویران
پا به زنجیر اسارت  چه بر آید بر اسیران

پا به زنجیر اسارت -  هنر این است دویدن 
ورنه چالاک دود گویی به میدان امیران 

ای بسا مرد  به زندان  که چو خورشید زر افشان 
از سر مضحکه  خندیده بر معرکه گیران 

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » 
شانزدهم  ژانوه دوهزارو نوزد میلادی / اسپانیا .

خانه قمر خانم


ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !

هر گز نزیستم با مرگ 
با زندگی قرارم هست 
گیرم که در زمستانم 
میعاد با بهارم هست 

دریکی از این رسانه ها که مرا بیاد خانه قمر خانم میاندازد  خبری دردناک شنیدم وآن سکته ناگهانی  مغزی  مسعود صدر شاعر / سیاستمدار . خلبان وگوینده ومجری برنامه تلویزیون  پارس میباشد . برایم  بسیار دردناک بود  او مردی خوش صحبت با وقار شیک پوش ازهمه  مهم تر با ادب ومیدان داری را هنوز نیاموخته بود .
این رسانه ها درست مانند خانه قمر خانم هر اطاقش را به یکی اجاره داده  وگاهی مستاجری سرش را از پنجره بیرون میکند به دیگری میتازد واگر چند کلمه حرف حسابی از دهانش بیرون بیاد  خوب باید باج داد  تا برنامه اش را دید ومن دراین گوشه دور افتاده که حتی اجازه ندارم روی بالکن خانه ام یک آنتن نصب کنم واز تلویزیون خودشان هم غیر از برنامه های جنجالی وپرحرفی زنان چیزی عایدم نمیشود به ناچار سرم را باین مستاجرین مجازی گرم میکنم .
هر صبح باید چهره وپشت قوز کرده خانم ( می) نخست وزیر انگستانرا ببینم  که در  یک سر درگمی ودرجا زدن بین دو مجلس است و شب پیش رسما گفت ما از کمون اروپا خارج میشویم چرا که دموکراسی  ما درخطر است .!!!!!
کدام دموکراسی ؟ بازار برده فروشی وبرده داری است  اکثر انگلیسی های واقعی  ترک وطن گفته هرکدام بسوی سر زمین دیگری پناه برده اند  وآنهاییکه مانده اند یا درون صندلیهایشان چرت میزنند ویا از گوشه چشم نکاهشان به دوربین است تا ببینند  درکدام سو ذوم شده است . آنها نیز در پی جای امنی  هستند که از انگلستان کهنه وبو گرفته  فرار کنند . سر زمین مملو از پاکستانی های مسلمان  دوآتشه / هندی ها  که آن کشور را متعلق بخودشان میدانند / اسلامیان سوگند خورده  چینی ها / تایلندی / وغیره  و عیره ...وخورده پاهایی که پولهای مملکتشانرا دزدیده وحال دربانکهای ورشکسته شما جای داده اند ودلشان خوش است که درکنار کاخ باکینگهام زندگی میکنند ودر مزارع کشت خردل گردش کرد ه ویا سوار بر اسب به شکار میروند شکار حیوانات نیز ممنوع شده بنا براین پسر بچه ها ودختر بچه های زیر سن  هنوز جزیی از حیوانات  شکار میباشند  وبهتر است دراینجا درز بگیرم .......

گاهی  اهالی این  رسانه هارا میبینم وحالم بهم میخورد همه لبریز از سیاست وهمه هرچه را که داشته اند کنار گذاشته سیاستمدار شده اند  ساعتها وقت مردم را با اراجیف خود میگیرند توده ای قدیمی جدا / مجاهدین  سوا / مسیحیان تازه ونوکیشان جدا / و دهان باز وگشاد مجری که تا اعماق گلوی اورا میتوان دید درکسوت ریاست ودیگری که با دستما ل ابریشمی مرتب عرق اعراب  را خشک میکند وگاهی اشعار شعرای عرب را آنچنان از بیخ گلو بیرون میفرستد که گویی صد پشت او از صحرای شن خیز عربستان برخاسته اند  وچه بسا اینطور باشد . 
روز گذشته -به دنبال کتابی میگشتم که این روزها سخت فکر مرا بخود مشغول ساخته نوشته یک کشیش اهل رومانی . کتاب هایم انباشته رویهم یا درون نایلونها بخاطر حفاظت از آنها در برابر رطوبت ونیمی درچمدان نیمی درکشوهای میزها وچشمم به کتاب موش وگربه عبید زاکانی افتاد ! وکتاب عزیز نسین  ترک تبار که جبار باغچه بان آنرا ترجمه کرده و پشت آنرا نیز برایم امضا نموده وکتابهایی که چاپ دیگر آنها ممنوع است واگر هم چاپ شوند با دستکاری های زیاد چرا که نویسندگانشان دیگر درقید حیات  نیستند. اشعار شعرای توده ای . خلقی/ مجاهد / وسپس زنان ودخترانی که در اوایل انقلاب درلندن بخصوص همه ناگهان شاعر شدند شاداب وجدی کارمند بنیاد بی بی سکینه / وغزلهای ناب !!! اشعار بانویی که با پشتیبانی یک سفیر سابق کتابهایش به چاپ رسید ودرهما ن چاپ اول ماند ! 
کتابهایی که نویسندگانشان از راههای دور آنهارا برایم فرستاده بودند درون هرکدام یک نامه محبت آمیز توام با احترام / امروز هیچکدام از آنها دیگر درقید حیات نیستند وروی درنقاب خاک کشیده اند  خوب زندگیم درمیان آنها میگذزد  مقداری از |مجلاتی را که در خارج چاپ میشد به دور ریختم جا برای نگاهداری آنها نداشتم وبسیاری دیگر را که کمی قابل استفاده بودند درکتابخانه دخترم جای دادم وهنوز نمیدانم آیا نم کشیده واز هم دریده شده ویا  محکم درجایشان نشسته اند . 
بر کاکتوس دل بستم 
سر شار خار وزیبایی
احوال لطف وآزار ش
با خلق رزوگارم هست 

انگار غنچه ای درمن 
از شعر بوسه میخواهد 
با واژه عشق میورزم 
وقتی قلم به کارم هست 

امروز مردی رزونامه نگار درحالیکه خودکار بیگی را  دردست داشت گفت من امروز این اسلحه ( اشاره  به خودکار)  را از برزیل خریده ام وچیزی را امضاء کرد ودانستم که درهمه جای دنیا میتوان از این اسلحه بیصدا استفاده برد.ث

تو این نقش بازی را 
کجا خوانده بودی  درس 
که تا بوده بی نقشی 
به بودن شعارت بود 

نقابی  که از شادی 
به رخساره افکندی 
پسا پشت او پنهان 
غم آشکارت  بود  

متاع صداقت را 
چه آسان تبه کردی 
ز دنیا  - همین دانم 
که داروندارت بود
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » - اسپانیا 
15-01-2019 میلادی برابر با ۲۵ دیماه ۱۳۹۷ خورشیدی !
اشعار متن ؛ از استاد  ومعلم دانایم وبانوی غزل ایران . سیمین بهبهانی !

عکس تزیینی از خود این حقیر است یک تخم طلا کادوی پسرم !!!!


سه‌شنبه، دی ۲۵، ۱۳۹۷

پرنده لال

ثریا ایرانمنش «لب پرچین » !

قبل از هر چیز وهر نوشتاری از دوستان نازنین ونادیده  بخصوص « زمستان سرد  » وجناب احمد  .ر\   که من ناچیز را تشویق کرده ولطف بیکران خویش را  از طریق پیام هایشان مورد مهر قرار داداه اند سپاسگذارم وامید آنرا دارم که همیشه مورد مرحمت ولطف همهگان باشم . با سپاس . - ثریا -

سنگی ناچیزم  / پرنده ای لال 
ریشه نازکم درون لیوانی پر اب 
 آب تلخ و ناگوار این جهانم 
 در جویبار جهان همیشه روانم 
افسون شده  پنهان 
در یک پوشش به رنگ شراب 
 هزاران سا ل است که چشمانم 
بیدار
وبیدار وهوشیارم 
اما ...
من ! همان پرنده لالم 

من همان سنگ فیروزه ای ایمانم 
 خود جوهرم 
 خود خدایم 
  یا مرا بشکن ویا ؟....... ثریا 

امروز به آن نیمه حقیقتی که داشتم وصله ای زدم وکمی آنرا پررنگ تر کردم  وهنوز نمیتوانم به زبان دیگران بنویسم  اما میتوانم برای مردم عادی بنویسم  همیشه نمیتوانم از ملول و غم بگویم  پشت به آن کرده  وبه آن نیمه باطل اندیشه هایم فرصت رشد ونمو نمیدهم    هرچند آنها مادر حقیقی اند .
به دنبال کتابی میگشتم همه کتابها رویهم انباشته  واطاق یخ کرده چشمم به کتابی افتاد  ( کوروش آریا منش / که دراصل نامش رضا مظلومان بوده ! ) بخوبی بیاد نمی آورم چه کسی این کتاب را بمن داد  حتی آنرا ورق هم نزدم  از نام او بیزار شدم مگر نام اصلی وحقیقی تو چه عیبی داشت ؟ نام آریا را برخود گذاری تا از چه کس ویا کسانی حمایت کنی ؟ اندیشه هایترا خوانده بودم میدانستم مانند من درغربت اندوه خویش با کاغذ وقلم کلنجار میروی اما با نام خودت نه با یک نام مصنوعی .
او نیز نیمه  حقیقی خودرا گم کرده بود  او توانست  به زبان تازه حرف بزند وجانش را دراین راه ازدست داد 
همه اورا با نشاط پذیرفتند  وآ|ن نیمه باطل شده را که زیر نام اصلیش بود نیز  پذیرفته از آن بهرمند شدند اما به زبانی دیگر  .
از نیمه بی جان  او .
کسانی هستند که در دوزخ بی حقیقتی خود میسوزند واین سوزش را نمیدانند سر منشاء آن از کجاست  من در زباله دانی حقیقت خود  دور افتاده ودرحال گندیدن بودم که ناگهان بیدار شدم .

امروز در ست پانزده سال میگذرد که من روی این دستگاه نوشته ام  وپانصد هزار  صفحه را نیز سیاه کرده ام  تاریخ یک عمر با نکته سنجی خالی از هر ریا ومکر ودورغی  آدمهارا رسوا کرده ام وبحودشان شناسانده ام  روزگار درازی خیلی ساده با مردم حرف میزدم  اما کسی چیز نخواست بفهمد  وهیچکس نفهمید چه میگویم مانند امروز که بعضی ها آنچنان در توهم وبزرگی خویش خودرا گم کرده اند که حتی جواب درودت را نیز نمیدهند  این بزرگی زمانی پر ارزش  وگرانبها میشود که تو درمیان ملت خود ودر سر زمین خود باشی در  روزی صحنه های نمایشی خارج از سر زمینت تو تنها یک ستاره ای که زود هم خاموش خواهی شد - چند صباحی میدرخشی وسپس مانند یک شهاب بر زمین افتاده خاکستر خواهی شد .

حال با زبان خودم حرف میزنم ومینویسم  عده ای هرجا  نکته ای را میبابند  ویا از دور میبینند  یا به راحتی از روی آن میگذرند  ویا دور آن میچرخند  وبه دنبال مسائلی هستند که خود در میانشان گم شده اند  واگر این گفته ها وکردار ها انبوه شود  از فراز آن  میگریزند .

امروز ما با شهبازان  بلند پروازی  که خودرا صاحب معرفت وکیاست میدانند روبرو هستیم گفته هایی را که روزی خود خوانده وغرغره کرده ایم آنها دوباره بخورد ما میدهند  شب تاریخ را میخوانند صبح مانند یک شاگرد مدرسه آنرا جلوی دوربین تحویل ما میدهند   وخود هر جا که هستند  ویا هر کثافتکاری که میکنند  همیشه آهسته از کنارش عبور مینمایند - شاید این آدمها برای نسل جوان وبیخبر  یک رویا باشد  اما آنها نیز فورا سر میخورند وبر میگردند - چرا که حقیقتی درمیان آنها  موج نمیزند 
چه سبکبالند  ومن چقدر همیشه سنگین دل .
روز گذشته پسرم به دیدارم  امد تمام مدت داشت عکس های بره تودلی یا همان سگ کوچک مامانی را که به قیمت دوهزار یورو خریده بمن نشان میداد درحال غذا خوردن / حمام کردن / بغل پاپا خوابیدن ومن مشغول بازی با آن پسرک شیرنم که همیشه میخندد بودم   با نکاهی به شکاف تازه باز شده روی دیوار اطاق با خود  گفتم که ایکاش من جای این سگ مامانی بودم ! خانه ای که ازآافتاب خیلی دور است ونم همه جارا فرا گرفته ومن مانند پیاز خودرا میپیچم وگاهی مجبورم دستکش بپوشم وآشپزی کنم  من گدایی نخواهم کرد . 
نه عشق را ونه چیز دیگری را  همه جهان قربانی من است  .
-----
من خود یکجهانم 
جای همه حیوانات وگیاهان 
میرویم 
در بارگاه  اصیل دل من 
چیزی بنام ولع 
نیست 
من هیچگاه گرسنه نبودم
از هیچ خدایی متوحش نشدم 
امروز خدایی متوحش تر از همه 
 افریده شد
پیکر من ترد تراز ساقه نعناست 
وگاهی دلم  سخت تراز پوسته گردو میشود 
تا درخدمت دیگران نیفتم 

دلم گرفته 
خو د گرفته ام 
غیر از یک جسم مرده را که بردوش میکشم
 میل ندارم آنرا به طبیعت برگردانم 
من ...یک ...انسانم  ...انسان 
همه انسانها سیری ناپذیرند  اما من 
سیرم 
با روزگاری که درپشت سر گذاردم 
واندیشه هایی که هرروز روشن تر میشوند ! ؛ثریا ؛
پایان 

چه خیالی .....چه خیالی .... می دانم 
پر ده ام  بی جان است 
خوب میدانم  خوض نقاش من بدون ماهی است .....سهراب سپهری 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » / اسپانیا 
/14-01-2019 میلادی  برابر با ۲۴ دیماه ۱۳۹۷ خورشیدی!





دوشنبه، دی ۲۴، ۱۳۹۷

فرزند خواندگان

ثریا ایرانمنش ” لب پرچین ”
اسپانیا  

مریم بانو  را دیدم مانند گل مریم در میان مردان قدرتمند  امریکا   جناب جرج پمپئو وسایرین  با آن خنده شیرین وآن لباس متین وآن گارد مجهز به لچکهای سرخ و سبز وسیاه ؟!

مزرع سبز فلک دیدم وداس مه نو 
یادم از. کشته خویش آمد وهنگام درو 

بهر روی  در حال حاضر بهترین گزینه برای جانشیتی سید علی   رهبر  نماینده خداو ند رۆی زمین  است واگر گرد هم آیی لهستان جوابی ندهد  وآقایان  از جنگ خسته باشتد بهترین کار این است که یا یک معامله پرسود با رهبر مسلمین  ومستضعفین  جهان  انجام دهند وپای میز  مذاکره  بنشینند ویا فرزند خوانده های مریم بانو را که جاده را صاف کرده  درانتظار یک اشاره مادر هستند  ایشان را با سلام وصلوات  و دود کردن اسفتد وقربانی کردن گوسفندانی که دیر خبر دار شدند بر. تخت بنشانند !به به عحب حالی دارد ومش قاسم مغبون شده باید  به گوشه ی فرار کند  هر چه باشد مریم بانو از خودشان میباشد از ذات قجر ها که اجدادش سالها خدمتگذار ارباب بزرگ بوده وهنوز هم در آن سر زمین  گرد هم آیی دارند . 

خیال نکنید  بی بی سکینه بیکار نشسته -  نه قربان چند نقشه را در کارگاه تقشه کشی  به دست  رفقا  کشیده وحال  از جوانی وبی تجربگی امریکا  که فرزند فراری خودش میباشد استفادهکرده و آنر ا به روی  سن میاورد . 

در حال حاضر فرزند خوانده های مریم بانو وعاشقان دلباخته اش که شیفته آن لبخند ودند انهای مصنوعی او هستند مشغول اسفالت کردن جاده  میباشند  عده ی نوجوان را نیز بکار گل گرفته اند  وپس از اتمام کار معلوم نیست که آنها را نکاه  میدارند  ویا به زباله دانی میفرستند / هرماه هم سفری به پاریس میکنند وحقوق خودرا که بسیار هم قابل توجه است میگریند  وبرای هر نشستی وسخن گفتن یک مرد  یا زن مشهور مبلغ  کلانی پرداخت میکنند /کاسبی شان هم روبراه است  مواد غذایی را از چین میخرند بعنوان مواد غذایی ایرانی بخورد ما میدهند سوپرها یشان  تا نیمه شب باز است و... دیگر دکانهایشان !
فریب این زد  خوردها وجنکهای ظاهری را تباید خورد  نمیدانم آیا راه سومی هم هست ! 
شه زاده رویا با اسب سپیدش  ظاهرا مورد تایید مردم ایران است آنهم عده ای که میدانند او هیچگاه بر نخواهد گشت مگر دیوانه شده کار وزندکی خانه وخانواده را آواره کرده به یک سر زمین ناشناس که روزی در آن متولد شده برود ؟خیر قربان از بابت ایشان خیالتان راحت باشد  آن چشمان غضب آلوده وترسناک رضا شاهی را فعلا دیگری به یغما  برده است راست یا دروغش دیکر  بما مربوط نیست .  بهر روی ما بعنو ان تماشاچی تنها باین نمایش کمدی تراژدی مینکریم واشک حسرت در گوشه چشمانمان میتشیند  زمانی  که میبینم کار کران شهرداری استا نهای  این سرزمین  با کوله  باری از هیزم  در هر خانه  سالمندی را  میکوبند  وباو خرواری هیزم میدهند تا بخاری یا شومیته اش را گرم کند چرا که هوای سرد وسوزناکی  در راه است  ومرتب  توصیه میکنند که چه بخوریم وچگونه خانه را گرم نگاه داریم وآمبولاتسها آماده برای کمک به خانواده ها  خوب این است فرق دولت ها وملتها وما هنوز اندر خم یک کوچه به بازی موش وگربه واره وچاقو کشی وقمه زنی مشغولیم .
عمرتان پایدار
یک دلنوشته  در یک شب سرد زمستان   /  دوشنبه ۱۴/۰۱/۲۰۱۹میلادی