شنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۹۷

من آمده ام !

ثریا  اسپانیا / !

پس از بیست و  چهار ساعت غیبت از خانه ودر طی یک مراسم ساده در یک رستوران  تولد من و نوه ام برگزار شد  ، بخانه برگشتم ، درون صندوق پست نامه هارا برداشتم ! دو نامه از شهرداری و حزب کنسرواتیو ، زهره ام رفت ! آیا باید مالیاتی بدهم وایا کار خلافی کرده ام ،   سر صبر  نسشتم نامه هارا بازکردم ! آه .....بهترین هدیه ای که پس از هدایای بچه ها دریافت کردم همین دونامه بودم .

»سر کار خانم ایرانمنش ، اجازه میخواهم که این نامه را برای شما پست کرده و وسالروز تولد شمارا تبریک بگویم ،  امیدوارم  اوقات خوشی را  در کنار فرزندان ودوستان گذرانده باشید وامیدوارم سال آینده تولد شمارا درکنار هم بگیریم ، ما ازداشتن شهر وندی مانند  شما خوشحالیم وافتخار میکنیم ،  با تمام وجود شمارا درآغوش  گرفته واحترامات خودرا تقدیم میدارم ، امضا ،  فلان وبهمان  ، «

نامه ها را  روی میز گذاردم  از آنها عکس گرفتم وبرای بچه ها فرستادم  .وخودم گریستم ، واقعا گریستم درکنار کوچه وپس کوچه های شهرکی کنار گوش ماربییا ، آهسته میروم و آهسته  میایم ، هیچکس سرو صدایی از من نمیشنود ، سیفون توالت را قبل از ساعت هفت صبح نمیکشم ونیمه شب مست ولایعقل  دوش نمیگرم وتختخوابم را به صدا در نمیاورم تا همسایه هاراخبر کنم !!!!

با فروشنده ها با مهربانی  واحترام  رفتار میکنم  ،  بغض تنهاییم را درگلو میشکنم ،  حال " لاگونا ویلج " از داشتن یک شهر وند وهمسایه مانند من افتخار میکند ، منهم افتخار میکنم  هنوز از این مهربانی بی سابقه گیجم وصمیمانه از آنها سپاسگذارم  باید راهی بیابم تا جواب این مهربانی را برایشان بفرستم . 

روز گذشته در حانه دخترم مجله » ماربییا « را مدیدم حالم بهم خورد از اینهمه بیدردی در میانشان ایرانیان هم بودند  با شامپاین و خاویار وخانه های چتند صد میلیونی بهمراه زنان عریان ، پارتیها در کلوبهای  آنچنانی وغیره که من ابدا نه اهل اینگونه زندگی هستم ونه حسرتی دارم !! عر بها هم بودند ،  هرگاه شیخ عرب میاید به همراه  حرم میاید مسجد ومیخانه اش دراینجا آماده است وهرگاه هجوم گرسنگان شهر های اروپایی با لباسهای رنگین ونوکیسه  باین جا هجوم  میاورند شهر بو میگیرد ،بوی بد  اعتیاد و حشیش و دراگ  دریا آلوده  و کثیف میشود در تمام  مدت باید دنبال آنها راه رفت وگفت  اشغالهای خود را  درون سطل زباله ها بریزید  اما گویی انیجا میراث پدریشان میباشد  همچنان آلودگی ببار میاورند ، یک زندگی تو خالی ، خالی ار هر احساس وهدفی تنها مستی ودرعالم هپروت سیر کردن وسپس مردن .....کشتیها روی دریا پارتی های آنچنانی بر پا میکنند دختران زیر سن وپسران صد البته با کمک پا اندازان شیک پوش !  بقیه اش بماند .....

خوب آنهم یکنوع زندگی است باید دید هرکسی چگونه  به زندگی میاندیشد . بهر روی سخت خوشحالم  وسپاسگذار فرزندانم ویاران ودوستانم وهمچنین جناب شهردار وریاست محترم حزب پوپولار .  منتظر نبودم اما خوب گاهی  بعضی هدایا ناگهانی میرسند . پایان 
ثریا ایرانمنش / اسپانیا 18 اوت 2018 میلادی  !...

جمعه، مرداد ۲۶، ۱۳۹۷

روز بزرگ!

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا !
..............................................

آه ، ای عزیز دور ! 
آیا تو در پناه کدامین در 
یا در پس کدام درخت ایستاده ای ؟ 
آیا به شهر غربت من پا نهاده ای ؟ .......

امروز اتفاقات بزرگی روی داد گویی دنیا برای من جشن گرفته است ، صبح اول  اخبار اعلام کرد که " آریتا فرانکلین " خواننده بزرگ اهنگهای " سول " که من مرید و مشتاقش بودم و اشک جناب پرزیدنت مسلمان قبلی را نیز درآورده بود ، ... به رحمت ایزدی رفت ،  وجناب  پرزیدنت  امروز فرمودند که  :
آوای او هدیه ای بود که خداوند  درگلوی او نهاده وبه دنیا  داده است روانش شاد !

خبر دوم مرگ عزت اله انتظامی  بزرگ هنرپیشه ومعلم همه هنرمندان در سن 91 یک سالگی از دنیا رفت ، 
خبر سوم ، امروز سالگرد  جنایت داعش در بارسلونا ست  و یادبودی درآنجا برپا داشته اند وخانواده قربانیان نیز با دسته گل وشمع  گرد آن محوطه جمع شده ومراسمی را اجرا مینمایند .
وخبر سوم ویرانی پل شهر جنوا که هنوز  درپی جنازه ها هستند و شنبه ترتیب مراسم خاکسپاری آنهاییکه رفته اند داده میشود !

از چهار صبح بیدارم ، ساعت پنج  به نوشتن مشغول بودم ،  داشتم چرت میزدم ساعت شش نوه ام برایم پیام فرستاد با صدای تلفن بیدار شدم ، ساعت هفت دخترم از پاریس پیام فرستاد بیدارشدم ، وساعت ده دیگر رمقی درمن نمانده بود از زیر دوش بیرون آمدم پسرم زنگ زد خانه ای ،  تا من چند دقیقه آنجا بیایم ؟ ، آمدم .
تولدت مبارک ، مرسی عزیزم ، پنجره اطاقم هفته هاست که باز نمیشود ونمیتوانم  هوای تازه  را وارد اطاق نمایم  ، هرچه زور زد پنجره باز نشد ، نه قفل شده بود دستگیره هم از جا درآمد . اوکی 

 روز را باخبرهای خوب شروع کرده ام حال تاشب ، خدا بخیر کند .
 هنگامیکه میرفت گفت :
من نمیدانم چه چیزی باید برایت بخرم ؟! بنا براین چند اسکناس ناقابل آنجا گذاشتم !!! فریادم به اسمان رفت ، توهم مانند پدرت همه مسائل را میخواهی  با پول حل کنی ؟ نمیتوانستی یک دسته گل برایم بخری ؟ 
مادر تو به گل هم آلرژی داری ، 
راست میگویی . عطسه ها شب گذشته هنوز اثرش روی صورتم هویدا بود . مرا بوسید و رفت  ، پولهارا  شمردم ، یک دوسه  ... یک هزار یورو !!! من با این پول چکار میخواهم بکنم ، چیزی لازم ندارم ، هنوز بیشتر لباسهایی را که خریده ام  "تگ" آنها بر قد وقوارشان آویزان است اهل سرخا ب وسفیداب .مانیکو رو آرایش هم نیستم  جعبه کفشهایم تا سقف رفته ،  خوب ، شاید  با ان توانستم بلیطی تهیه کنم با قطار به طرف سوئیس بروم جایی را که سالهاست آرزوی دیدنش را دارم  بقیه اش حل میشود ! 

در واقع آرزو داشتم میتوانستم این پول را به خانواده هایی بدهم که امروز در کوچه و خیابانهای سر زمینم سر گرسنه ببالین میگذارند ، اما  متاسفانه کسی نیست  ومن به  کسی نمیتوانم اطمینان داشته باشم ،  در انفجار " بم « دویست دلار « به هنرمند نامی وبداهه نواز محترم  که امروز زیر خروارها خاک خفته اند !پرداختم تا به جناب شجریان بدهد ویا به کسانی که در آنجا میشناختم ، خواهرم با خانواده اش در زیر آوار بودند  ، خبری نشد نه  از دویست دلار ونه از آن کسی که وظیفه اش پرداخت این پول به جناب شجریان بود ، پولهای مانند همه دلارها ی امروز  در راهی نا پیدا گم شدند >
..............
برایش نوشتم  متشکرم پسرم  .همین نه بیشتر در میان ما رسم نیست دعا گو باشیم قلبهایمان باهم پیوند دارند و باهم گفتگو میکنند .

در سر زمین من 
بعد از طلوع خون ، خبری از آفتاب  نیست 
مهتاب  سرخی از افق مشرق 
بر چهره های سوخته میتابد 
وز آفتاب گمشده  ، تقلید میکند
 اما ، هنوز  در پس آن قله سپید 
 خورشید در شمایل سیمرغ زنده است ........نادر پور.

...........
 باید اورا فریاد کرد ، باید اور فرا خواند ،  من اکنون دراین دیار مسیحایی 
 بر آستان عربت خود ایستاده ام 
شب را با شروع ناقوسها شروع میکنم و صبح را با صدای مرغ سحر 
گویی دوباره به اول زندگانی  باز گشته ام 
در این طلوع تازه خبری از آنچه میجویم نیست 
همه رفته اند ومن تنها مانده ام ! 
پایان 
ثریا / اسپانیا /»  لب پرچین «/ همان روز 17 اوت 2018 !!!

گفته ها

ثریاذ/ اسپانیا !
...................
شب گذشت  ناگهان دوباره روی گوشی ام نشستی ،  با آنکه میل داشتم به تختخواب  بروم با اینهمه  به گفته هایت  دل سپردم ، پر  " کیفور " بودی   گاهی اخبار تلویزیون  و را ترجمه میکردی  و سپس نشستی برای خود فریبی،  قبل از هر چیز میل دارم بتو بگویم که من خیال ندارم " صندلی  مجمع " ترا پر کنم ، بگذار همان جوانان بی تجربه یا با تجربه که دل بتو سپرده اند آنها را  اشغال نمایند !! ،  من با طبعی آتشین  وفعال به دنیا آمده ام  و امروز پشت به تمام  لذایذ  اجتماعات و دنیا کرده ام ،  خیلی سال است که خود را از مردم جدا ساخته ام  وبه تنهایی زندگی میکنم ،  اگر هم گاهی میل داشتم واقعیتی را نادیده گرفته وبسوی آن رو کنم  با کمال سختی  و تلخی قبل از هر چیز به پاهای خود میاندیشیدم که امروز تا کمر در خاک این سر زمین فرو رفته  است اما بقول تو بند ناف من با سر زمینم هنوز بریده نشده است ، میل ندارم مانند تو نمایش بدهم که روزانه چند خواننده دارم برایم مهم نیست ازکدام سر زمین حتی از خود روسیه !  اگر من دور از همه زندگی میکنم خودم خواستم و هیچگاه میلی  ندارم که به دیگران بچسپم  من خود را از تمام نعمت های دنیا محروم  ساخته ام چون اینگونه  دوست میدارم . 

اگر آن فسیلهای  امروزی نبودند تو هم این قدرت بیان  و گفتگوها را نداشتی ، اگر کسی نبود تا بتو کمک نماید کتابی را به دنیا ی ما عرضه کنی امروز تو هم مانند بقیه درگوشه ای ناشناس درکنار منقل افتاده بودی .
من از یک قایق شکسته  بر بال سیمرغ نشستم و امروز این اوست که مرا راهنمایی میکند وبه هرسو میبرد  ایمانم دردلم و قوی است ،  حال مانند یک تبعیدی  دور ا زمردم  زندگی میکنم  چرا که میل دارم خودم باشم ،  بارها در اجتماعات شرکت کردم ودرگوشه ای ساکت نشستم  و چقد ر در آن ساعت خود را تحقیر شده میدیدم   که در کنار من زنی لجاره دارد سخن پراکنی میکند ومن متوجه گفتا راو نیستم وکلما ت اورا درک نمیکنم . 

من امروز نقش اهرمی را دارم که درپشت سر عده ای میچرخد  تجربه هایی دارم که شاید کمتر کسی میتواند داشته باشد  هر حادثه ای را ازقبل احساس مسکنم  بردباری چیزی است که بخود تلقین کرده ام  آرزویم این است که جوانان آن سرزمین  خوشبخت تراز ما زندگی کنند وبه تقوای درونی خویش بیشتر بیاندیشند  پول غیر از تیره بختی وسیه روزی چیزی را به ارمغان نمی آورد .

تسلیم ورضا ؟!  چه پناهگاه غم انگیزی ملت ما یافته است  ، باید گریبان تقدیر را گرفت وفریاد کشید  وبه یکباره در مقابل ظلم به زانو درنیامد   ، نمیدانی چه زیباست که انسان بتواند زندگی را ازنو شروع کند ومن این  کاررا کرده ام ، بی آنکه تن به قضا داده و رضایت کسی را  حاصل کنم .

متاسفانه دستهای من خیلی کوچکند وبرای جمع آوری مال ساخته نشده اند ، پاهایم نیز خیلی کوچکند تا جاییکه گاهی باید در میان کفشهای دخترانه برای خود کفشی بیابم !!! 
خوشبختانه  شعور   ومغزم خوب کار میکنند وحافظه ام قوی است  بنا براین به یقین دست تقدیر نخواهد توانست مرا به زانو دربیاورد مگر آنکه خود خواسته باشم .

هزاران آرزو برای جوانان  وطنم دارم . من تنها نیستم کتابهایم در کنارم نشسته اند هرکدام حاوی یک یا چند انسانند  درگذشته مردم یکدیگرا بیشتر دوست میداشتند بخصوص دوستان ، امروز هر ثانیه  از هم فرسنگها دور میشوند ودل باین فضای مجازی بسته ان که کم کم همه را حتی خانواده هارا نیز از هم جدا ساخته است خوشبختانه من تنها صاحب یکی از آنها هستم  آنهم برای آنکه عکسی از درون زندان انتخابی خود بر روی آن بگذارم ، من با طبیعت یکی هستم طبیعت بمن جان ونشاط میدهد بنا   براین میبینی که   از نشستن روی صندلیها   پلاستیکی  ویا چرم مصنوعی در اطاقهای دربسته و گوش دادن به چرندیات  چقدر بیزارم ؟! . پایان 
ثریا / اسپانیا / 17 اوت 2018 میلادی برابر با 26 امرداد ماه 1397 خورشیدی . ساعت 5/26 دقیقه صبح !
ایکاش میدانستم امروز درچه ساعتی به دنیا آمده ام ،  هرچه باشد ساعت نحسی بود . .........

پنجشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۹۷

زاد روز فرخنده !

ثریا / اسپانیا !
-------------

فردا روز تولد من است ،  بلی زاد روز فرخنده  ! نهایت دلتنگی  ، دخترم کادوی تولدم را بسته بندی کرده بهمراه یک کارت روی میز گذاشت وقول گرفت تا فردا آنرا باز نکنم !  ،  از بسته بندی إن فهمیدم بباید یک سی دی باشد  واو خود به سفر رفت ! تعطیلاتش را به همراه  همسرش در فرانسه میگذراند ! 

نگاهی به آیینه انداختم ، من این چهره غمگین را سالهاست که میشناسم ، با او اخت شده ام بارها باهم جدال کرده ایم  سرزنشها کرده ایم  اشکها ریخته ایم ،  بعد با هم آشتی کردیم ، من این زن را دوست دارم ، خیال هم ندارم چهره اورا  عوض کنم ، تنها باو یاد آوری کردم که :

" دراین دنیا  برای تو هیچ خوشبختی وجود ندارد  ، مگر در دنیای خیال  وآرزو کسی را بیابی ! 

 ودیدم این پوسته را دیگر نمیتوانم از هم جدا کنم سخت چسپیده  بنا براین به تقدیر خود  تسلیم شدم  وجودم دیگر  متعلق بخودم نیست  تنها برای دیگران است که زنده ام  ، آه ای طبیعت خشمگین و بد طینت ،  بمن نیرویی عطا کن  که بر خود ونفس خود چیره باشم .

عشق مرا رها کرده است ومن زنده به عشقم  عده ای نیرویشان را از سکه ها میگیرند وزمانی که آن   سکه ها نمام شوند آنها نیز خواهند مرد  . اما عشق درمن جوانه میزند بمن نیرو میبخشد امروز دیگر هیچکس نمیتواند  دل رنج دیده مرا تسکین دهد ، هرگز ، وهیچکس .

تنها زمانی که اندیشه ای در خاطرم رشد میکند  آنرا بصورت کلمات روی این صفحه یا کاغذ های دم دستم میاورم ،  نه بصورت یک فریاد  خشم ، نه بصورت اندوه وگریه وزاری  خشم من از انسانهای بی مایه وتنک نظر است ، انسانهای احمقی که همراه باد حرکت میکنند  ، نیروی اعتقاد من تنها بخودم میباشد  از مبارزات  بی حسابی  برون آمده و سخت خسته ام  حال خود را به آب این دریای  بیهوده وبی اراده   سپرده ام  تا مرا بشوید ، تقوا ی من درروح من است ، ایمانم نیز درجانم نشسته است .

 درانتظار  هیچ خوشبختی نیستم ، تنها آدمهای احمق در انتظار خبرهای خوش مینشینند .
عشقهای زیادی داشتم  اما همه در عفاف و پاکی و تنها روی نامه ها ونوشته  ها مینشستند نه در تختخواب  ، درمیان اشعار و کلمات نوید بخش نه در لابلای ملافه های کثیف و بد بو ، 
و.... کسی هیچگاه روح مرا نشناخت وهنوز هم نخواهند شناخت  ،  عشقبازی دیگر ونفس پرستی دگر است .  آنها با افکار کثیف خود مرا عریان میکردند در حالیکه  در همین شهر عریان هنوز لباسهای من پوشیده است .
 بهر روی این را نوشتم تا بخود بقبولانم هنوز زنده ام  مهم نیست چند سال از روی من گذشته من به  سالها و روزها کاری ندارم سر به درون سینه ام میگذارم وبه ندای قلبم گوش میدهم  ...او جوان است و هنوز میطپد . بی هوس .
 فردا میهمان دختر دیگرم میباشم  .تولد من و تولد دختر او و اولین نوه من دریک روز است ! این نهایت شادی و شادمانی من است .
 ثریا /اسپانیا 
25 امرداد ما ه 1397 خورشیدی / 

استبداد

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « .اسپانیا !
..............................................

» اویلو گه  شنایدر  »  فیلسوف آلمانی «

"زنجیر های استبداد  درهم شکسته  ، ای مردم خوشبخت  آکنون فراسوی  شما، مردی  آزاد است  .
دور افکندن خرافات  ، درهم شکستن  قدرت ابلهان ،  برای حقوق انسانهای والا ،  اینها کار نوکر شاهان نیست ،  برای اینها  ارواحی  لازم است که مرگ را  بیش از تملق و فقر را بیش از غلامی و نوکری  دوست بدارند .....
و بدانید که در صف چنین آزاد  مردانی  روح من  از دیگران  جدا نیست  ."
-------------------------------------------------------------------

بنظرم کمی کوتاه میامد ، یعنی پاهایش گوتاه بودند ( این نتیجه همان قندان کردن بچه های در گذشته بود که  پاها رشد نمیکردند ، ) .
سر و گردن قوی دارد و بازوانش که معلوم میشود در کارگاه  بدنسازی خود را  درشت کرده اند ،  رنگ چهره اش طبیعی است  ، چشمانش مانند دو برکه  پر آشوب  که روی آنهارا خزه های سبز گرفته باشند  بی تامل دریک جا نمیمانند ، پیشانی بلندی دارد و دهان   و لبانش باریک و بسته  چانه اش محکم ! گاهی ته ریشی دارد وزمانی آنها را ازته میتراشد ، موهای سیاه او  که معلو م است رنگ شده  در اطراف سرش  جدا ایستاده اند  نیرویی فوق العاده در سخن رانی وحرف زدن دارد ، چشمانش را مرتب درکاسه  میچرخاند ودرست چشم در چشم شنونده نمی دوزد گویی میترسد که اسرار درونش فاش شوند . این چشمان گاهی با خشم  وزمانی گود افتاده  با برقی مبهم  نه از سر مهر بلکه از سر خشم  در کاسه خود بحرکت در میایند . تبسم زیبایی  دارد  وپس از یک تبسم فورا لبانش را گاز میگیرد . من مرتب  همه حرکات او را زیر نظر دارم ، راستی و درستی و بیگناهی  دراو کمتر دیده میشود ، |برای سیاست هیچگاه نباید بیگناه بود | ! اثری از خشونت ذاتی دراو دیده نمیشود ، اما اگر لازم باشد به راحتی  کارد درسینه ات فرو میکند وسپس  آنرا بیرون کشیده پاک میکند وبه راه خود ادامه میدهد  ، 

در حال حاضر ما ، یعنی ملت سر زمین اریایی  روزگار سختی را میگذراند  ،  وبه هر  علفی که از آب بیرون میزند دست میاویزد بلکه نجات دهنده باشد ، اما اکثرا بفکر پر کردن  جیبهایشان میباشند ، مر تب طلب میکنند ! برای چند کلمه حرف که ما هم آنرا بلدیم مرتب  مارا  تشویق میکنند که .وجهی نا قابل بپر دازیم تا از سخنان گهر بار آنها محروم نشویم ! اما این یکی تا بحال  هیچگاه  از کسی مطالبه نکرده است برایش جمع آوری لشکر مجازی بیشتر اهمیت دارد تا پول نقد ، بهر روی او گرسنه نیست !

دشمنان زیادی  دارد یعنی همه دشمن او هستند همه آنهاییکه  دست اندر کار ( اپوزسیون ) سوراخ سوراخ شده هستند همه سعی دارنا معلومات خودرا بیشتر به رخ بکشند  وهمه اورا کنار گذاشته اند واز او ببدی یاد میکنند و معلوم نیست خودشان بیگناه باشند !  ، اورا بباد تمسخر ونیشخند میگیرند  ، اما  او مانند یک بولدوزر میکوبد ویران میکند وجلو میرود  . کاری به او واصل ونژاد او وخانواده اش وجزییاتی  که تعریف کرده ویا میکند ، ندارم  همه ما از یک ریشه اب مینوشیم  ،  آبی گل الود ، گندابی  بد بو و نهری که خشک شده است .

جسارت او  بی حد وحساب است  گمان نکنم درمیان آنهمه آدمهای اطرافش دوستی داشته باشد که چند ساعتی با او  تنها باشد  ، همسری دارد که نامرئی است  ونا پیدا هیچگاه از او سخنی به میان نیاورده است وگویا بیشتر کمک هارا همسر او باو نموده است ، اما درمیان آنهاییکه برایش کامنت میگذارند خیل زنان بیشتر از مردان است !! لشکر زنانه  تنها میتواند انرزی ترا بگیرد ، مردان اطرافش را را آنهاییکه بچشم دیدم چندان چنگی به دل نمیزنند  .

من باو مشکوکم ،  او برای سپاه  کار میکند ؟ آیا قدرتی نامریی درسپاه هست که اورا به جلو رانده ؟  ویا خود به تنهایی دست دراین آتش سوزان نموده است ، به  گفته هایش  گوش میدهم  گاهی یکساعت ونیم بلا انقطاع او حرف میزند چانه محکمی دارد ،   اما زمانی که فریاد میکشد  برایم  تحمل ناپذیر  است . او برای ریاست جمهوری آفریده شده است ، اگر زنده اش بگذارند !.

چه میشو کرد ؟ مردی نیست تا از میان بر خیزد  همه تنها آب نباتی گوشه دهانشان گذاشته اند و خودرا در پشت ویترین ای رنگا رنگ پنهان ساخته  یکدیگر را  میکشند  ، همین  !  چشمم از ولایتعهدی که کم کم دارد رو به پیری میرود ، آب نمیخورد  او حوصله ندارد وبقول خود دغدغه شاهی و ریاست هم ندارد بر سر زمین نفرین شده بی آب وعلف وخشک با مردمی کله شق وبیشعور وکم معلومات . نخبه  های ما در خارج پنهانند ویا از دنیا رفته اند  ، کسی نیست ، نه دیگر هیچکس نیست تا بر خیزد ویک ( رضا شاه ) دوم  ملت بدختی را که با دست خود تیشه بر ریشه خود زد و دربست خود را کلونی کشور شوراها ساخت ، نجات دهد ، آیا باید درهای امید را به روی خودم ببندم ؟ وتنها  به دیگران  امید واهی بدهم ؟ !. 

 آنچنان در خرافات ورمالی وجن گیری غرق شده اند که دیگر نمیشود  آنهارا بیدار کرد . نماز جعفر طیار و جوشن کبیر بهترین  درمان دردهای آنهاست !!!! 
روح من چنان به نشاط وشادانی  محتاج است  که اگر آنرا به دست نیاورد  به هر ترتیبی شده آنرا برای خود میسازد  زمانیکه روزگار تیره وتلخ  فرا رسیده دنیا درحال ویرانی است  شادمانیهای گذشته نیز ته نشین شده اند  دیگر جلوه ای ندارند ،  خوشبختی  درگذشته نداشتم  تا امروز آنرا جلوه گر رویاهای خویش بکنم  واز انعکاس آنها بهره ببرم  ، نه چیزی درمن باقی نمانده غیراز یک رویای نا تمام . ث
پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا / 16 /08 /2018 میلادی !. برابر با 25 امرداد ماه 1397 خورشیدی ؟!



چهارشنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۹۷

لپ مطلب

با آنکه کوشش بسیار کردم وهیچ ایمیل ویا برنامه ای را باز نکردم باز یک ویروس آنهم از طریق برنانه ویندوز  داخل شد خوب مشغول پاک کردن آن هستم
  از من پرسیدی  که چه چیز آن  مرد ترا گرفت وبه دنبالش رفتی ؟ تجربه سیاسی که نداشت قد وقواره اش هم چنان نبود که ترا بگیرد  چهره اش ...... گفتم صبر کن  همین جا  صبر کن  چهره اش ؟!!!
روزی عکسی از او دیدم که داشت دود تریاک را به صورت دخترکی زیبا فوت  میکرد  دخترک  چشمانش را بست اما
واما من حالی در خود او دیدم بی سابقه  عاشقی که داشت نفس کرمش  را بسوی معشوق میفرستاد  این حال ناگفتنی بود  میدانی که من به تریاک وبوی آن آلرژی دارم وفورا قند خونم پایین مافتد باید مرا به بیمارستان بفرستند بنا براین منقل وتریاک پسر حاجی  را در زیر زمین  کنار یک حوضچه ویک باغچه  قرار دادم تا او هم بتواند با لبانش دود بر لب معشوقه بگذارد وخود   رفتم
اما پسر حاجی حال نمیکرد
دراین مرد وصورتش حالی دیدم که اگر نقاش بودم آنرا به تصویر میکشیدم  هنوز آن چهره وآن حالت را فراموش نکرده ام چه بسا دخترک معصوم هم تریاکی شد  و.......دیگر هیچ
این ”حال” را که من میگویم تنها شاعران متبهر وآنهاییکه اهل دلند میشناسند
دیگر چهره او عادی شد  ماسکی بر چهره اش گذاشت  مانند پینو کیو
دیگر اورا نخواستم ببینم
ثریا /اسپانیا
چهارشنبه  ۱۵ اوت