ثریاذ/ اسپانیا !
...................
شب گذشت ناگهان دوباره روی گوشی ام نشستی ، با آنکه میل داشتم به تختخواب بروم با اینهمه به گفته هایت دل سپردم ، پر " کیفور " بودی گاهی اخبار تلویزیون و را ترجمه میکردی و سپس نشستی برای خود فریبی، قبل از هر چیز میل دارم بتو بگویم که من خیال ندارم " صندلی مجمع " ترا پر کنم ، بگذار همان جوانان بی تجربه یا با تجربه که دل بتو سپرده اند آنها را اشغال نمایند !! ، من با طبعی آتشین وفعال به دنیا آمده ام و امروز پشت به تمام لذایذ اجتماعات و دنیا کرده ام ، خیلی سال است که خود را از مردم جدا ساخته ام وبه تنهایی زندگی میکنم ، اگر هم گاهی میل داشتم واقعیتی را نادیده گرفته وبسوی آن رو کنم با کمال سختی و تلخی قبل از هر چیز به پاهای خود میاندیشیدم که امروز تا کمر در خاک این سر زمین فرو رفته است اما بقول تو بند ناف من با سر زمینم هنوز بریده نشده است ، میل ندارم مانند تو نمایش بدهم که روزانه چند خواننده دارم برایم مهم نیست ازکدام سر زمین حتی از خود روسیه ! اگر من دور از همه زندگی میکنم خودم خواستم و هیچگاه میلی ندارم که به دیگران بچسپم من خود را از تمام نعمت های دنیا محروم ساخته ام چون اینگونه دوست میدارم .
اگر آن فسیلهای امروزی نبودند تو هم این قدرت بیان و گفتگوها را نداشتی ، اگر کسی نبود تا بتو کمک نماید کتابی را به دنیا ی ما عرضه کنی امروز تو هم مانند بقیه درگوشه ای ناشناس درکنار منقل افتاده بودی .
من از یک قایق شکسته بر بال سیمرغ نشستم و امروز این اوست که مرا راهنمایی میکند وبه هرسو میبرد ایمانم دردلم و قوی است ، حال مانند یک تبعیدی دور ا زمردم زندگی میکنم چرا که میل دارم خودم باشم ، بارها در اجتماعات شرکت کردم ودرگوشه ای ساکت نشستم و چقد ر در آن ساعت خود را تحقیر شده میدیدم که در کنار من زنی لجاره دارد سخن پراکنی میکند ومن متوجه گفتا راو نیستم وکلما ت اورا درک نمیکنم .
من امروز نقش اهرمی را دارم که درپشت سر عده ای میچرخد تجربه هایی دارم که شاید کمتر کسی میتواند داشته باشد هر حادثه ای را ازقبل احساس مسکنم بردباری چیزی است که بخود تلقین کرده ام آرزویم این است که جوانان آن سرزمین خوشبخت تراز ما زندگی کنند وبه تقوای درونی خویش بیشتر بیاندیشند پول غیر از تیره بختی وسیه روزی چیزی را به ارمغان نمی آورد .
تسلیم ورضا ؟! چه پناهگاه غم انگیزی ملت ما یافته است ، باید گریبان تقدیر را گرفت وفریاد کشید وبه یکباره در مقابل ظلم به زانو درنیامد ، نمیدانی چه زیباست که انسان بتواند زندگی را ازنو شروع کند ومن این کاررا کرده ام ، بی آنکه تن به قضا داده و رضایت کسی را حاصل کنم .
متاسفانه دستهای من خیلی کوچکند وبرای جمع آوری مال ساخته نشده اند ، پاهایم نیز خیلی کوچکند تا جاییکه گاهی باید در میان کفشهای دخترانه برای خود کفشی بیابم !!!
خوشبختانه شعور ومغزم خوب کار میکنند وحافظه ام قوی است بنا براین به یقین دست تقدیر نخواهد توانست مرا به زانو دربیاورد مگر آنکه خود خواسته باشم .
هزاران آرزو برای جوانان وطنم دارم . من تنها نیستم کتابهایم در کنارم نشسته اند هرکدام حاوی یک یا چند انسانند درگذشته مردم یکدیگرا بیشتر دوست میداشتند بخصوص دوستان ، امروز هر ثانیه از هم فرسنگها دور میشوند ودل باین فضای مجازی بسته ان که کم کم همه را حتی خانواده هارا نیز از هم جدا ساخته است خوشبختانه من تنها صاحب یکی از آنها هستم آنهم برای آنکه عکسی از درون زندان انتخابی خود بر روی آن بگذارم ، من با طبیعت یکی هستم طبیعت بمن جان ونشاط میدهد بنا براین میبینی که از نشستن روی صندلیها پلاستیکی ویا چرم مصنوعی در اطاقهای دربسته و گوش دادن به چرندیات چقدر بیزارم ؟! . پایان
ثریا / اسپانیا / 17 اوت 2018 میلادی برابر با 26 امرداد ماه 1397 خورشیدی . ساعت 5/26 دقیقه صبح !
ایکاش میدانستم امروز درچه ساعتی به دنیا آمده ام ، هرچه باشد ساعت نحسی بود . .........