چهارشنبه، دی ۲۶، ۱۳۹۷

تسلی دل

ثریا / اسپانیا !

شمیر خویش بر دیوار  آویخت 
 با خواب ناز درگور آمیخت 

شمشیر او همان شعرش بود 
 پرکارتر از  زهر وهر کارش بود 

با آن سلاح به جنگ اهرمن رفت 
خون خود ریخت وخود شعرش بود 

مسعود صدر رفت ُ همانجاییکه  قرار است یکی یکی ما برویم دیگر صدایی  نیست غیر از غار غار کلاغان روی درختان خشکیده وشن های داغ  که بوی خون از آن بر میخیزد .
مسعود صدر عاشق ایرانش بود اشعاری سروده بود وهنوز دراین آرزو میسوخت که روزی دوباره ایرانرا خواهد ساخت به همانگونه که سیمین میخواست با خون وپنجه هایش بسازد  .
آنها از گرگهای چشم باز وکمین  کرده بیخبر بودند گرگها با هم دست به یکی شده وبر سر تقسیم ایران با عرب ها معامله میکردند اعراب بدوی این بار درلباس ایرانی ظاهر شد وآن صادق ملعون تلخ کلام  یک موی عرب را به با هویت ایرانی عوض نمیکرد ! چرا که حرامزاده یک متجاوز عرب بود.

وآن یکی علیرضا خان هزار چشم وخشتک مال که با پول عربها درلندن هم سکس هم می وتریاک وهم ثروتمند شده است دستمال ابریشمی او مملو از منی عربهاست که او آنهارا پاک میکرده است .

اما مسعود همه زندگیش را بر سر مبارزه اش گذاشت وروزهای آخر کارش این بود که بر سر  گور مردگان سخن رانی کند همان کاری را که مرحوم حسن شهباز میکرد .

با همه این احوال او شمشیر شعرش را زمین نگذاشت  وجز حق سخنی نگفت  وسر انجام در برابر  مرگ سرخم کرد  تا بگریزد  از من وما و شما  او نه کینه ورز بود  ونه نگهدار تاج گل خار  او با هفت رنگ ابریشم  وقوس قزح آسمان همرنگ بود .
من اورا از نزدیک نمیشناختم وبین ما غیر از چند ایمیل  چیزی نبود / خبری نبود  او زن ستیز نبود  جنگ وخونرا دوست نداشت .
در رسانه ها خبری نبود هیچکس غیر از یک خانم مترجم در کانال یک که اشک ریخت کسی چیزی از مرگ او نگفت  حتی یک سگ که بدون قلاده به مردی حمله کرده بود دراخبار نوشته وگفته شد اما هیچکس از مرگ آن سرو بلند قامت  آن موجودی که تنها دلش پی خاکش بود وارزوی آزادای آنرا داشت حرفی نزد . مجاهد با او میانه نداشت / مسلمان دواتشه از او بیزار بود از طرف حضرت ولایتعهدی هم خیری ندید ازمن وما وشما هم مهری باو نرسید تنها از نام پاک او استفاده کردند ودرمحضرش نشستند مانند یک نردبان از شانه های او بالا آمدند وشهرت یافتند آنهم درهمین  فضای مجازی چون ما ایرانیان فضایی برای خود نمایی نداریم هرکسی درون لانه اش نشسته یا با بدبختیهایش سرگرم است ویا باخوشیهای زودگذرش .
به این سینه چون قفس تنگ 
نسته غم تو مانند  یک خنجر
اگر کسی دریچه را گشاید 
در دل بیگناهم نبیند غیر خبر تو .
------
یادت گرامی وروانت شاد باد بگذار قاطران زمانه بتازند روزی بر گور آنها تنها پهن خواهیم ریخت وبرتربت تو بوسه ها خواهیم زد . ث
پایان 

بس نسنجیده که گویند  در آن خطه ویران
پا به زنجیر اسارت  چه بر آید بر اسیران

پا به زنجیر اسارت -  هنر این است دویدن 
ورنه چالاک دود گویی به میدان امیران 

ای بسا مرد  به زندان  که چو خورشید زر افشان 
از سر مضحکه  خندیده بر معرکه گیران 

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » 
شانزدهم  ژانوه دوهزارو نوزد میلادی / اسپانیا .