یکشنبه، آذر ۰۴، ۱۳۹۷

دشت مرده

ثریا « لب پرچین » !

روز تلخ وتاریکی است ُ هوا تاریک است تاریکتر ازشب -  باران آهسته میبارد اما بارانی شبیه بارانهای بهاری باغچه سر تاسر سبز وخرم  با علفهای هرزه که چشم مرا  دور دید اند حتی قارچ وحلزون نیز  درآن آنجا یافت میشود  این باغچه سر تاسر ی  رابجای  یک مزرعه عوضی گرفته اند .
کمی آنهار از ریشه کندم اما باران همچنان میبارد ومرغان وحشی درآسمان با صداهای عجیب وغریب خود یکنوع وحشت  دردلم انباشته اند .

نمیدانم چرا ناگهان بیاد هوشنگ تیمورتاش افتادم ! پسر تیمورتاش معروف  اورا نمیشناختم تنها همسرش همکار  همسر من بود ! یعنی مادرخوانده ! او زنان مسن را خیلی دوست داشت  که نازش را بخرند احتیاج شدیدی به مادر داشت بهر روی شب بمن گفتند که جناب تیمورتاش با همسرشان میهمان ما هستند طبیعی است که چند تا ازخاله خانباجیها هم میبایست حضور خودرا اعلام میداشتند چون قدیمی بودند ! بمن چه مربوط است آشپز شام را حاضر میکند منهم یک سالاد درست میکنم ُ سالاد میمیوزا ! آه گل میمیوز که تنها آنرا روی دیوارهای شمال میدیدم دیگر گم شدند از آنها ایده گرفته بودم حال با تخم مرغ وگوجه  وذرت ونخود سبز ومایونز یک تابلو ساختم وگذاشتم  وسط میز ورفتم نشستم کنار دستگاه موزیکم آهنگی را تازه شاد روان همایون خرم برای عروسی لیلا ومرحوم هویدا ساخته بود والهه آنرا میخواند ویلون  همایون خرم مرااز میان آن جمعیت ناجور بیرون برد ُ نه حوصله میهمانی ندارم حوصله هیچکس را ندارم  خلوتی میخواهم ُ با دوستی ودوستانی همرنگ خودم در سکوت نشستم وبه صمصمام السلطنه ابتهاج السلطنه ویاد بودهایشان گوش دادم  برایم بی تفاوت بودندمن هیچکدام را نمیشناختم ! هوشنگ خان ساکت درگوشه ای نشسته بود قیافه ای جذاب داشت اما مانند پدرش کمی ورزیده وبلند بود ُ نمیشد گفت خشن است یا مهربان چیزی از چهره اش دیده نمیشد نگاه کردن باو زیاد دیگرانرا ودار به انگارهای کثیف میکرد ُ تنها به موسیقی گوش داد وسپس تنها کلامی که بر زبان آورد این بود که این آهنگ برای ازدواج لیلا امامی وامیر عباس هویدا ساخته شده است وجایزه هم برده اما من درمیان  امواج ویلن همایون خرم گم شده بودم  ُ نمیدانستم کجا هستم .
امروز  دیگر آن صفا وآن گرمای مطبوع دراین گوشه دیده نمیشود الهه به مجاهدین \پیوست همه هنر چندین ساله خودرا به ثمن بخشی فروخت واز چشم من افتاد اما خرم تا آخرین روز همان خرم بود با یک زندگی ساده .
ازاین بیا وبروها زیاد داشتیم  میبایست با همه نوع اشخاصی نشست وبرخاست کنیم  تازه به دوران رسیده ها با پیراهن های جرسه ایتالیایی! کف وکفش چرم مخصوص ایتالیا ! مردان هم دست کمی از زنان نداشتند  \پول نفت سرا زیر شده بود ودستهای آلوده از وزیر دارایی تا وزیر فلان تا کارمند جز همه ناگهان \پولدار شدند تورهای مسافرتی چهار هفته چهار شهر به راه افتاد همه فرنگ رفته شدند وهمه آکسفورد استریت را بخوبی میشناختند  زیر زمینهای مخصوص  بعنوان « پرشین » روم !!! درخانه ها برای  آن کار دیگر بر قرار شد خانم مهستی تازه گل کرده بود وهمه جا دیده میشد وخواهر نازنینش جدا برای دلش میخواند وهمچنان صحنه رادیو وتلویزیون  لبریز از خواننده ریز ودرشت شد ویترینی بود برای خودنمایی ویا.... هرکدام قیمتی داشتند !!‌ دراین میان خورده \پاهای کلاس آموزشی دیده ودست \پرودرگان توده  مشغول اشاعه فرهنگ نوین خود بود ُ روشنفکری  انستیتو گوته  شب شعر برقرارکرد ودکتر رحیمی میخواند ای سیاه روترین امپراطوری زمان !!!! ( خوشبختانه کتابهای اشعار آنهارا موجود دارم ) ! سخن ران جلسه را باکلامی از  قران شروع میکرد  درآنسوی شهر تاتری تازه باز شد  روشنفکران دیگری درآن  بشکار مشغول بودند  این این سوی شهر دکتر شریعتی   با کروات با آن چشمان  مخمور ولبخند مزورانه اش  یک مسجد را گرفته ودرآن زنان ودختران را به قربانگاه مجاهدین میبرد ُ ناگهان در گوشه وکنار شهر  دیدم که همه به قرائت خانه میروند وقران را قرائت میکنند از \پیر زنان \پا به سن گذاشته وبیمار تا دختران نوجوان ! چی شده ؟  چه خبر است ؟  من کم کم داشتم چمدانهایمرا میبستم درونش تنها صفحات موسیقی ونوارها ومقدار  کتابهایم بودندلباسهایم درون گنجه  بامید بازگشت !....... وغارت شدند خانه ام غارت شد آنهم به دست خودی ها  نه غریبه ها .  نه چیزی درایران عوض نمیشود وعوض نشده است همان که بوده هست تنها فکلی ها وکراواتی ها جایشانرا به عمامه بسرها داده اند .
زنان آن روزها هم کنیز وبرده مردانشان بودند وبرای سیگارشان کبریت روشن میکردند وهنوز هم کنیز مطبخ میباشند عده ای هم بجای آن جوجه های دیروزی که افاده های خانواده قاجاریه / بازار / امامان جمعه را میدادند  جایشان را باین  جوجه های های تازه سر ازتخم در اورده داده اند اما آنها کمی شعور بیشتری داشتند وهنوز ادب را رعایت میکردند وحضور لمپن ها درمیان جامعه کمتر دیده میشد اکثرا حتی به ظاهر هم شده کتابخوان شده بودندوکتاب شو وشون آن پتیاره همسر جلال آقا  دردست همه بود سنت / سنت است ! اما چه سنتی ؟ سنتهای مخلوط مانند آش شله قلمکا رکه همه نوع چیزی را درمیان آن میتوان دید /ما هنوز  یکی بودن ویگانه بودن را نمیدانیم چیست هر کدام خر خودرا سواریم ومیتازیم درعین حال به دیگری فحاشی میکنیم . نه تا یکی نشویم تا من تو یکی نشویم ایران نجات نخواهد یافت !

من کجایم ؟  درکجا نشسته ام ؟ درخودم  هیچ چیز درمن عوض نشد نه درآن زمان ونه دراین زمان خودم بودم با همان لطف وسادگی ( نه خریت ) ومهربانی ودلی اراسته برای پذیرش مهربانیها ! خودم باقی ماندم واین بهترین است نه ترسی / نه واهمه ای/ شاید تنها زنی بودم درمیان  آن قبیله که بر سر همسرم سوار بودم باودستور میدادم وزیر بار دستورات او نمیرفتم  همه مرا دیکتاتور صدا میکردند واورا زن ضعیف  البته او هم درجاهای دیگری تلافی میکرد  برایم ابدا  مهم نبود من میبایست محکم خودم را نگاه میداشتم .
روز گذشته دخترم به همراه  نوه ام اینجا بودند خودم را دراو دیدم همچنان محکم با قدرت وپهلوانش درکنارش راه میرفت مانند دوعاشق ومعشوق . جوانی خودم را دیدم وحظ کردم .ث

ثریا / اسپانیا / یکشنبه ۲۵ نوامبر/