ثریا ایرانمنش «لب پرچین »!
شب دوش از گرسنگی تا صبح
خواهر شیر خوار من نالید
سوخت در تاب وتب برادر من
تا سحر درکنار من نالید
من اجازه ندارم درباره خیلی از مسائل روز بی پرده ویا بعنوان یک معترض سخنی برانم همینقدر که این « تایتل را رژیستر »کرده ام کلی هنر بخر ج داده ام من نه بعنوان روزنامه نگار ونه خبرنگار هیچ اجازه ای ندارم تا درباره مسائل پراهمیت روز قلم فرسایی کنم آزادم درهمین چاردیوار خودم !
بهر روی[ برگسیت ]در سرنوشت ماهم دخالت دارد اما کجا وچه کسی حاکم بر سرنوشت خویش است ؟ روز یکشنبه آخرین روز وآخرین گفته درباره این اوضاع موهوم وپیچده به سرانجام میرسد وپرچم اروپا از کنار پرچم بزرگ بریتانیای صغیر وکبیر برداشته خواهد اولین بانوی آهنین خاور میانه وجنگ را بهمراه داشت واین دومین درست کاریکاتو راو شده میل دارد درتاریخ نامی از خود بجای بگذارد اما آن یکی .واقعا آهنین بود زیر بار حرف زور نمیرفت این یکی مانند بچه ننه ها دست دست \پدر بزرگ دارد ! وقلاده گردنش نشان بردگی وبندگی اوست .
بریتانیای صغیر سخت گرفتار است حال دلش برای کلونی های خودش تنگ شده دلش برای امپراطوری دنیا تنگ شده سگهایش را این سو وآن سو میفرستد تا بوبکشند ُ پرتغال قدرتمند امروز گرسنه است واسپانی که روزی سلطان دریاها بود اینک مانند ( من) درگل وامانده جبل الطارق را ازدست داده است حال چه بسا آندالوسیا را نیز ازدست بدهد هرکجا \پای میگذاری گویی دروسط لندن نشسته ای !
خبری از آنهمه فرهنگ کهنسال ورقصهای فلامنیکو وجشن های روزانه وشبانه نیست همه گرسنه اند وبیکار !
آقایانی که درکمون اروپا تکیه بر صندلیهای چرمی بزرگ خود داده واتومبیلهای ضد گلوله شان درانتظارشان میباشد سخت گرسنه اند وبدهکار ! حضور سرخ ها اندکی لرزه براندامشان انداخته است .
ودیدم که ماریانا راخوی چه بموقع دست از سیاست کشید ورفت دوباره درمحضر خود نشست تا سند هارا مهر بزند مردی محترم ُ خانواده دوست ومومن بود اما سیاستمدار خوبی نبود مدتی از او استفاده کردند وسپس رهایش ساختند .
نه میتوانست بکشد ونه گذاشت که کشته شود رفت دیگر نامی هم از او برده نخواهد شد .
دیگر من نمیتوانم تنها به یک جا بیاندیشم حال باید به همه دنیا بیاندیشم به گرسنگانی که هرروز بر تعداشان افزوده میشود وقاتلانی که هروروز تیغشان برنده تر کثافت وبوی تعفن سکس ومواد همه دنیارا فرا گرفته دیگر کسی رغبتی ندارد تا به آوای ناقوسها گوش فرا دهد عده ای محو صدای بلند وانعکاس دار زیر گنبدها شده اند وخیال میکنند سعادت در آنجا نهفته است .
وما مانده ایم در « فعل مجهول» !
فعل مجهول فعل ان پدری است که دلم را پر دردکرد وپرخون ساخت وشب از گرسنگی بیخواب بود
هم خود وهم خوانوده اش . فعل مجهول این است که ناگهان مراسم سالگرد خانواده « فروهرها »سر دسته قتلهای زنجیره ای برپا شد ومردم رویشانرا به آن سوی چرخاندند ویادشان رفت که کا رگران حقوق یکسال خودرا نگرفته اند وتجمع کرده اند ودیگران را نیز ودار به شورش کرده اند ُ بلی همیشه نمایشی هست که ترا سرگرم کند وفراموش کنی درد از کجا بر میخیزد نقطه دردرا از مغزت بیرون میرانی وبه تماشای سیرک میروی . وفراموش میکنی که فرو شکوه سر زمین تو که چشم گردون را خیره میساخت از یادها رفت وحال تنها اشک گرمی در چشمانت مینشید وکلامی که ترا به لرزه درمیاورد ونگاههای یاس آلودی که دیگر کم کم پلکهارا رویهم میگذارند تا خاموش شوند برای همیشه .
طوطیان شکر شکن ومرغان سخنگو ترا با افسانه های تکراریشان سرگرم میکنند خوش زبانند وشیرین بیان مهم نیست در دنیا چه میگذرد آنها بکار خویش سرگرمند وشب را نیز به آن کار دیگر !!!
فعل مجهول همان فعلی است که مجهول است ونا شناخته .
همان فعلی است که پدری ترا میسوزاند زیر حریق هوس وشراب وعشق مادری میسوزد در فضای بی پناهی . ث
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !
جمعه تاریک وسیاه برای مشتاقان خرید !
اسپانیا /23-11-2018- میلادی !