دوشنبه، آذر ۰۵، ۱۳۹۷

آخرین کلام !

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !
یک نامه برای جناب امیر عباس خان آفخر ور!
---------------------------------------------------
اگر مرحوم جناب امیر عباس خان هویدا بود تا بحال  جوابی برایم نوشته بود !متاسفانه من نبودم  که او به زندان رفت ومن نبودم که اعدام شد !یادش گرامی !حد اقل یک انسان واقعی بود .
بهر روی الان درسر زمین شما روز روشن است ودراین سر زمین شاید نیمه شب باشد  ومن بیادم آمد که شب گذشته فراموش کردم شام بخورم با چند عدد بیسکویت به رختخواب رفتم تا کتابم ر ابخوانم .حال ضمن نوشیدن یک قهوه  بسلامتی شما  خودرا برای نوشتن آماده میسازم .
آنچه مسلم است من امکان برگشتم به آن سرزمین غیر ممکن است چرا که دیگر متعلق به آنجا نیستم تنها اندوه من مردمی اسیرودرمانده وکودکان بی \پناه ونیمی از هم کیشان منند که د راسارت کامل بسر میبرند ! دسامبر آینده چهل وپنج سال میشود که از ان سر زمین خارج شدم وتنها دو یاسه بار برای بعضی از کارها اداری مجبور به بازگشت بودم وآخرین بار هنگامیکه برگشتم آنقرد ازهم گسیخته وخسته بودم وبیزار که در فرودگاه مادرید اولین بوسه را از نظافت چی  گرفتم بعد  خودم را درون مغازه بادی شاپ انداختم یک ادوکلن خریدم وخوب خودمرا با آن آلود ساختم تا بوی تعفن  سیگار وتریاک وسکس وریا ودروغ وننگ را از بدنم بزدایم وفورا خودم را به فرودگاه داخلی  رساندم وسوار هواپیما شدم تا به این دهکده خودمان برسم بلی دهکده خودمان وکیف دستی  ام  را وسط راهرو انداختم ورویزمین افتادم وموزاپیکهارا بوسیدم . درفرودگا مادرید چمدان مرا برداشته ونگاه داشته بودند \پس از چهل و هشت ساعت چمدانی پاره به دستم رسید تنها درونش چند کتاب وچند دست لباس بود چیز قابل عرضی برای اقایان نبود  آنهارا مجبور کردم چمدانی نو برایم بفرستندوهم اکنون بجای زیر پایی ازآ ن استفاده میکنم 
دیگر ایران وایرانیانرا برای همیشه کنار گذاشتم تنها به چند دوست قدیمی که بعضی از آنها هم آهسته اهسته رفتند اکتفا کردم .
درون سینه هوایی دارم لبریز از درختان چنار وبلند خیابان \پهلوی / \پارک ساعی پارک شاهنشاهی وباشگاه وکلوب  ایرانیان همین وبس خانه امرا دیدم که با بولدزر ویران ساخته اند ومیان ان برج علم کرده اند هنوز ده ونک درگوشه ای از ذهنم جای دارد وآن خانم سلمانی وخانه \پروانه که درانسوی ده درخیابان تازه سازی ساخته شده بود / به کوچه های آشنا  سرزدم همه رفته بودند یا مرده بودند خانه ها همه مانند خانه اموات برگهای زرد درختان آنهار اپرکرده بودند مهندس فخیمی مهندس عزتی خانم فقیهی همان \\پیر زن مهربان همیشه چارقد میپوشید حتما او مرده  خانه ناصر ملک مطیعی همهرا دیدم غمگین وسرخورده بازگشتم دیگر میلی به دیدار شهر نداشتم درکنج خانه دوستی نهان شدم تا موقع برگشتم رسید دوستان درآ\پارتمانهای ارمنی نشین گارنی وخورشید وماه زندگی میکردند عده ای هنوز خانه های خودراداشتند  بین کانادا وایران دررفت وامد بودند عده ای در شهرک تا زه بنا شده هنوز به زندگی خود ادامه میدادند بین امریکا وایران ! اما برای من مشگل بود همسرم بنام من بی <انکه خودم بدانم پنج آپارتمان درشهرک اکباتان خریده بود من تنها قرارداد یکی را داشتم یک آپارتمان یک اطاقخوابه اما درطی یک سفر اجباری به برادرش وکالت دادم واوهمهر ا فروخت زمینم بی صاحب درکرج افتادو وباغبانی صاحب  آن شد که \پسرش در دانشگاه نور دربان بود بنا براین تکلیف زمین معلوم شد !!! بادست خالی برگشتم اما خوشحال که سرم را بباد ندادم برای هیچ وپوچ  همان روزهای \پرخاطره هرچند هم تلخ بوده باشند باز خیابانها  / کوچه ها ودوستان گناهی ندارند ومردمی که مانند من سر درگربان خودشان دارند.
اینهارا براین نوشتم که برنامه آخر شمارا با تی شرت آخرین مد ورنگ سال رنگ لباسهای زندانیان گوانتانامو را دیدم که نیمی از گردنبد اهورایی رانیزبی اعتنا بیرون انداخته بودید . خوب برای چندمین بار بشما نگریستم وبه حرفهایتان گوش فرا دادم  به همه حرفهای آن اپوزوسیون زوار درفته گوش میدهم بعضی چیزهایی را که نمیدانستم حال فهمیدم ! شمارا دور از آنها کنار گذاشتم بامید یک ناجی ویک فرستاده از طرف کی ؟ سیمرغ ؟ پدر زال ویا سهراب پسر رستم ؟ نه هیچکدام . گاهی شمارا دوست میداشتم گاهی چیزی دردرونم فریاد میکشید که این یک فریب بزرگ است بزرگتراز آن ملای بیسواد  نگاهی به دوستان واطرافیان شما میانداختم  کامنتهارا میخواندم دربین آنها چیزهایی میافتم . بوی از ریا به مشامم  میخورد  [برای خودش کار نمیکند برای دستگاهی کار میکند برای اشخاصی او به تنهایی قادر نیست خودرا بسازد وملتی را نه ! ] او رضا شاه نخواهد شد نوه واقعی رضا شاه دارد بریج بازی میکند ! او تنها نیست حواسم بسوی شهرکی درفرانسه رفت / آنها زیرک ترازآنند که بتوان درکشان کرد حتی نخست وزیر بازنشسته وازمیدان بیرون رفته مارا نیز خریدند باده هزارو وپانصد دلار ُ شاید این یکی از انها باشد  کم کم این امر در فکرم بزرگ شد گمراه ترشدم  وامشب نیمه شب هنگامیکه به آخرین تصویر شما وان لبخند کج وآن چشمانی که درحلقه میچرخند وبیک نقطه ثابت نمیمانند نگریستم نهیب زدم که هی ! بیدار شو ! چقدر میل داری فریب بخوری ؟ دست اخرترا یک ماچه الاغ مینامند نه یک انسانی که دل میسوزانی .  چقدر میل داشتم  میتواستم کمکهای خودرا به آن بچه های خیابانهای سر زمینم میرساندم چقدر میل داشتم انبوه لباسهای نپوشیده و\پوشیده امرا به زلزله زدگان میرساندم / چقدر میل داشتم که بلند میشدم وپوتینهایم را میپوشیدم وراه میافتم  وبه یک یک زنان وکودکان معصوم وبیگاه  غذا میرساندم چادری بر پا میساختم واعانه جمع میکردم وبرای آنها حد اقل اشی میپختم وبه دهنشان میریختم نه اینهمه بنشینم وقصه های هزارویکشب را بشنوم وسپس بخواب روم / امروز حتی کمکهای انسانی ما باید تحت شرایط وقانون ویک بنیاد باشد ! مانند حمایت از سرطانیان !؟ که من حتی پالتوی ویزون خودرا به آن بنگاه برای حراجشان بخشیدم !!!پول آن به انگلستان وبنیاد اصلی زیر نظر ولایتعهد رفت ایشان درکارهای خیریه !! همیشه  پیش قدم میباشند ! نه دیگر خسته ام  میلی ندارم حتی بیاندیشم ایران را باخود آورده ام درون سینه ام درون قفسه کتابهایم ودرون سینه بچه هایم میباشد دیگر هیچ چیزی را از یک هموطن باور نخواهم کرد/ هیچ چیز  خاطرات زیادی دارم / روز  گذشته عزیزی بمن پیام داد که تو در آن زمان با آدمهای خوبی دررفت وآمد بودی انسانهای بزرگی بنویس از خاطراتت بنویس / بنویس چگونه همسر ودختر آن شاعر بزرگ گنجه لباسهایت را غارت کردند درحالیکه تو درتختخواب  درحال تب بودی  بنویس چگونه دختر  خواهر همسرت خانه اترا جلوی چشمانت جمع میکرد وسپس بتومیگفت پولش را برایت خواهد فرستاد وزمانی که برگشتی تا پول بیمه چندین ساله اترا بگیری گفت دایی جان بیمه را کنسل کرده چون ازتو وکالت داشته همه ان فرشها ومبلمان گرانبها وتابلوها وظروف کریستال که طی سی سال جمع <اوری کرده بودم به یغما رفت / بنویس  حال دلم برای کدام یک بسوزد همه زایده غرب ایران بودند غربی که همیشه گرسنه است وسیر نمیشود وخودرا\پهلوان میداندحال زلزله دارد آنرا تکه تکه میکند . 
وصاحب طاق بستان وبیستون است !!! بلی بعد ازاین میروم برای نوشتن خاطراتم . بهتر است .
شمارا با قانون اساسی وکنگره مهمتان به یزدان پاک میسپارم موفق  و پیروز باشید /
البته هنوز شمارا دنبال میکنم برای خبرها اما دیگر آن نیستم که بودم . حتی خودم نمیدانم کیستم .
با احترام فراوان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین »!
اسپانیا  ۲۵ نوامبر ۲۰۱۸ میلادی  برابر با پنجم  آذرماه ۱۳۹۷ خورشیدی !

یکشنبه، آذر ۰۴، ۱۳۹۷

دشت مرده

ثریا « لب پرچین » !

روز تلخ وتاریکی است ُ هوا تاریک است تاریکتر ازشب -  باران آهسته میبارد اما بارانی شبیه بارانهای بهاری باغچه سر تاسر سبز وخرم  با علفهای هرزه که چشم مرا  دور دید اند حتی قارچ وحلزون نیز  درآن آنجا یافت میشود  این باغچه سر تاسر ی  رابجای  یک مزرعه عوضی گرفته اند .
کمی آنهار از ریشه کندم اما باران همچنان میبارد ومرغان وحشی درآسمان با صداهای عجیب وغریب خود یکنوع وحشت  دردلم انباشته اند .

نمیدانم چرا ناگهان بیاد هوشنگ تیمورتاش افتادم ! پسر تیمورتاش معروف  اورا نمیشناختم تنها همسرش همکار  همسر من بود ! یعنی مادرخوانده ! او زنان مسن را خیلی دوست داشت  که نازش را بخرند احتیاج شدیدی به مادر داشت بهر روی شب بمن گفتند که جناب تیمورتاش با همسرشان میهمان ما هستند طبیعی است که چند تا ازخاله خانباجیها هم میبایست حضور خودرا اعلام میداشتند چون قدیمی بودند ! بمن چه مربوط است آشپز شام را حاضر میکند منهم یک سالاد درست میکنم ُ سالاد میمیوزا ! آه گل میمیوز که تنها آنرا روی دیوارهای شمال میدیدم دیگر گم شدند از آنها ایده گرفته بودم حال با تخم مرغ وگوجه  وذرت ونخود سبز ومایونز یک تابلو ساختم وگذاشتم  وسط میز ورفتم نشستم کنار دستگاه موزیکم آهنگی را تازه شاد روان همایون خرم برای عروسی لیلا ومرحوم هویدا ساخته بود والهه آنرا میخواند ویلون  همایون خرم مرااز میان آن جمعیت ناجور بیرون برد ُ نه حوصله میهمانی ندارم حوصله هیچکس را ندارم  خلوتی میخواهم ُ با دوستی ودوستانی همرنگ خودم در سکوت نشستم وبه صمصمام السلطنه ابتهاج السلطنه ویاد بودهایشان گوش دادم  برایم بی تفاوت بودندمن هیچکدام را نمیشناختم ! هوشنگ خان ساکت درگوشه ای نشسته بود قیافه ای جذاب داشت اما مانند پدرش کمی ورزیده وبلند بود ُ نمیشد گفت خشن است یا مهربان چیزی از چهره اش دیده نمیشد نگاه کردن باو زیاد دیگرانرا ودار به انگارهای کثیف میکرد ُ تنها به موسیقی گوش داد وسپس تنها کلامی که بر زبان آورد این بود که این آهنگ برای ازدواج لیلا امامی وامیر عباس هویدا ساخته شده است وجایزه هم برده اما من درمیان  امواج ویلن همایون خرم گم شده بودم  ُ نمیدانستم کجا هستم .
امروز  دیگر آن صفا وآن گرمای مطبوع دراین گوشه دیده نمیشود الهه به مجاهدین \پیوست همه هنر چندین ساله خودرا به ثمن بخشی فروخت واز چشم من افتاد اما خرم تا آخرین روز همان خرم بود با یک زندگی ساده .
ازاین بیا وبروها زیاد داشتیم  میبایست با همه نوع اشخاصی نشست وبرخاست کنیم  تازه به دوران رسیده ها با پیراهن های جرسه ایتالیایی! کف وکفش چرم مخصوص ایتالیا ! مردان هم دست کمی از زنان نداشتند  \پول نفت سرا زیر شده بود ودستهای آلوده از وزیر دارایی تا وزیر فلان تا کارمند جز همه ناگهان \پولدار شدند تورهای مسافرتی چهار هفته چهار شهر به راه افتاد همه فرنگ رفته شدند وهمه آکسفورد استریت را بخوبی میشناختند  زیر زمینهای مخصوص  بعنوان « پرشین » روم !!! درخانه ها برای  آن کار دیگر بر قرار شد خانم مهستی تازه گل کرده بود وهمه جا دیده میشد وخواهر نازنینش جدا برای دلش میخواند وهمچنان صحنه رادیو وتلویزیون  لبریز از خواننده ریز ودرشت شد ویترینی بود برای خودنمایی ویا.... هرکدام قیمتی داشتند !!‌ دراین میان خورده \پاهای کلاس آموزشی دیده ودست \پرودرگان توده  مشغول اشاعه فرهنگ نوین خود بود ُ روشنفکری  انستیتو گوته  شب شعر برقرارکرد ودکتر رحیمی میخواند ای سیاه روترین امپراطوری زمان !!!! ( خوشبختانه کتابهای اشعار آنهارا موجود دارم ) ! سخن ران جلسه را باکلامی از  قران شروع میکرد  درآنسوی شهر تاتری تازه باز شد  روشنفکران دیگری درآن  بشکار مشغول بودند  این این سوی شهر دکتر شریعتی   با کروات با آن چشمان  مخمور ولبخند مزورانه اش  یک مسجد را گرفته ودرآن زنان ودختران را به قربانگاه مجاهدین میبرد ُ ناگهان در گوشه وکنار شهر  دیدم که همه به قرائت خانه میروند وقران را قرائت میکنند از \پیر زنان \پا به سن گذاشته وبیمار تا دختران نوجوان ! چی شده ؟  چه خبر است ؟  من کم کم داشتم چمدانهایمرا میبستم درونش تنها صفحات موسیقی ونوارها ومقدار  کتابهایم بودندلباسهایم درون گنجه  بامید بازگشت !....... وغارت شدند خانه ام غارت شد آنهم به دست خودی ها  نه غریبه ها .  نه چیزی درایران عوض نمیشود وعوض نشده است همان که بوده هست تنها فکلی ها وکراواتی ها جایشانرا به عمامه بسرها داده اند .
زنان آن روزها هم کنیز وبرده مردانشان بودند وبرای سیگارشان کبریت روشن میکردند وهنوز هم کنیز مطبخ میباشند عده ای هم بجای آن جوجه های دیروزی که افاده های خانواده قاجاریه / بازار / امامان جمعه را میدادند  جایشان را باین  جوجه های های تازه سر ازتخم در اورده داده اند اما آنها کمی شعور بیشتری داشتند وهنوز ادب را رعایت میکردند وحضور لمپن ها درمیان جامعه کمتر دیده میشد اکثرا حتی به ظاهر هم شده کتابخوان شده بودندوکتاب شو وشون آن پتیاره همسر جلال آقا  دردست همه بود سنت / سنت است ! اما چه سنتی ؟ سنتهای مخلوط مانند آش شله قلمکا رکه همه نوع چیزی را درمیان آن میتوان دید /ما هنوز  یکی بودن ویگانه بودن را نمیدانیم چیست هر کدام خر خودرا سواریم ومیتازیم درعین حال به دیگری فحاشی میکنیم . نه تا یکی نشویم تا من تو یکی نشویم ایران نجات نخواهد یافت !

من کجایم ؟  درکجا نشسته ام ؟ درخودم  هیچ چیز درمن عوض نشد نه درآن زمان ونه دراین زمان خودم بودم با همان لطف وسادگی ( نه خریت ) ومهربانی ودلی اراسته برای پذیرش مهربانیها ! خودم باقی ماندم واین بهترین است نه ترسی / نه واهمه ای/ شاید تنها زنی بودم درمیان  آن قبیله که بر سر همسرم سوار بودم باودستور میدادم وزیر بار دستورات او نمیرفتم  همه مرا دیکتاتور صدا میکردند واورا زن ضعیف  البته او هم درجاهای دیگری تلافی میکرد  برایم ابدا  مهم نبود من میبایست محکم خودم را نگاه میداشتم .
روز گذشته دخترم به همراه  نوه ام اینجا بودند خودم را دراو دیدم همچنان محکم با قدرت وپهلوانش درکنارش راه میرفت مانند دوعاشق ومعشوق . جوانی خودم را دیدم وحظ کردم .ث

ثریا / اسپانیا / یکشنبه ۲۵ نوامبر/

چه کم دارم ؟

ثریا ایرانمنش « لب پرچین »!

نه ذوق نه نغمه آزادی  فغان دارم 
چه سود از آنکه بشاخ گل آشیان دارم ؟

صبح خیلی زود است ُ خیلی زودتر از همه صبح  بوی عجیبی همه خانه ُ نه آسمان را فرا گرته است بوی بنزین ُ بوی نفت ُ گویی خرمشهر بویش را نیز باین سو فرستاده تا من نیز کمی بخود آیم اما تنها خرمشهر نیست ُ گویی دنیا به فغان آمده است .
نگاهی به دندانهای فشرده میسیز ! نخست وزیر میاندازم مانند موشی بر سر جوال خرما دارد دندان قرچه میرود که هرچه ما میگوییم درست است ! همه چیز طبق قانونی که ما گفته ونوشته ایم سر جای خود باقی خواهد ماند ! 
باید بلد بود بلند فریاد کشید ُ باید بلد بود حاکمیت چگونه است در سر زمین ما خشونت ووحشی گری را با حاکمیت  عوضی گرفته اند  ودراین سر زمین ؟ زبون ! متین ! ودرجاهای  فریادشان به آسمان میرود  که ابدا لازم نیست فریاد بکشند !
نمیدانم چه سری دروجود این موجودات پلید هست که روی سر همه سوارند گفتار ورفتار این خانم مانند مادر شوهری بود که میخواست پسرش را ازدست عروس بیرون بکشد  اوف !  درآنسو در پاریس غلغله است وما خوشحال که زیر سایه یک موجود ساده وتحصیل کرده درپناهیم وروزگذشته فهمیدیم قانون بالا بردن مالیاتها همچنان ادامه داراست  مگر چقدر میخورید \پول وثروت زندگی را برای شما نمیخرد وعمرتانرا طولانی نمیکند تنها وراث شما آنهارا بباد میدهند مگر آنکه درانگلستان باشند !!! 
چرا انگلستان اینگونه رشد کرد ؟ از مدرسه شروع شد ُ به بچه های کوچک یاد دادند که سر زمین ما  در روی زمین بهشت دنیاست همان بهشتی که پدران ومادران شما از<انها یاد میکنند  کسی حق نداشت \پایش را روی یک علف هرزه بگذارد درکلاس انگلیسی ما معلم میگت ؛ 
در قرانسه غذا بخورید درانگلستان  بخوابید ! منظور از امنیت آن بود  به بچه ها یاد ندادند که امام اول ما چه کسی بوده است وچگونه باید طهارت گرفت وچگونه باید از مرد فرار کرد  به آنها گفتند امپراطوری ما همیشه ثابت وبرقرار است .
خوب ! در سر زمین ما تنها بابا نان میداد ومادر ظرف میشست وسپس نماز وروزه وحج وذکات  خمس وغیره بود -  برای ما  سر زمین وخاک معنا نداشت چشمان همه بسوی دیگری گشوده میشد هر خارجی برایمان یک خدا بود ! همه کشش ما بسوی انگلستان ومدارس ان بود وهنگامیکه وارد آن شدیم تازه فهمیدیم همان یتیمخانه معروف( جین ایر )میباشد نه بیشتر ! فهمیدیم که طبقه بالا وطبقه پایین  واقعا وجود دارد واین تحفه را به همه کشورهای درحال توسعه فرستادند درهند طبقه ندار نجس نامیده میشوند ودر سر زمینهای باصطلاح سوسیالیست نامی دیگر بر آن نهاده اند  طبقه مرفه و طبقه بالا میتواند دربهترین  رستوران لندن  دوسیخ کباب را به قیمت ۱۳۵۰ دلار نوش جان کند  وطبقه پایین باید نانی را باندازه کف دست از درون شیشه های بسته با انبر بیرون بکشد تازه میفهمد این نان صد ها بار یخ زده ودوباره درون فر رفته است . مرا بیاد داستان سودم وگومورا میاندازد ُ شاید هم آخر دنیا همین باشد ومن با زمان ومنهدم شدن آن از میان خواهم رفت !.

صبح خیلی زود است بوی نفت  بوی گازوییل همه جا پخش شده شیشه عطرم را برداشتم وهمه جارا اسپری کردم فایده ندازد عطرهای امروز تنها برای رفع بوی حمام وتوالت خوبند آن عطرهای قدیمی به قسمت طبقه بالا رفتند وقیمت هرشیشه دویست تا سیصد دلار است !!!  واین عطرهای \پنجاه وشصت دلاری تنها برای آن خوبند که دورخانه را  معطر کنی بوی آشپزخانه وبوی حما م وتوالت 
را زیر آنها پنهان  سازی !
نه ! دیگر شوری نیست - وازهمه بدتر این رنگ تازه که مرا بیاد لباسهای زندانیان کوانتانامومیاندازد همه جا را  فرا گرفته است .
شب گذشته مجبور شدم روی کاناپه بخوابم وبینی ودهانمرا با شالگردنم ببندم تا بوی تعفن به مشامم نرسد  . 

من از وحشت سرای دهر  کی اسوده خواهم شد ؟
که هرجا بگذرم  دامی بزیر  هر قدم دارم 

تنی آلوده درد ودلی  لبریز از غم دارم 
ز اسباب  پریشانی  ترا  ای عشق کم دارم !!!!
پایان 
ثریا ایرانمنش «لب پرچین » ! 
اسپانیا 25-11-2018 -میلادی !
اشعار متن ؟ اگر اشتباه نکم باید از ابولحسن ورزی باشد ! چون آنهارا از حافظه ام بیرون کشیدم !! ثریا

شنبه، آذر ۰۳، ۱۳۹۷

به رنگ خورشید

ثریا / « لب پرچین » !

خفتنی شد به خدا  ُ سر سبز چمن ها 
گفتنی شد ُ به خدا  با تو درآن سبزه سختنها 

خزه شد مخمل رنگین به گریبان طبیعت 
لاله شد دکمه یا قوت به سردست سخن ها !

رنگ عجیبی بود ُ درست به رنگ انوار خورشید برایم تعجب آور بود او معمولا رنگهای دال وتیره میپوشید حال ناگهان مانند یک خورشید با سایه های انوار کرکره روی دستگاه روشن شد  ُ  فرصت نداشتم   تاهمه را ببینم  بعد هاسر فرصت نشستم وبه رنگ او این رنگ تازه خیره شدم ُ خوب باو میامد ُ او از زیبایی خودش بخوبی اگاه است ومیداند چگونه آنرابه رخ همه بکشد  حال داشت برای مشتی پاره استخوان بی تفاوت  هنگامه ای از جنبش ها میگفت  جنبش هایی که نامعلومند  آنها همه به بوسه سفره  همسایه بالایی که اشتها آورا است خو کرده اند  معده هایشان پر گشاد شده است  وسوسمار صفت  \پیش آفتاب  رنگ عوض میکنند  نه نامی از شرف است ونه نامی از صفتهای انسانی  رجاله هایی هیز وپتیاره  واو دراین منجلاب میل داشت ماهی بگیرد .

من دردنیای کوچکم  به کوچکی یک انزوا در ملال ویاس راه میروم .
خوش رقص های کودکانه را خوب نگاه کن  که گرد نشینان  نشستشان بر مدار چیست وکیست ؟
این کودکانی که امرور  از دیروز ما بی خبرند  با کشتی های کاغذی  به روی ا ب راه میروند  وتو تکسوار  آهن سرشت  دهانی پر از حماسه بر جان چه کسانی دل بسته ای ؟  اینها  همان چوبهایی هستند که که درپشت ویترین ها لباس برتن کرده بی حس وبی احساس  با آن سبزه زارها حقیرشان \پاسخگوی وسعت کلام تو نیستند  .
اشک گرمی  بر سر مژگانم از بهر نثار
\پیکر لرزند ه ام  را درانتظار آویخته

باغ شد ویران  وسیمین پیچک اندیشه را
در سپیدار خیال نوبهار آویخته
پایان
 شنبه / بیست وچهارم نوامبر دوهزاردو هیجده میلادی  !

جمعه، آذر ۰۲، ۱۳۹۷

بانوان آهنین !

ثریا ایرانمنش «لب پرچین »!

شب دوش از گرسنگی تا صبح 
خواهر شیر خوار من نالید 

سوخت در تاب وتب برادر من 
تا سحر درکنار من نالید 

من اجازه ندارم  درباره خیلی از مسائل  روز بی پرده  ویا بعنوان یک معترض  سخنی برانم همینقدر که این « تایتل را رژیستر »کرده ام کلی هنر بخر ج داده ام  من نه بعنوان روزنامه نگار ونه  خبرنگار هیچ اجازه ای ندارم تا درباره مسائل پراهمیت روز قلم فرسایی کنم  آزادم درهمین چاردیوار خودم !

 بهر روی[ برگسیت ]در سرنوشت ماهم دخالت دارد اما کجا وچه کسی حاکم بر سرنوشت خویش است  ؟ روز یکشنبه آخرین روز وآخرین گفته درباره این اوضاع موهوم وپیچده به سرانجام میرسد وپرچم اروپا از کنار پرچم بزرگ بریتانیای صغیر وکبیر برداشته خواهد   اولین بانوی آهنین خاور میانه وجنگ را بهمراه داشت  واین دومین درست کاریکاتو راو شده میل دارد درتاریخ نامی از خود بجای بگذارد اما آن یکی .واقعا آهنین بود زیر بار حرف زور نمیرفت این یکی مانند بچه ننه ها دست دست \پدر بزرگ دارد ! وقلاده گردنش  نشان بردگی وبندگی اوست .

بریتانیای صغیر سخت گرفتار است حال دلش برای کلونی های خودش تنگ شده دلش برای امپراطوری دنیا  تنگ شده سگهایش را این سو وآن سو میفرستد تا بوبکشند ُ پرتغال قدرتمند امروز گرسنه است واسپانی که روزی سلطان دریاها بود اینک  مانند ( من)  درگل وامانده  جبل الطارق را ازدست داده است  حال چه بسا آندالوسیا را نیز ازدست بدهد هرکجا \پای میگذاری گویی دروسط لندن نشسته ای ! 
خبری از آنهمه فرهنگ کهنسال ورقصهای فلامنیکو وجشن های روزانه وشبانه نیست همه گرسنه اند وبیکار ! 
آقایانی که درکمون اروپا تکیه بر صندلیهای چرمی بزرگ خود داده واتومبیلهای ضد گلوله شان درانتظارشان میباشد سخت گرسنه اند وبدهکار !  حضور سرخ ها اندکی لرزه براندامشان انداخته است .
ودیدم که ماریانا راخوی چه بموقع دست از سیاست کشید ورفت دوباره درمحضر خود نشست تا سند هارا مهر بزند مردی محترم ُ خانواده دوست ومومن بود اما سیاستمدار خوبی نبود مدتی از او استفاده کردند وسپس رهایش ساختند . 
نه میتوانست بکشد ونه گذاشت که کشته شود  رفت دیگر نامی هم از او برده نخواهد شد  .

دیگر من نمیتوانم تنها به یک جا بیاندیشم حال باید به همه دنیا بیاندیشم به گرسنگانی که هرروز بر تعداشان افزوده میشود وقاتلانی  که هروروز تیغشان  برنده تر  کثافت وبوی تعفن سکس ومواد  همه دنیارا فرا گرفته دیگر کسی رغبتی ندارد تا به آوای ناقوسها گوش فرا دهد  عده ای محو صدای بلند وانعکاس دار زیر گنبدها شده اند وخیال میکنند سعادت در آنجا نهفته است . 

وما مانده ایم در  « فعل مجهول» !
فعل مجهول  فعل ان پدری است که دلم را پر دردکرد  وپرخون ساخت  وشب از گرسنگی بیخواب بود 
هم خود وهم خوانوده اش . فعل مجهول این است که ناگهان مراسم سالگرد خانواده « فروهرها »سر دسته قتلهای زنجیره ای برپا  شد ومردم  رویشانرا به آن سوی چرخاندند ویادشان رفت که کا رگران حقوق یکسال خودرا نگرفته اند وتجمع کرده اند ودیگران را نیز ودار به شورش کرده اند ُ بلی همیشه نمایشی هست که ترا سرگرم کند وفراموش کنی درد از کجا بر میخیزد نقطه  دردرا از مغزت بیرون میرانی وبه تماشای سیرک میروی . وفراموش میکنی  که فرو شکوه  سر زمین تو که چشم گردون را خیره میساخت  از یادها رفت  وحال تنها اشک گرمی در چشمانت مینشید  وکلامی که ترا به لرزه درمیاورد  ونگاههای یاس  آلودی که دیگر  کم کم پلکهارا رویهم میگذارند تا خاموش شوند برای همیشه .
طوطیان شکر شکن ومرغان سخنگو ترا با افسانه های تکراریشان  سرگرم میکنند  خوش زبانند وشیرین بیان مهم نیست در دنیا چه میگذرد آنها بکار خویش سرگرمند وشب را نیز به آن کار دیگر !!!
 فعل مجهول همان فعلی است که مجهول است ونا شناخته .
همان فعلی است که پدری ترا میسوزاند  زیر   حریق هوس وشراب وعشق مادری میسوزد در فضای بی پناهی . ث
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !
جمعه تاریک وسیاه برای مشتاقان خرید !
اسپانیا /23-11-2018- میلادی !

پنجشنبه، آذر ۰۱، ۱۳۹۷

که مرا حادثه بیخانه کرد

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !

ما همیشه  چشم به پشت داریم  نه رو به جلو ُ امروز میان دو احساس متضاد  دارم با خودم میجنگم ُ این جنگ بهر روی برنده ای دارد وآن تبعید ابدی من است ُ باید برای دادن  رای به انتخابات \پارلمانی  برویم واین یک قانون است ُ  حال  امروز فکر میکردم که درایران گذشته  ما هیچگاه رای ندادیم ! صبح بلند میشدیم  ودر روزنامه ها میخواندیم که فلان بانو یا آقای روزنامه نگار وکیل ونماینده مجلس شد ؟! اهه! 
فردا شهردار سناتور میشد ! پس فردا فلان نویسنده سناتور انتخابی میشد !۱ نه اینچا خا ازاین خبر ها نیست برای هر فرد قانویی وضع شده وهر فرد موظف به اجرای آن است مگر آن پدر خوانده ها که درهمه جای دنیا فراوانند مانند الان سر زمین مصادره شده من به دست حسن بنفش ویا بقول آن مرد حسن قطیبه !  نه آنجارا رها کن  قانون من بزن تو بخور وقانون زور است . اما اینجا قانون بر همه جا حاکم است حتی در بیمارستانها تا زمانی که \پای من در در راهروی  بیمارستان است  همه \پرستاران ودکترها مسئول جان منند مگر اتکه خودم بیرون بیایم باید کاغذی امضا کنم که خودم با پای خودم بیرون رفتم اما درییمارستانی خصوصی مانند همه جا ی دیگر ......بهتر است درز بگیرم .

بین دو احساس ایستاده ام چرا سر زمینمرا ازدست دادم ؟ چه کسی مسئول آن بود چه کسانی وچرا باید آنقدر ضعیف و بدبخت باشیم که کشورهای دیگری برای ما تکلیف روشن کنند چشم به دست انگلستانی دوخته ایم که بوی گند ان عالم را برداشته ویا امریکا که خود دارد ا زهم میپاشد ُ چرا امروز همه از آن کارگران گرسنه کارخانه جات حمایت نمیکنیم ومیگذاریم جلادان آنهارا شکنجه بدهندآنهم با نام ؛ دین  چیزی که دیگر دراین عالم خریداری ندارد ! چرا حمایت خودرا از فلان آرتیست جهان صرف میکنیم  اما سر زمینمان را فراموش کرده ایم !  و چرا چیزی را بنام « قانون » نمیشناسیم ؟ چه وقت چشمان خودرا باز میکنیم وبیدار میشویم ؟ کی ؟ چه موقع ؟ تنها افاده ها طبق طبق  نسل گذشته را دیدم افاده هایشانرا بخوبی لمس کردم زخمهایشان هنوز درروی پوست لطیف ونازک من  بجای مانده عجب آنکه بچه ها خانه ها چشم به دهان ننه جان یا باباجان دوخته بودند وبه همان چشم بمن مینگریستند ُ یک غریبه ! از ولایتی دیگر ! از دینی دیگر !  حال نگاهی به دربار پر بار اربابتان بیاندازید یک ارتیست درجه سوم امریکایی را روی سرشان گذاتشه اند . 
نه ُ من از خاکم فرار نکردم  ذرات آنرا مانند سرمه برچشمانم میکشم ُ من ازدست شما مردم فرار کردم وبسوی غرب گریختم وخانه کردم ُ خانه ای که نه متعلق به من است ونه اختیار زمین آنرا دارم بچه ها همان بچه های کارند با شکل دیگری نامش چیز دیگری است ! 
شب گذشته چنان درخواب غر ق بودم  که بیدار نشده ناگهان خودرا دروسط راهرو دیدم ! کجا میروی ؟ 
مدتی طول کشید تا حواسم  را کاملا به دست اوردم ُ چه خوابی میدیدم ؟ نمیدانم ُ هرچه بود یک فرار بود - فرار ازکی ؟ وکجا ؟ نمیدانم  خوشبختانه دیگر آنقدر رشد کرده ام که دچار تزلزل شخصیت نشوم اما نمیتوانم فراموش کنم که کی بودم ! کجا بودم ! چه ها کردم ! همه خاک شدند خاکستر شدند وتنها چند آلبوم\پاره  با عکسهای رنگ ورورفته  بجای مانده است  ومن تنها  ُ تنهای تنها  دریک خانه به دور خودم وقانون میگردم ! 
دوستنان ؟ کدام دوستان ؟ ا زدوستی سخن میگویی که از پشت کاردش را تا دسته در قلب من فرو کرد ؟ از خواهری حرف میزنی که همه عمر باو کمک کردی وسر انجام  اموالت را بالا کشید؟  از دوستی سخن میگویی که چهل سال با  او دمخور بودی ناگهان اوارا درجلد یک سوسمار ی دیدی که بتو حمله ورشده  چرا که نتوانستی مانند او سجاده  ریارا بردوش بکشی .  تونشستی از عشق گفتی ُ از مهربانی سخن راندی اینها برای تو نه نان شد ونه قبض برق را پراخت کرد ! فرزندان ؟ همه رفتند بسوی لانه خود وکاشانه ساختند ُ نوه ها ؟ آنها زبان ترا نمیفهمند ! باید زبان آنهارا فرا بگیری ! سهم تو از زندگی همین است یک سقف سفید با دیوارهای گچی وگلدانی با گلهای پلاستیکی  ُ.
روز گذشته گنجه امرا باز کردم  ُ لباسهایم همه اندازه ام بودنداما زیر کاورها  کفش های قیمتی درون جعبه ها ُ پاپوش من یک جفت کفش ورزشی است با شلوار ویک پلور ویا گرمکن ! این زندگی راحتی است  زنده بگور دور از هیاهو وخالی ازهر احساسی .ث
پایان 

گفت ؛ دیدی زیر تیغ دشمنان  رونق فرش بهارستان نماند ؟
گفتکش  اما زجامی یا دکن 
کز سخن  گل در بهارستان  فشاند 

گفت - در بنیان استغنای ما  آتشی فرهنگ سوز انگیختند 
گفتم -  اما سالها بگذشت وباز  دست دردامان ما آویختند 

لفظ تازی  - گوهری گر عرضه کرد 
زادگاه گوهرش  دریای ماست 
درجهان ماهی اگر تابنده شد 
افتابش بوعلی سینای ماست 
............
باز هم نباید امیدرا ازدست داد .
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » 
اسپانیا / ۲۲/نوامبر دوهزارو هیجده میلادی !