ثریا ایرانمنش «لب پرچین » !
قبل از هر چیز وهر نوشتاری از دوستان نازنین ونادیده بخصوص « زمستان سرد » وجناب احمد .ر\ که من ناچیز را تشویق کرده ولطف بیکران خویش را از طریق پیام هایشان مورد مهر قرار داداه اند سپاسگذارم وامید آنرا دارم که همیشه مورد مرحمت ولطف همهگان باشم . با سپاس . - ثریا -
سنگی ناچیزم / پرنده ای لال
ریشه نازکم درون لیوانی پر اب
آب تلخ و ناگوار این جهانم
در جویبار جهان همیشه روانم
افسون شده پنهان
در یک پوشش به رنگ شراب
هزاران سا ل است که چشمانم
بیدار
وبیدار وهوشیارم
اما ...
من ! همان پرنده لالم
من همان سنگ فیروزه ای ایمانم
خود جوهرم
خود خدایم
یا مرا بشکن ویا ؟....... ثریا
امروز به آن نیمه حقیقتی که داشتم وصله ای زدم وکمی آنرا پررنگ تر کردم وهنوز نمیتوانم به زبان دیگران بنویسم اما میتوانم برای مردم عادی بنویسم همیشه نمیتوانم از ملول و غم بگویم پشت به آن کرده وبه آن نیمه باطل اندیشه هایم فرصت رشد ونمو نمیدهم هرچند آنها مادر حقیقی اند .
به دنبال کتابی میگشتم همه کتابها رویهم انباشته واطاق یخ کرده چشمم به کتابی افتاد ( کوروش آریا منش / که دراصل نامش رضا مظلومان بوده ! ) بخوبی بیاد نمی آورم چه کسی این کتاب را بمن داد حتی آنرا ورق هم نزدم از نام او بیزار شدم مگر نام اصلی وحقیقی تو چه عیبی داشت ؟ نام آریا را برخود گذاری تا از چه کس ویا کسانی حمایت کنی ؟ اندیشه هایترا خوانده بودم میدانستم مانند من درغربت اندوه خویش با کاغذ وقلم کلنجار میروی اما با نام خودت نه با یک نام مصنوعی .
او نیز نیمه حقیقی خودرا گم کرده بود او توانست به زبان تازه حرف بزند وجانش را دراین راه ازدست داد
همه اورا با نشاط پذیرفتند وآ|ن نیمه باطل شده را که زیر نام اصلیش بود نیز پذیرفته از آن بهرمند شدند اما به زبانی دیگر .
از نیمه بی جان او .
کسانی هستند که در دوزخ بی حقیقتی خود میسوزند واین سوزش را نمیدانند سر منشاء آن از کجاست من در زباله دانی حقیقت خود دور افتاده ودرحال گندیدن بودم که ناگهان بیدار شدم .
امروز در ست پانزده سال میگذرد که من روی این دستگاه نوشته ام وپانصد هزار صفحه را نیز سیاه کرده ام تاریخ یک عمر با نکته سنجی خالی از هر ریا ومکر ودورغی آدمهارا رسوا کرده ام وبحودشان شناسانده ام روزگار درازی خیلی ساده با مردم حرف میزدم اما کسی چیز نخواست بفهمد وهیچکس نفهمید چه میگویم مانند امروز که بعضی ها آنچنان در توهم وبزرگی خویش خودرا گم کرده اند که حتی جواب درودت را نیز نمیدهند این بزرگی زمانی پر ارزش وگرانبها میشود که تو درمیان ملت خود ودر سر زمین خود باشی در روزی صحنه های نمایشی خارج از سر زمینت تو تنها یک ستاره ای که زود هم خاموش خواهی شد - چند صباحی میدرخشی وسپس مانند یک شهاب بر زمین افتاده خاکستر خواهی شد .
حال با زبان خودم حرف میزنم ومینویسم عده ای هرجا نکته ای را میبابند ویا از دور میبینند یا به راحتی از روی آن میگذرند ویا دور آن میچرخند وبه دنبال مسائلی هستند که خود در میانشان گم شده اند واگر این گفته ها وکردار ها انبوه شود از فراز آن میگریزند .
امروز ما با شهبازان بلند پروازی که خودرا صاحب معرفت وکیاست میدانند روبرو هستیم گفته هایی را که روزی خود خوانده وغرغره کرده ایم آنها دوباره بخورد ما میدهند شب تاریخ را میخوانند صبح مانند یک شاگرد مدرسه آنرا جلوی دوربین تحویل ما میدهند وخود هر جا که هستند ویا هر کثافتکاری که میکنند همیشه آهسته از کنارش عبور مینمایند - شاید این آدمها برای نسل جوان وبیخبر یک رویا باشد اما آنها نیز فورا سر میخورند وبر میگردند - چرا که حقیقتی درمیان آنها موج نمیزند
چه سبکبالند ومن چقدر همیشه سنگین دل .
روز گذشته پسرم به دیدارم امد تمام مدت داشت عکس های بره تودلی یا همان سگ کوچک مامانی را که به قیمت دوهزار یورو خریده بمن نشان میداد درحال غذا خوردن / حمام کردن / بغل پاپا خوابیدن ومن مشغول بازی با آن پسرک شیرنم که همیشه میخندد بودم با نکاهی به شکاف تازه باز شده روی دیوار اطاق با خود گفتم که ایکاش من جای این سگ مامانی بودم ! خانه ای که ازآافتاب خیلی دور است ونم همه جارا فرا گرفته ومن مانند پیاز خودرا میپیچم وگاهی مجبورم دستکش بپوشم وآشپزی کنم من گدایی نخواهم کرد .
نه عشق را ونه چیز دیگری را همه جهان قربانی من است .
-----
من خود یکجهانم
جای همه حیوانات وگیاهان
میرویم
در بارگاه اصیل دل من
چیزی بنام ولع
نیست
من هیچگاه گرسنه نبودم
از هیچ خدایی متوحش نشدم
امروز خدایی متوحش تر از همه
افریده شد
پیکر من ترد تراز ساقه نعناست
وگاهی دلم سخت تراز پوسته گردو میشود
تا درخدمت دیگران نیفتم
دلم گرفته
خو د گرفته ام
غیر از یک جسم مرده را که بردوش میکشم
میل ندارم آنرا به طبیعت برگردانم
من ...یک ...انسانم ...انسان
همه انسانها سیری ناپذیرند اما من
سیرم
با روزگاری که درپشت سر گذاردم
واندیشه هایی که هرروز روشن تر میشوند ! ؛ثریا ؛
پایان
چه خیالی .....چه خیالی .... می دانم
پر ده ام بی جان است
خوب میدانم خوض نقاش من بدون ماهی است .....سهراب سپهری
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » / اسپانیا
/14-01-2019 میلادی برابر با ۲۴ دیماه ۱۳۹۷ خورشیدی!